eitaa logo
مسیر بهشت🌹
6.9هزار دنبال‌کننده
7.3هزار عکس
11.5هزار ویدیو
52 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
1 مادرم ۸ سال پیش به خاطر سرطان سینه از دنیا رفت. غم بزرگی رو دوشمون سنگینی می‌کرد. من و خواهرام بدجوری ضربه دیدیم به خصوص من و آسیه که مجرد هم بودیم و تنها امیدمون تو این خونه به مادر بود مادرمون زن خیلی مهربونی بود . تا وقتی که عمرش تو این دنیا بود وقتی که غذایی درست می‌کرد برای همسایه‌هامون که وضع مالی خوبی نداشتن می‌برد. اما پدرم برخلاف اون خساست زیادی داشت و اونو به خاطر این کارها کتک می‌زد پدرم خیلی مادر مرحومم را آزار می‌داد تا وقتی که زنده بود جز کتک زدنش کار دیگه‌ای نمی‌کرد. هیچ وقت به خاطر نداشتم که پدرم هدیه‌ای برای مادرم آورده باشه فقط کتکش می‌زد و بهش بد و بیراه میگفت مادر بیچارمم که مجبور بود تحمل کنه سکوت کنه و به خاطر بچه‌هاش زندگی کنه. ادامه‌ دارد. کپی حرام.
2 و در نهایت اونقدر زجر کشید که سرطان گرفت. خیلی سریع برای درمانش اقدام کردیم اما در نهایت بعد از سه سال تحمل رنج بیماری فوت شد. تو این ۸ سال وقتی پدرمون سمت هیچ زنی نرفت خیالمون راحت شد از اینکه به مادرمون خیانت نمی‌کنه و یاد و خاطرش رو تو این خونه زنده نگه می‌داره. اما الان بعد از ۸ سال زنی رو توی روستای کناری پیدا کرده و میگه که می‌خوام باهاش ازدواج کنم . برادر بزرگمون که کنار خودمون زندگی می‌کرد بدجوری شاکی شد حتی پدرم رو تهدید می‌کرد که اگه این کارو بکنه این خونه رو به آتیش می‌کشونه ما دخترام که بدجوری ناراحت بودیم اما کاری از دستمون برنمی‌اومد . پدرمون کار خودش رو می‌کرد ما که کاره‌ای نبودیم داداشم مجید خیلی تهدید کرد ولی پدرم بی‌توجه بهش دست اون زن رو گرفت و به خونمون آورد. ادامه دارد. کپی حرام.
3 سخت بود که یک زن دیگه جای مادرمون رو بگیره اما چاره‌ای جز این نداشتیم حالم بدجوری گرفته بود حضور یک زن تو این خونه به عنوان مادرمون واقعاً سخت بود . تو اتاق درازکش به سقف خیره بودم به این فکر می‌کردم که ای کاش مادرم نمی‌مرد و این بلاها سرمون نمی‌اومد بدون مادر موندن سخت بود اما سخت‌تر از همه حضور زن بابا در خونه بود که الان جای مادرمون رو داشت. به جای مادرمون آشپزی می‌کرد کارهای خونه را انجام می‌داد و همین باعث عذاب من و خواهرم بود. اما پدرم برخلاف آزارهایی که به مادرم داشت زن بابامون رو خیلی دوست داشت و جلوی چشمای ما بهش محبت می‌کرد یه شب که جلوی چشمای من همونطور بهش محبت می‌کرد و قربون صدقه‌اش می‌رفت یاد مظلومیت‌های مادرم افتادم و بدون هیچ اختیاری اشکان از چشمام سرازیر شدم. ادامه دارد. کپی حرام.
4 طاقت دیدن همچین صحنه هایی برام سخت بود. بدون هیچ حرفی از جام بلند شدم با چشم گریون به اتاقم پناه بردم آسیه هم دنبالم اومد کنارم نشست که با اشک گفتم_ چرا مادرمون انقدر سیاه بخت بود؟ اونم که مثل من داغون بود هقی زد و گفت_ کاش بابا انقدر مادرمون را اذیت نمی‌کرد اون موقع شاید سرطان نمی‌گرفت و دق نمیکرد. اشکام رو پاک کردم و گفتم_ ما داشتیم با مرگ مامان کنار میومدیم ۸ سال ازش گذشت. یواش یواش داشتیم مرگ تلخش رو فراموش می‌کردیم اما الان با اومدن شهربانو همه چیز برامون زنده شد درست مثل روزای اولی که مامان فوت شده بود داشتم دق می‌کردم و به یاد مادرم اشک بریزم آسیه با گریه گفت_ من دیگه نمی‌تونم تو این خونه بمونم دلم می‌خواد زودتر از این خونه برم. ادامه دارد. کپی حرام.
5 منم به تایید سری تکون دادم و گفتم_ جایی رو نداریم که بهش پناه ببریم! آسیه سری تکون داد _ فقط با شوهر کردن می‌تونیم از این خونه خلاص بشیم پوزخندی به لباش نشست_ اما انگار بختمونم بستن . دلم خون بود از اون همه رنجی که مجبور بودم تحمل کنم. داداشم مجید بعد از ازدواج پدرم دیگه به این خونه نیومد اجازه هم نداد که زن و بچه‌اشم بیان با اینکه حیاتمون مشترکه اما تو حیاتم زیاد رفت و آمد نمی‌کردن. مجید خیلی واکنش بدی نشون داد ولی همین که خونه رو به قول خودش آتیش نزد بازم جای شکرش باقی بود . ناچار بودیم که تحمل کنیم این وضع رو سال‌ها گذشت و نامادریم برای پدرم یه پسر آورد که اسمش رو حسین گذاشتن پدرم حسین رو خیلی دوست داشت حتی بیشتر از برادرهای من! ادامه دارد. کپی حرام.
6 حسین هم بزرگ می‌شد با اینکه هنوز نتونسته بودم با اومدن شهربانو به این خونه به عنوان مادرم کنار بیام اما حسین رو دوست داشتم. از وقتی که بچه بود تو بغل خودم بزرگ شد همیشه خواهر صدا می‌زد . داداشم مجید هم دیگه با موضوع کنار اومده بود و مثل سابق به خونمون میومد شهربانو با اینکه حکم نامادری رو داشت و جای مادرم رو تو اون خونه گرفته بود اما اگه بگم زن بدی بود بی انصافی می کردم. تو این ۸ سالی که به عنوان نامادری به خونه ما اومده بود هیچ بدی ازش ندیده بودیم با اینکه تصوراتی دیگه داشتیم. اما هرگز حتی پیش پدرمون از ما بد نگفت. ما دخترا در حقش بد کردیم و حرف‌های ناشایستی بهش زدیم اما اون خیلی خانم بود و فقط کارای خونه رو انجام می‌داد و به ما هم مثل دخترای خودش می‌رسید. همون سال‌ها برای من و آسیه هم خواستگار اومد و با رضایت خودمون ازدواج کردیم. الان سال‌ها از اون قضیه می‌گذره پدرم بدجوری مریض شده و نامادریم از او مراقبت می‌کنه . من و همسرم هم صاحب دختری شدیم که اسمش رو فاطمه زهرا گذاشتیم آسیه هم یه پسر به اسم ابوالفضل داره و شکر خدا که هر دو خوشبختیم‌‌. ادامه دارد. کپی حرام‌.