#ضربه 1
از وقتی که یادمه نمازهامو به موقع میخوندم و تمام اصول دین رو رعایت میکردم. همیشه به خدا توکل میکردم و صبر زیادی داشتم.
سنم خیلی بالا رفته بود و دیگه از ازدواج ناامید شده بود. فامیل ها مدام تیکه میانداختن که سنت بالاست و هنوز ازدواج نکردی.
خواستگارهایی که برام میاومدن تو مرحله تحقیق منصرف میشدن.
خانواده م خیلی خانواده خوب و مذهبی بودن اما چه فایده که دیگران بدمون رو میگفتن وهمین بود که سنم بالا رفته بود.
خواهرام ازدواج کرده بود و انگار فقط گره به کار من افتاده بود. هرروز از خدا میخواستم زودتر مشکل منم حل شه واقعا با حرفای فامیل سخت بود برام.
یه مدت برای کار غیررسمی به یه اداره ای رفتم که همونجا با شخصی آشنا شدم.
مرد خیلی خوبی بود و همه ازش تعریف میکردن. منم تحت تاثیر قرار گرفته بود و واقعا بهش علاقه مند شده بود. سجاد مرد خوبی ولی زن داشته که...
ادامه دارد.
کپی حرام.
#ضربه 2
فوت شده بود و یه دختر داشت که سال سوم راهنمایی بود.
کم کم بهم ابراز علاقه کرد و گفت که میخوام بیام خواستگاری.
اولش میترسیدم که به خانواده ام بگم. به هر حال این مرد قبلا یه بار زن داشته و الانم دختر داره.
درسته که سنم بالا بود ولی من یه دختر مجرد بودم که حتی دوستی ساده هم نداشتم . جریان رو اول به مامانم گفتم وقتی از شغل و موقعیت و ثروت طرف گفتم خوشحال شد و استقبال کرد گفت چه عیبی داره بیچاره زنش فوت شده و دخترش هم بزرگه .
با اینکه مامان تایید کرد اما بازم از واکنش پدرم میترسیدم.
به داییم گفتم و اون قضیه رو به بابامگفت. بابام هم که موقعیت طرف رو میدونست برخلاف انتظارم موافقت کرد که بیاد خواستگاری.
ادامهدارد .
کپی حرام.
#ضربه 3
اومدن خواستگاری و همه چیز خوب پیش رفت. چقدر خوشحال بودم و سر نماز فقط خداروشکر میکردم .
همه میگفتن مرد خوبیه و مرضیه جواب خوبی هاشو گرفت و ازدواج خوبی کرد!
منم خودم خیلی خوشحال بودم و احساس میکردم خدا لطف خیلی بزرگی درحقمکرده.
مهریه هم تعیین کردیم صد و چهارده سکه . مراسم نامزدی گرفتیم قرار بود فقط نامزد کنیم اما عاقد هم دعوت کردن اصرار که عقد کنیم.
عقد هم جاری شد . شبی که عقد کردم از خوشحالی تا صبح چشم روهم نذاشتم. خدایا شکرت که جواب دعاهام رو دادی! این ورد مدام رو لبم بود.
صبح که پاشدم خواهرم کنارم بود. با یادآوری دیشب و اینکه عقد کردم لبخندی به لبم نشست.
خواهرم کنجکاو نگاهم کرد .
ادامه دارد.
کپی حرام.
#ضربه 4
_ به به مرضیه خانم امروز خيلى خوشحال بهنظر می رسن!
نگاهش کردم و گفتم_ دیشب حتی یک دقیقه هم چشم رو هم نگذاشتم خوابم نمیبرد.
رقیه خندید و گفت _ واقعا که مرضیه!
نفسی به بیرون فرستادم_ دیگه راحت شدم از دست کنایه های بقیه!
رقیه بهم نزدیک تر شد و با ناراحتی لب زد_ یعنی به خاطر حرفای مردم ازدواج کردی؟
نوچی کشیدم _ درسته که میگم راحت شدم از دست کنایه های این و اون! ولی خودمم واقعا دوستش دارم و از ازدواجم راضیم!
ابرویی بالا انداخت_ دخترش چی؟
لبخندی زدم_دخترش دیگه بزرگ شده . دختره خوبیه مهربونه!کاری به کار من نداره.
