#ممنوعه4
با خودم گفتم تنها راه خلاص شدن از این فکر و عشق ممنوعه ازدواجه . سال دوم که کنکور دادم عقد کردم و فصل جدیدی از زندگیمو شروع کردم .
سامان پسر خیلی خوبی بود ولی هرازگاهی همین رفتارای خودم باعث میشد که عصبی شه و دعوامون شه.
انگار متوجه میشد که من یه حسهایی به اون مرد دارم.
فکر می کردم با ازدواجم فراموشش میکنم اما نه بدتر رفت و آمد بیشتر شده بود و من روز به روز حالم بدتر میشد. خاله م که انگار شک کرده بود رفتارش خیلی باهام بد شده بود و مدام تو جمع جلو جاری ها سنگ رو یخم می کرد سامان هم که روز به روز حساسیتش بیشتر میشد.
بین دو راهی سختی مونده بودم هر موقع به چشمای سامان نگاه می کردم احساس گناه میکردم. خدایا چرا با این گناه امتحانم میکنی. دوران نامزدیم بیشتر با گریه گذشت. نه به خاطر اینکه سامان اذیتم کنه فقط به خاطر عشق پوچی که تو بچگی افتاد به جونم.
ادامه دارد
کپیحرام.