#عروس فراری
بیست ساله بودم که مادرم بغل گوشم زمزمه هاش شروع شد همش حرف از زن گرفتن من میزد و میگفت ارزو دارم پسر بزرگم داماد بشه هر چیمیگفتم مادر من بچه م و نمیتونم الان زندگی داری کنم میگفت من کمکت میکنم و زن داری کاری نداره همش حرف از دختر خاله م بهناز میزد و میگفت که همه چیز تمومه و همه مسائل مربوط به خانه داری رو بلده بالاخه در مقابلش کم اوردم و به خواسته ش تن دادم خیلی زود مراسم عقد و عروسی بزگزار شد و قرار شد به طور موقت با مادر و پدرم زندگی کنیم تا یه خونه فراهم کنیم با پارتی بازی و اشنا بازی موفق شدم تو تهران یه کاری دست و پا کنم ولی چون جایی برای موندن نداشتم و مجبوری میرفتم خونه اقوام همسرمم رو نبردم فقط کار میکردم و پس انداز میکردن که بتونم زودتر خونه بگیرم
#ادامه_دارد
❌کپی حرام ❌
#عروس
توی شهر ما از زمان قدیم رسم بر این بود که پسرا می رسیدن به سن ۱۸ یا ۱۹ سالگی باید زن می گرفتن وگرنه میگفتن ترشیده و دیگه کسی بهشون زن نمیداد و ی جورایی اون خانواده رو ترد میکردن و براشون حرفهای مختلفی درست میکردن دیگه این حالت مونده بود سر همه و با اینکه زمان زیادی گذشته بود ولی بازم خیلیا رعایت میکردن پسراشون زود زن بگیرن که ی وقت کسی براشون چیزی درست نکنه و سرافکنده نشن مثل من پسر بزرگم وقتی شد ۱۸ ساله بهش گفتم که باید ازدواج کنی هر چقدر گفتم پپ مامان من الان شرایط زن گرفتن ندارم زن خونه میخواد زندگی میخواد پول میخواد من تازه سیبیل در اوردم هنوز نیمچه مرد هم نشدم چه برسه به مرد واقعی که حالا حالا ها نمیشم گفتم اگه الان نگیری دیگه کسی بهت زن نمیده ی جورایی باورم شده بود که اگر الان زن نگیره هیچ وقت نمیتونه بگیره نمیخواستم با دوران جدید خودمو تطبیق بدم، پسرم مهدی رو راضی کردم که زن بگیره خودم هم جلو جلو رفتم خواستگاری خواهر زاده م، دختر خیلی خوب و خانومی بود جواب مثبت داد از همون اول شرط کردم که پسرم نمیتونه هنوز خونه بگیره و شش ماه باید با من زندگی کنید تا خونه بگیره اونا هم قبول کردن، با هم عقد کردن
ادامه دارد
کپی حرام
#عروس
یه عروسی کوچیکم تو کوچه مون براشون گرفتیم و خواهرزادم و آوردم توی خونه خودم پیش خودم با هم توی ی اتاق زندگی می کردن ولی سفره مون با هم مشترک بود پسرم گفت نمیتونم اینجوری باید برم کار کنم زندگیمونو بسازیم پسرم رفت تهران برای کار زنشم گذاشت پیش ما،هر ۶ ماه یکبار پسرم میومد یه هفته خونه ما بود دوباره میرفت میدیدم عروسم خیلی اذیت میشه
ولی من اهمیت نمیدادم یک سال بعد پسرم اومد و گفت خونه گرفتم میخوام زنمو ببرم من تازه بدم اومد و ناراحت شدم گفتم نبرش من تنها میشم و حوصله م سر میره خودت برو تهران کار هر چند وقت یکبار بیا بهش سر بزن یک سال دیگه هم گذشت شرایط زندگی عروس من مثل قبل بود منم یه بچه معلول داشتم که با این دوتایی نگهداریش می کردین به مرور زمان متوجه رفتار خاص عروسم شدم فکر می کردم که دلش برای شوهرش تنگ شده خودم متوجه شده بودم که از این وضعیت خسته شده ولی نمیخواستم تنها بشم چند وقت گذشت یه روز رفتم مهمونی عروسمو نبردم وقتی که برگشتم دیدم عروسم نیست هرچی خونه رو گشتم خونه همسایه رفتم عروسم نبود یه نامه گذاشته بود
