eitaa logo
مسیر بهشت🌹
7.2هزار دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
10هزار ویدیو
52 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
۱ همسرم مراد مرد لاابالی و معتادی بود که وقتی فهمید بیمارم و سرطان دارم یهو غیبش زد. من موندم و یه بچه ی چند ماهه و خونه ای که دوماه بعد موعدش سر میرسید. وقتی از پس اجاره بهای خونه برنیومدم ناجار به خونه ی برادرم رفتم. پدرو مادرم چند سال پیش فوت شده بودند، و جز برادرم و زنداداش بداخلاقم کسی رو نداشتم. از مرگ هراسی نداشتم فقط دلم برای پسرم میسوخت تو این سن باید طعم بی مادری رو میچشید.نه پدر ومادری داشتم نه برادرم دلسوز بود که بتونم بعد از مرگ دلخوش به حمایت اونها از پسرم باشم. چند ماه اول با همه ی بداخلاقی های زن برادرم سوختم و ساختم و دم نزدم
۲ اما وقتی برادرم حتی یکبار برام دلسوزی نکرد وسایلم رو جمع کردم و به خونه ی پدر مراد پناه بودم. پیرمردی که در فقر مطلق به سر میبرد. از وقتی از داربست افتاد و علیل شد حتی مراد هم دیکه بهش سر نمیزد. روم نمیشد در بزنم اما چاره ای نداشتم. پیرمرد با خوشرویی ازم استقبال کرد. خوراک هرروزه مون نون و ماست بود . مگر اینکه یکی از همسایه ها صدقه ای نذری چیزی براش میاورد و اون رو باهم میخوردیم. پسرم یکساله شده بود ولی حتی به اندازه بچه شش ماهه هم وزن نگرفته بود. درمانم عقب افتاده بود و خودم متوجه اوضاع وخیم سلامتیم بودم.
۳ یک روز زینب سادات یکی از همسایه های پدر شوهرم که زن مهربونی بود به دیدنم اومد و گفت از طرف پایگاه بسیج کاروان زیارتی مشهد ثبت نام میکنند. گفت از امام جماعت مسجد قول گرفتم هزینه ی ثبت نام تو رو برات جور کنه. بعد از مدتها بهترین خبری بود که میشنیدم. اما حال و احوالم طوری نبود که بتونم با اتوبوس تا مشهد برم. وقتی باهاش مطرح کردم گفت حواسمون بهت هست دوتا صندلی برات میگیریم. با سختی و مشقت به مشهد رسیدیم . حرم امام رضا تنها خونه ی امیدم بود. وقتی چشمم برای اولین بار به گنبد طلاییش افتاد اشک از چشمام روون شد. زینب سادات من رو با ویلچر به داخل حرم برد. پسرم تو بغلم خواب خواب بود.
۴ انگار اون هم مثل من پناه به اغوش امن امام برده بود. بعد از خوندن زیارتنامه بسختی و نشسته نماز زیارت خوندم.دلم خیلی گرفته بود از بی کسی و بی پناهی و بی پولی ... روز سوم هم به‌سر اومد و شب به سمت شهرمون راه میفتادیم. برای اخرین بار به حرم رفتیم. اون روز تو حرم حال و هوای خاصی داشتم انگار اختیار اشکها و حرفهایی که از دل میزدم با من نبود. نمیدونم چند بار اقا رو به مادرش زهرا قسم دادم و کی خوابم برد، وقتی چشم باز کردم فقط بوی خوش عطر و خانمی که دیده بودم بیادم مونده بود. به دستام که هنوز گرمای دستان اون خانم رو داشت نگاه کردم ... روح تازه ای درمن دمیده شده بود حال خوش و سرمستی که هیچ وقت یادم نمیره.
۵ بی اختیار از روی زمین بلند شدم به سمت حرم که شلوغ هم بود رفتم ،خیلی راحت میتونستم حرکت کنم و نسبت به تنه ی اطرافیانم واکنش نشون میدادم بدون ضره ای درد یا ناتوانی. به لطف اقا امام رضا شفا گرفته بودم. به سفارش خانمی که در خواب دیده بودم از اون موقع هیچوقت نماز اول وقت رو از دست ندادم. وقتی به شهرمون برگشتیم همسایه ها با هزینه‌ی خودشون برام روضه ی حضرت زهرا گرفتند...به کمک مسجد و پایگاه بسیج تونستم در یک تولیدی لباس مشغول به کار بشم و مخارج و هزینه های خودم و پسرم و پدرشوهرم رو تامین کنم. یک روز فهمیدم مراد بخاطر مصرف بیش از حد مواد مخدر سنکوب کرده و مرده،حتی یک قطره اشک براش نریختم و اجازه ندادم پدرش چیزی بفهمه.
۶ اون ادم بیرحم و مروت لایق دلسوزی هیچ کس نبود. دوسال بعد پدرشوهرم بخاطرکهولت سن فوت کرد. پسرم بزرگ شد و برخلاف پدرش جوون لایق و مسوولی شده. با اینکه ازدواج کرده و زن و بچه و زندگی داره اما من رو فراموش نکرده و برام سنگ تموم میذاره. وقتی فهمیدم شب خاستگاری با عروس شرط کرده تا اخر عمر هوام رو خواهد داشت بهش افتخار کردم.اما من سالهاست یاد گرفتم وبال گردن دیگران نباشم.الحمدلله فعلا خودم از پس خودم برمیام. من هنوز سر عهدم هستم. در بدترین شرایط نماز اول وقت رو ترجیح میدم ...چون از وقتی به نماز اول وقت پایبند شدم خیر و برکت به زندگیم سرازیر شد‌ه.