رقیه با اینکه چهره ش نگران به نظر میرسید ولی لبخندی به لباش نشست_ انشاءالله که خوشبخت شی خواهر.
بهترین هارو برات میخوام.
ادامه دارد.
کپی حرام.
#ضربه 5
چند شبی از عقدمون گذشت که با خانواده دعوتشون کردیم . شاممفصلی درست کردیم و یه سفره بزرگ انداختیم. منتظر بودیم که بیان اما نیومدن.
خیلی دیر کردن. هرچقدر باهاش تماس گرفتم جواب نمیداد. به داداشش زنگزدم اما اونم جواب نمیداد.
دیگه داشتم نگران میشدم.
خیلی صبر کردیم اما نیومدن سفره رو جمع کردیم و منم با گریه رفتم تو اتاقم.
براش پیام زدم _ سجاد خیلی نگرانم تورو خدا جواب بده.
چند دقیقه بعد پیام اومد و با شنیدن صدای مسیج امیدی به دلم نشست.
سریع گوشی رو دست گرفتم با با خوندن پیام بادم خالی شد. _ سلام شرمنده مرضیه خانم ما به درد هم نمیخوریم من پشیمون شدم.
معنی این حرفش چی بود؟ یعنی چی دختر مردم رو عقد کنی بعد بگی پشیمون شدم.
مگه من چیکار کردم.
اشکام همونطور پایین میریختن . ناچار بودم قضیه رو به خانواده بگم.
ادامه دارد.
کپی حرام.
#ضربه 5
چند شبی از عقدمون گذشت که با خانواده دعوتشون کردیم . شاممفصلی درست کردیم و یه سفره بزرگ انداختیم. منتظر بودیم که بیان اما نیومدن.
خیلی دیر کردن. هرچقدر باهاش تماس گرفتم جواب نمیداد. به داداشش زنگزدم اما اونم جواب نمیداد.
دیگه داشتم نگران میشدم.
خیلی صبر کردیم اما نیومدن سفره رو جمع کردیم و منم با گریه رفتم تو اتاقم.
براش پیام زدم _ سجاد خیلی نگرانم تورو خدا جواب بده.
چند دقیقه بعد پیام اومد و با شنیدن صدای مسیج امیدی به دلم نشست.
سریع گوشی رو دست گرفتم با با خوندن پیام بادم خالی شد. _ سلام شرمنده مرضیه خانم ما به درد هم نمیخوریم من پشیمون شدم.
معنی این حرفش چی بود؟ یعنی چی دختر مردم رو عقد کنی بعد بگی پشیمون شدم.
مگه من چیکار کردم.
اشکام همونطور پایین میریختن . ناچار بودم قضیه رو به خانواده بگم.
ادامه دارد.
کپی حرام.
#ضربه 6
همه ناراحت بودیم. چندنفری رو واسطه فرستادیم جلو. ام سجاد گفت که از اقوام مرضیه اومدن گفتن این دختر روان پریشه و یه مدت قرص مصرف میکرده من نمیخوام با همچین آدمی زندگی کنم.
من همچین آدمی نبودم و تهمت بود همهرو به خدا واگذار کردم . دلم بدجوری سوخته بود و کاری ازم برنمیاومد.
خیلی ها واسطه شدن اما سجاد کوتاه نیومد و همون چند روز از عقد نگذشته منو رها کرد و بعد از شش ماه بعد نصف مهریهم رو داد و طلاقم داد.
افسرده شدم اما یه مدت بعدش خدا بهم فرصت داد و معلمی از طریق نهضت قبول شدم. همین که معلم شدم خواستگارهای زیادی برام اومد اما من دیگه نمیخواستم ازدواج کنم. سه سال از این اتفاق بد و سخت که گذشت با یکی از خواستگارنم ازدواج کردم و الان خیلی احساس خوشبختی دارم.
با لطف خدا بنده الان با شغل آبرو مند معلمی و یه ازدواج خوب که نصیبم شده شب روز خدا رو شکر میکنم. ولی تک تک اون آدم های بی وجدان رو که با زندگی من بازی کردن به خدا سپردم.
پایان.
کپی حرام.