ادامه دارد
کپی حرام
#عروس
نوشته بود من از این وضعیت خسته شدم شما به من گفتید شش ماه زندگی من اینجوریه اما الان دوساله که زندگی من اینجوریه بعدم که شوهر من خونه گرفته تو نمیزاری من برم من از اینجا میرم طلاقمو بدید توام برو ی نوکر برای خودت استخدام کن هم کاراتو بکنه هم تنها نباشی، خیلی ناراحت شدم زنگ زدم به پسرم و همه چیزو گفتم شبونه خودشو رسوند شهرمون اومد که مثلاً ببینه چی شده بعد هر چی می گشتیم از زنش خبرب نبود فقط یکبار بهم گفت تقصیر توعه چندبار خواستم ببرمش نذاشتی دوهفته میگشتیم دنبال عروسم تا آخر سر مشخص شد که عروسم رفته خونه خواهرم خیلی ناراحت شدم به خواهرم گلایه کردم که چرا به من نگفتی اینجاست گفت این بچه من پناه آورده منم خاله ش هستم گفتم بمون تا ی فکر خوب بکنی برای زندگیت میگی پسرمنگران شده
ادامه دارد
کپی حرام
#عروس
چطور این دوسال پسرت نگران زندگی و زنش نبود اصلا این دختر زنش بود؟ زن گرفت برای خودش یا برای تو؟ اینا اصلا زندگی نکردن تو مقصری این وضعیتی پسرم گفت من دیگه این دختر رو نمیخوام عروسم و طلاق داد چند ماه بعدش هم عروسم رفت با یکی ازدواج کرد برای پسرمم زن گرفتیم ولی از تهران من خیلی ناراحت شده بودم از این وضعیت مخصوصا اینکه همه اقوام من می گفتت تو زندگی اینا رو خراب کردی تو اگه ولشون میکردی اینا زندگی میکردن نمیخواستم کسی منو مقصر بدونه از این حرفا خیلی ناراحت میشدم اما متاسفانه همه منو مقصر میدونستن چند سال گذشت پسرم بچه دار شد زندگی خیلی خوبی هم داشت دوتا پسر دیگه داشتم تا اینکه یه روز به پسر کوچیک م گفتم تو شغلت ماشین سنگینه و همش تو جاده ای بیا زن تو بیار خونه من با بچه هات بزار خودت برو رو ماشین کار کن اینا پیش ما هستن هر موقع که اومدی بیا اینجا بهشون سر بزن
ادامه دارد
کپی حرام
#عروس
دیگه نمیخواد اینا تو خونه خودتون باشن خونتم بده مستاجر پسرم برای اینکه دلم نشکنه قبول کرد یه دفعه عروسم برگشت بهم گفت میخوای بلایی که سر زندگی پسر اولت اوردیو سر زندگی من بیاری؟ من خیلی از حرفش ناراحت شدم پسرم باهاش برخورد کرد اما یکم که گذشت دیدم راست میگه زندگی پسر اولم رو گن خراب کردن حالا درسته که فامیلامون بهم میگفتن بدم میومد ولی من خرابش کردم زندگی این پسرمم اگه پیش من بیان خراب میشه اینا دارن زندگی میکنن اما با وابستگیهای خودم دلسوزی الکی دارم بقیه رو اذیت میکنم امیدوارم اگه من تو از هم پاشیدن زندگی پسر اولم دست دارم خدا از سر تقصیر من بگذره هیچ مادری دلش نمیخواد که بچش زندگیش به طلاق ختم بشه و ناراحتی پیش بیاد اگر من این کارو کردم در اثر جهل و نادونی بوده
پایان
کپی حرام