eitaa logo
مسیر بهشت🌹
7.4هزار دنبال‌کننده
6.5هزار عکس
9.7هزار ویدیو
52 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
۱ شوهر من خیلی ادم بدی بود هم خسیس برای من بود هم دست بزن داشت آوازه خانم بازی هاش نقل همه مجالس بود از دست کارای شوهرم آبرو نداشتم و نمیشهد جایی برم یا توی جمعی سرمو بالا بگیرم همه میدونستن که شوهر من چه کارهای زشتی رو انجام میده و بعضیا به روم میاوردن یا میگفتن اگر شوهر داری بلد بودی اینجوری نمیشد یا میگفتن چرا شوهرت باهات اینکارو میکنه هر کسی ی جوری به روم میاورد یکی تلاش میکرد بفهمه چرا زندگیم اینجوریه یکی قصد نجاتم رو داشت و یکی هم نصیحت، هیج کس با خودش فکر نمیکرد که شاید من خوشم‌نیاد در موردش حرف بزنم و نباید به روم بیارن هر کاری میکردم شوهرم دست از کاراش نمیکشید و بدتر میشد که بهتر نمیشد ادامه دارد... کپی‌ حرام
۲ دوتا پسر داشتیم که کم کم بزرگ شدن و داشتن میفهمیدن که باباشون چیکار میکنه، بزرگه ۲۰ ساله بود و کوچیکه ۱۶ ساله شوهرم هنوز به کاراش ادامه میداد حتی دیگه بچه هامم م میدونستن و بهم‌ میگفتن چرا جلوشو نمیگیری، حتی مادر و خواهر شوهرمم به من گفتن چرا با پسرما موندی، من ارایشگر بودم بهم‌ میگفتن تو هم زیبایی هم هنرمند پس چرا پسرما اینکارو میکنه هیچی کم نداری همه میخوان مثال زیبایی بزنن تورو میگن بعد شوهرت اینجوری میکنه فقط سکوت میکردم چون جوابی نداشتم از زندگی خسته شده بودم از جنگیدن برای شوهرم از جنگیدن برای زندگی و ارامشم به نقطه ای رسیده بودم که دیگه کشش نداشتم و فقط ارامش میخواستم هر بار که بهش می گفتم چرا اینکارارو میکنی داری اشتباه می کنی درست زندگی کن بذار خوشبختی رو حس کنیم سریع جبهه گرفت و گفت من خیانت نکردم تو همش بهم شک داری بهش گفتم من دختر زیبایی بودم زنت شدم الانم خوشگلم با خسیسیت و دست بزنت ساختم چرا اینجوری میکنی؟ چرا دست بردار نیستی؟ این همه سال هر کاری خواستی کردی دیگه بسه اصلا تو که دیدی اینجوری هستی چرا زن گرفتی؟ اونم فقط انکار میکرد ادامه دارد... کپی‌ حرام
۳ انقدر زیبا بودم که اگر میخواستم به شوهرم خیانت کنم راحت میتونستم خود شوهرم بارها بهم گفته بود انقدر زیبایی که هیچ مردی نمیتونه دست رد به سینه ت بزنه با اینکه شرایط خیانت بارها برام جور شده بود اما خودم نمیخواستم اینکارو بکنم همیشه میگفتم خدایا شرایطی برای من ایجاد نشه من گناه کنم نمیخوام همچین گناه بزرگی‌ بکنم بچه ها دیگه تقریبا هر روز بزرگتر شدن ی روز از ارایشگاه اومدم و دیدم شوهرم عصبانیه پرسیدم چی شده که گفت پسر بزرگمون حمید زمانی خونه اومده که نباید، تازه فهمیدم چی شده سر شوهرم داد زدم و گفتم انقدر وقیح شدی که میاریشون خونه من و رو تخت من؟ دیگه نمیتونم و نمیخوام تحملت کنم سه روز از پسرم‌بی خبر بودیم تا اینکه پیداش کردم بهش گفتم برگرد ولی میگفت نمیخوام بیام و از این زندگی خسته شدم گفتم‌برگرد من همه چیزو درست میکنم، تونستم پسرمو برگردونم توی خونه به شوهرم گفتم یا اینکارات یا ما، اگر میخوای با ما باشی باید درست زندگی کنی اگرم میخوای به کارات ادامه بدی همین الان برو ادامه دارد... کپی حرام
