#روستایی ۱
من بچه روستا هستم بابام ثروت زیادی داره انقدر که تو منطقه مون بابام به پولداری معروفه، نمیدونم چرا اونایی که تو شهر زندگی میکنن حس میکنن از ما بالاترن و بهترن با اینکه هر چی دارن از ما روستایی هاست ولی بازم اذیت میکنن مارو، دانشگاه دولتی قبول شدم و بابامم از حمایتم کرد و تونستم برم دانشگاه اونجا با ی پسری اشنا شدم وضع مالیشون خوب بود اما من انقدر بابام داشت که چشم و دلم سیر باشه بخاطر پول سمت کسی نرم، پسر خوبی بود و هر کاری میکرد خوشحالم کنه بهم گفت قصدم باهات ازدواجه و نمیخوام برای خوش گذرونی باهات باشم
ادامه دارد...
کپی حرام❌
#روستایی ۲
منم قبول کردم قرار شد باهم ازدواج کنیم اون چندترم از من جلوتر بود و زودترم فارغ التحصیل شد فوری رفت سرکار و گفت میخوام بیام خواستگاریت منم قبول کردم خانواده ش با مامانم هماهنگ کردن که بیان خونمون منم رفتم خونه، اون شب دیدم مامانش اینا همه خوش برخورد بودن اما باباش با دهن کجی به مانگاه کرد و رفتارش ی جوری بود انگار ما پایین تریم از بالا نگاهمون میکرد و ی جورایی لحن حرف زدنش تحقیر داشت اونوشب خیلی ناراحت شدم ولی وقتی دیدم نامزدم انقدر خوشحاله حرفی نزدم
ادامه دارد...
کپی حرام❌
#روستایی ۳
جواب مثبت دادم چون فکر میکردم این چیزا مهم نیست عقد کردیم رفت و امد من به خونشون شروع شد میدیدم که خانواده شوهرم با من خوبن اما پدرشوهرم ی جوری بود انگار از من خوشش نمیومد منم هیچی نمیگفتم تا اینکه کم کم تو جمع غیرمستقیم بهم تیکه مینداخت و حرف میزد گاهی وقتا میخواست یکیو تحقیر کنه میگفت دهاتی و بعد به من خیره میشد کم کم همه متوجه شده بودن اما کسی به رو نمیاورد یا میخواست به یکی بگه نمیفهمه و ساده هست میگفت از روستا اومدی دیگه شوهرمم فهمیده بود ی بار به باباش گفت اینجوری نگو بابا درست نیست که گفت چیه زنت دهاتیه بدش اومده
ادامه دارد...
کپیحرام❌
#روستایی ۴
شوهرمم سکوت کرد تا اینکه ی بار گفت روستاییا بدبختن و هیچی ندارن بخورن منم طاقت نیاوردم و گفتم اتفاقا روستاییا صفای دلشون و محبتشون هیچ جای دنیا نیست بعدم اگر حبوبات و محصولات کشاورزی تو دست مردمه بخاطر همین روستاییاست خدا هم روزی رسونه به هر کسی قدر خودش و جنبه ش میده یهو داد و بیداد کرد که اره تو داری به من توهین میکنی و جواب منو میدی اون شب شوهرم به من گفت هیچی نگو و منو از اونجا برد خونمون اما از اونوبه بعد دیگه باباش هر چی از دهنش میومد به من میگفت منم هیچی نمیگفتم تا ی روز طاقت نیاوردم و جلوش وایسادم گفتم شما حق ندارید به من توهین کنید
ادامه دارد...
کپی حرام❌
#روستایی ۵
اونم دستشو برد بالا و سیلی محکمی بهم زد سرمو چرخوندم و ناباور نگاهش کردم که ی تو دهنی هم بهم زد و گفت خفه شو خیلی بهم برخورد مادرشوهرم اونو برد تو اتاق و خواهرای شوهرم و شوهرم منو اروم کردن اما من دلم شکست به شوهرم گفتم منو ببر خونمون، فردای همون روز رفتم دادگاع و مهرمو گذاشتم اجرا هر چی اومدن دنبالم قبول نکردم گفتم ما فقیریم میخوام با مهریه از فقر نجات پیدا کنیم با اینکه نیازی به مهریه نداشتم ولی هم مهریمو گرفتم هم طلاقم رو بعد از اتمام درسم زن یکی از پسرای هن روستاییم شدم اونم درس خونده بود خداروشکر از اون ادما نجات پیدا کردم الان خیلی خوشبختم شوهر سابقمم با وجود گذشت چند سال هنوز مجرده
پایان
کپی حرام❌