#محبوبه ۱
توی ی شرکت استخدام شدم که خواهرام و مادرم گفتن الا و بلا زن بگیر منم دست گذاشتم رو محبوبه دختر ی ادم سرشناش زندگی خوب و معمولی داشتیم زنمرو دوس داشتم و ازش راضی بودم مادرم تنها زندگی میکرد و چون بیمار بود هر روز یکی از خواهرام میرفتن پیشش وقتی به محبوبه گفتم اونم گفت برو مادرت رو بیار پیش خودمون اینجوری بهتره اصلا هر روزیکه نوبت ما بود چند روز بیارش اینجا بعد ببرش خونه خودش منم با کمال میل پذیرفتم تنها مشکل ما این بود که هر بار که حرف از بچه دار شدن میزدم محبوبه مخالفت میکرد و میگفت تو خونه پنجاه متری مستاجری من بچه نمیخوام میگفتم خواهرتم تو ی خونه پنجاه متری زندگی میکنه و بچه داره اونم مستاجره اما بازم گوش نمیداد ی بار که نوبت ما بود از مادرم نگهداری کنیم و من به درخواست محبوبه مادرمو اوردم خونمون و رفتم سرکار تو شرکت مشغول به کار بودم صدام کردن و گفتن یکی زنگ زده با تو کار داره اون موقع ها مثل الان موبایل نبود که راحت به ادم زنگ بزنن منم رفتم پای گوشی و دیدم ی صدای مردونه اومد بهم گفت که
✍ادامه دارد...
#کپی_فوروارد_برای_دوستتون_و_گروها_کانالها_و_همه_پیام_رسانها_از #داستان_حرام⛔️
🍃🍃┅🌺 🍃┅─╮
@masirrbehesht
╰─┅🍃🌺 🍃🍃
#محبوبه ۲
مرد با غیرت الان زنت پیشم بود و ی شلوار طوسی پاش بود با ی تاپ سورمه ای خدایی خیلی نازه و قطع کرد اعصابم بهم ریخت وقتی کارم تموم شد فوری رفتم خونه که دیدم دارن با مادرم حرف میزنن و میخندن فوری خونه رو گشتم و گفتم محبوبه امروز جایی رفتی گفت نه مادرمم تایید کرد و گفت از صبح با همیم دستشو کشیدم بردم اتاق گفتم کی و اوردی خونه؟ بغض کرد و گفت بخدا هیچ کس، کلافه شدم هیچی پیدا نکردم گفتم حتما یکی از بیرون داره خونه رو میبینه پرده ها رو گشیدم و جدی گفتم کسی دست به پرده ها نمیزنه مادرم ناراحت شد گفت چون من اینجام اینجوری میکنی گفتم نبخدا مادر کسی با تو کار نداره یک هفته گذشت که دوباره تو شرکت بهم گفتن یکی زنگ زده باز همون مرد بود گفت پیرهن صورتی به زنت میاد و بهش گفتم اخر شب تی شرت قرمزشو بپوشه کلافه دوباره رفتم خونه و دیدم زنم ی پیرهن صورتی تنشه وقتی پرسیدم کی اینجا بود گفت هیچ کس وقتی دیدم لباس تنشو رفت عوض کرد و قرمز پوشید دیوونه شدم به خودم اومدم که دیدم دارم زنمو میزنم ازش فاصله گرفتم، فوری با خونه شون تماس گرفت و پدرش اومد خونه ما هر چی از دهنش در اومد بهم گفت، ماجرا رو برای خواهرم تعریف کردم گفت حتما براتون دعا نوشتن و خونه اومد نداره خونه رو عوض کن
✍ادامه دارد...
#کپی_فوروارد_برای_دوستتون_و_گروها_کانالها_و_همه_پیام_رسانها_از #داستان_حرام⛔️
🍃🍃┅🌺 🍃┅─╮
@masirrbehesht
╰─┅🍃🌺 🍃🍃
#محبوبه ۳
به حرفش عمل نکردم دوهفته گذشت و دوباره همون مرد با شرکت تماس گرفت اینبار گفت زنت موهاشو گیس کرده و خیلی نازه الان باهاش چایی خوردم دوباره رفتم خونه دیدم زنمموهاشو گیس کرده و دوتا فنجون جلوشه بهش گفتم اینا چیه گفت زن همسایه خونمون بوده گفتم دروغ میگی سریع ی چادر سرش کرد و از خونه رفت بیرون در خونه زن همسایه رو زد و بهش گفت الان کجا بودی؟ زنه متعجب گفت وا دختر من الان خونتون بودم چته؟ زنمم شروع کرد وسط کوچه به خود زنی که شوهرم دیوونه هست و بهممیگه مرد میاری خونه، مارو بردن خونشون و من به ناچار براشون تعریف کردم اقا محمد که همسایه مون بود گفت حق با توعه و خوب صبری داری که هیچ کاری نکردی اما خونه ت رو عوض کن
دیگه خودمم باورم شده بود که خونه ایراد داره و رفتم دقیقا شر کوچه خونه پدر زنم ی خونه اجاره کردم محبوبه خوشحال بود و منم مثل سابق زتدگی میکردم دو هفته ای خبری نبود که باز زنگ زد شرکت و گفت که امروز خونه تون بودم محبوبه انقد حواسش به من بود که برنجش سوخت ولی خوشمزه بود به رییسم گفتممرخصی میخوام و باید برم خونه اونم از حالت من فکر کرد کسی چیزیش شده و بهم اجازه داد بیام خونه وقتی اومدم همه چیز مرتب بود اما صدای سیم کشیدن قابلمه میومد گفتم چی شده؟ که محبوبه گفت برنج ظهر سوخته دارم میشورمقابلمشو منم داغ کردم و دوباره زدمش محبوبه دوباره رفت قهر رفتم پیش پدرش و همه چیزو گفتم اونمبهم حق داد و ی فرصت داد با محبوبه برگشتیم
✍ادامه دارد...