۴ شوهرم شروع کرد به داد و بیداد اروم‌ و بعدم حمله کرد بهم و کتکم زد پسرام به زور جلوش رو گرفتن پسر کوچیکم وسایلم رو جمع کرد و داد بهم گفت برو مامان برو طلاقت رو بگیر ماهم میایم با کمک پسرام تونستم از خونه فرار کنم و رفتم خونه برادرم، زن برادرم ازم استقبال کرد هر چی شوهرم پیغام داد برگرد اهمیت ندادم و پیگیر طلاق شدم ی کم پس انداز داشتم تونستم وکیل بگیرم و در عرض چندماه با گرفتن نصف مهریه م حق و حقوقم طلاقم رو گرفتم درسته که دیگه مخارج افتاد گردنم اما زندگیم اروم بود و ارامش داشتم ی مقدار از قیب پس‌انداز کرده بودم و طلا خریده بودم همه رو فروختم و با مهریه م و پولهایی که داشتم تونستم ی خونه کوچیک بخرم درسته که کوچیک بود ولی حداقل از عذابی که در کنار شوهرم میکشیدم خبری نبود پسرامم پیش خودم زندگی میکردن سراغ باباشون میرفتن اما خیلی کم بیشتر برای سر زدن ادامه دارد... کپی حرام
۵ اوناهم رفتن دانشگاه و مشغول درس خوندن شدن دورادور خبر داشتم که شوهرم دست از کاراش برداشته انگار فقط تو زندگیش من اضافه بودم ی بار پسر کوچیکم بهم‌ گفت که بابا عوض شده و مثل سابق نیست همش از تو حرف میزنه و میگه پشیمونه به پسرم گفتم من به اندازه کافی به بابات فرصت دادم شماها بخواید من بازم بهش فرصت میدم ولی پسرم بابات ادمی نیست که تغییر کنه، با گذشت زمان کار منم رویق پیدا کرد و اوضاع مالیم هر روز بهتر از قبل شد پسرامم دریشون تموم شد و رفتن دنبال کار، به محض اینکه کار پیدا کردن راضیشون کردم ازدواج کنن با حمایت های منو باباشون ازدواج گردن و تشکیل خانواده دادن هر کدوم زندگی خودشون رو داشتن و منم راحت بودم که ی روز دیدم شوهرم‌ اومد در خونه من ادامه دارد... کپی حرام
۶ گفت پشیمونم دیگه پامو کج نمیذارم توروخدا برگرد و بذار دوباره با هم باشیم بخاطر بچه هامون برگرد که خجالت نکشن جلوی زناشون بهش گفتم باید فکر کنم و از اینجا برو گفت میرم ولی بیخیالت نمیشم وقتی رفت به حرفهاش فکر کردم و زنگ زدم پسرام اومدن پیشم بهشون گفتم چی شده اوناهم نظرشون این بود برگردم پیش باباشون ولی بهم گفتن باید مهریه سنگین بذاری دارو ندارشم نصفشو به نام تو بزنه که اگر پاشو کج گذاشت همه چیزشو از دست بده دیدم بد نمیگن برای شوهرم شرایطم رو گفتم اونم قبول کرد الان برگشتیم سر زندگیمون باهم زندگیم خوبه دیگه خسیس نیست و همش میگه منو ببخش بهت بد کردم خیلی مرد خوب و ایده الی شده خداروشکر الان که برگشتیم پیش هم راحت ترم ولی ای کاش از اول اینقدر خوب بود پایان کپی‌حرام