#کپی_فوروارد_برای_دوستتون_و_گروها_کانالها_و_همه_پیام_رسانها_از #داستان_حرام⛔️
🍃🍃┅🌺 🍃┅─╮
@masirrbehesht
╰─┅🍃🌺 🍃🍃
#محبوبه
با خودم گفتم ی چیزی هست که این مدت یکی داره بهممیگه فرداش که رفتم سرکار به رییسم گفتممرخصی طولانی میخوام اول نمیداد ولی وقتی گفتم ناموسیه فوری برگه مرخصی دوهفته ای رو بهم داد اومدم نزدیک خونه کشیک کشیدم و دیدم که محبوبه از در اومد بیرون و رفت خونه همسایه ی چیزیگرفت و برگشت خونخ بلافاصله رفتم خونه و گفتم امروز زود اومدم کجا بودی گفت رفتم از همسایه تخممرغ گرفتم تو یخچال و چک کردم که دیدم پر تخممرغه به رو نیاوردم فردا دوباره کشیک دادمکه دیدم یکی از خونه همون همسایه در اومد و در زد بلافاصله محبوبه ی کاغد بهش داد بلافاصله رفتم خونه و پرسیدم اون کی بود اما محبوبه گفت توهم میزنم کتکش زدم و رفت خونه باباش اینبار نرفتم دنبالش و طلاق گرفت بخاطر اینکه به همه گفته بودن من روانی م کسی بهمزن نمیداد تا خواهر بزرگم تو روستای شوهرش ی دختر کم سن پیدا کرد لماش بخاطر افتاب قرمز بود و گفت دختر دیگه ای نیست باید همینو بگیرم
✍ادامه دارد...
#کپی_فوروارد_برای_دوستتون_و_گروها_کانالها_و_همه_پیام_رسانها_از #داستان_حرام⛔️
🍃🍃┅🌺 🍃┅─╮
@masirrbehesht
╰─┅🍃🌺 🍃🍃
#محبوبه
تو این مدت خانواده محبوبه همه جوره ابروی منو بردن، منو اسما عقد کردیم و اومدم خونمون دختر ساده ای بود نهار نمیخورد میگفت تو سرکاری منم نمیخورم پول میدادم بره خرید برای من لباس میخرید میگفت اخه نداری با ارامش زندگی میکردیم ی روز دیدم سروصدا میاد همون پسری که از محبوبه نامه گرفته بود داشت زنشو تو کوچه میزد و فحشش میداد چند وقت بعد زنشو طلاق داد مادر زن اون پسر اومد در خونه من و گریه زاری که ببین زنت چیکارمیکنه گفتم خانوم زن من تووخونه هست و لطفا برید مزاحم من نشید، چند وقت بعد خبر رسید بابای محبوبه مخالف ازدواجشون بوده و محبوبه باهاش فرار کرده زنم که اینارو شنید گفت حتما که زنت از قبل باهاش دوست بوده، نمیدونم چرا اینقد بهم برخورد که سیلی بهش زدم اونم گریه کرد نیم ساعت بعد پشیمون رفتم پیشش گفتم ببخشید دیگه نمیزنمت و با اون زن کاری ندارم گفت من میبخمشت بچه تو شکمم چی؟ تعجب کردم و خوشحال شدم از اون روز به بعد دیگه به عشق زن و بچه مزندگی میکردم
✍ادامه دارد...
#کپی_فوروارد_برای_دوستتون_و_گروها_کانالها_و_همه_پیام_رسانها_از #داستان_حرام⛔️
🍃🍃┅🌺 🍃┅─╮
@masirrbehesht
╰─┅🍃🌺 🍃🍃
#محبوبه
چند سال بعدش که دخترم بزرگ شد خونه رو عوض کردیم و زنم باز باردار بود از شرکت اومدم و خواستم برمتو که با صدای محبوبه خشکم زد میگفت پشیمونم و زندگیم خراب شده بذار برگردم اسما رو داشته باش منم داشته باش ایرادش چیه ردش کردم رفت، به اسما جیزی نگفتمفرداش اومدم خونه دیدم محبوبه مقابل اسما نشسته با دیدنمفوری رفت اسما گفت که بهش گفته من میخوام محبوبه رو صیغه کنم و رضایت اسما مهمه قسمخوردم و گفتم دروغه خواهرم فهمید و رفت سراغ پدرش و حرف زد اومدخونمون گفت محبوبه از شوهر دومشم بخاطر خیانت طلاق گرفته میخوان بدنش به ی مرد ۶۰ ساله تریاکی اونممیخواد خودشو بچسبونه به من دیگه خبری از محبوبه نشنیدم فقط ی بار گفتن که معتاده و بچه های شوهرش انداختنش بیرون، حالا حدود سی ساله که میگذره و دختر بزرگ منم دانشجوی پزشکیه مخاطبای عزیز لطفا با فکر اینکه میخواید خوشبحت بشید با زندگی بقیه بازی نکنید خیانت بدترین گناهه
✍پایان
#کپی_فوروارد_برای_دوستتون_و_گروها_کانالها_و_همه_پیام_رسانها_از #داستان_حرام⛔️
🍃🍃┅🌺 🍃┅─╮
@masirrbehesht
╰─┅🍃🌺 🍃🍃