هدایت شده از گسترده 5 ستاره 🌟🌟🌟🌟🌟
یکی از #شاگردان #آیت_الله_مجتهدی تعریف میکند که یک روز با #اصرار بعد از کلاس درس استاد را برای ناهار به منزل خودمون بردم، بعد از یک بار #غذا کشیدن از من خواست دوباره برایشان غذا بکشم، خیلی تعجب کردم اما چیزی نگفتم، بعد از جمع کردن #سفره طاقت نیاوردم از ایشان پرسیدم حضرت استاد ببخشید که میپرسم، آخه شما اهل غذا نیستید چطور دوبار غذا کشیدید؟ استاد فرمودند برو جوابشو از خانومت بگیر. رفتم از #همسرم پرسیدم کمی فکر کرد و گفت باوضو بودم. فرمودند اینکه کار #همیشگی شان است، بپرس دیگر چکار کرده؟ رفتم پرسیدم، خانومم کمی فکر کرد و گفت وقتی داشتم #غذا میپختم ...👇🔴
https://eitaa.com/joinchat/3078488073C9f200627db
😔👆کاش مام بلد بودیم🔴
#همسرم۱
من یه طلبه روحانی هستم و همسرمم علوی و از سادات هستش و سنشم خیلی زیاد نیست و ۴۰ سال سن داره و حاصل ازدواج ما دو پسر ۱۷ و ۱۴ ساله بود. الان حدود ۶ یا ۷ ساله که به آرتروز شدید مبتلا شده و خیلی از این بیماری رنج میبره . خیلی برای معالجه اش اقدام کردیم و دکترای زیادی بردمش ولی هردکتری که میرفتیم یه مدت تحت نظر نگه اش میداشت و بهش دارو میداد و وقتی با گذشت زمان دکتر تغییری رو نمیدید درنهایت میگفت که این بیماری درمانی ندارد و تا آخر عمر همراه خانمم هست و اذیتش میکنه . با اینکه سنش زیاد نیست ولی بخاطر درد پاهاش خونه نشین شده و جایی رو نمیتونه بره .قبلا که به این بیماری مبتلا نشده بود خیلی توی کارای فرهنگی بهم کمک میکرد وهمیشه توی کارای خیر پیش قدم بود و تا جایی که میتونست دست نیازمندارو میگرفت ولی نمیدونم چرا به این بیماری مبتلا شد و اینطوری داره اذیت میشه ،شایدم خدا داره امتحانش میکنه .با وجود اینکه دکترا همه جوابمون کردن و گفتن راه درمانی نداره ولی من هنوز امیدم به خداست ومطمئنم که روزی شفاش میده و دوباره میتونه با پاهای خودش راه بره.
ادامه دارد...
کپی حرام.
#همسرم۲
ماه رجب بود و نزدیک تولد امام علی . من درگیر کارای تبلیغ بودم که خانمم زنگ زد و گفت
-- چند روز دیگه تولد امام علیِ ،، میتونید یه برنامه بچینید وبرای روز میلادش حرم امام رضا باشیم ؟؟
-- آخه من درگیر تبلیغم
با لحن ملتمسی گفت
-- نمیدونم چرا به دلم افتاده روز تولد امام علی حرم باشم اگه میشه یه لطفی کنید و عازم سفر مشهد بشیم
اینو که گفت دیگه نتونستم بهش نه بگم و بعدداینکه گوشی رو قطع کردم جریا رو با یکی از دوستای روحانیم که پیشم بود گفتم و اون کنی فکر کرد و گفت
-- خب من امسال کارای تبلیغ شمارو هم انجام میدم ،شما اصلا نگران نباشید و همسرتونو به این سفر ببرید شاید خیری توی این سفر باشه.
بعد شنیدن این حرفش کلی ازش تشکر کردم و اون روز زودتر از روزای قبل رفتم خونه تا خبر رفتنمون رو به خانم بدم . وقتی شنید که میخوایم بریم شروع کرد به اشک ریختن، نگران شدم و گفتم
-- چیزی شده ؟؟ چرا داری گریه میکنی ؟؟
-- نه چیزی نیست اینا اشک ذوقه،،فکر نمیکردم با این زودی جورشه. مطمئنم خیری توی این سفره .چون دلم بدجوری بی تابی میکنه
ادامه دارد...
کپی حرام.
#همسرم۴
باشه ای گفتم و تنهایی راهی حرم شدم و بعد اینکه دوباره حرم رو زیارت کردم و یه دل سیر با آقا درد دل کردم حدود ساعت ۱۱ صبح بود که برگشتم هتل و دیدم خانمم پریشانه و مدام گریه میکنه با نگرانی پرسیدم
-- چی شده خانم؟
درحالی که گریه میکرد و اشکش بند نمیومد گفت
-- خانم محجبه ای رو درخواب دیدم که صورت جوانی داشت و به من گفت آنچه رو که از فرزندم حضرت رضا خواستی اجابت شد. بهش گفتم پاهام خیلی درد میکنه شما عنایتی به من کنید ولی درجوابم گفتن که باید به مدینه بیای و حاجتتو اونجا بگیری.
خانم همینطوری که گریه میکرد ادامه داد
-- ازش پرسیدم شما کی هستید و در جوابم گفت من فاطمه هستم.
از شنیدن خوابش شوکه شده بودم و نمیدونستم باید چی بگم وفقط اشک بود که میریختیم، روز بعدش چمدون هامونو بستیم و برگشتیم شهرمون ولی خانمم توی این مدت مدام از من میخواست که امسال هرطور شده ببرمش حج و میگفت مطمئنم پاهام اونجا خوب میشن .
ادامه دارد...
کپی حرام.
#همسرم۵
روز ۲۳ شعبان به معاونت امور روحانیون بعثه رهبر معظم انقلاب تلفن کردم وبا مسئول اعزام روحانیون عمره صحبت کردم و ازشون وقت ملاقات گرفتم و وقتی حضوری خدمتشون رسیدم هنوز چیزی نگفته بودم که گفتن
-- آقای اشرفی مایلید در ماه رمضان به عنوان روحانی کاروان به مکه بروید ؟؟
من که قصدم از اومدن همین بود خیلی سریع موافقتمو اعلام کردم و ایشونم بلافاصله دستور دادن که اسم منو برای حج همون سال بنویسن و اینطوری خدا سفر ما به مکه رو جور کرد .همسرم وقتی خبر رفتنمون رو شنید خیلی خوشحال شد و زیر لب خداروشکر میکرد . وقتی مشرف شدیم فاصله هتل مدینه ما تا حرم خیلی زیاد نبود ولی درد پاهای همسرم بیشتر شده بود بطوری که هر ده قدمی که راه میرفتخسته میشد و ردی صندلی همراهی که براش خریده بودم مینشست و استراحت کوتاهی میکرد و دوباره حرکت میکردیم و اینطوری خیلی اذیت شد ، شب اول رو به سختی گذروند.
ادامه دارد...
کپی حرام.
#همسرم۶
اون شب همسرم انقدر درد داشت که من فکر کردم شب دوم دیگه همراهم نمیاد ولی دیدم که آماده شده و میگه بریم گفتم
-- آخه پاهات خیلی اذیتت میکنن
-- اشکال نداره بالاخره خوب میشم
مخالفتی باهاش نکردم و راه افتادیم و موقع رفتن بازم درد داشتن ولی وقتی برگشتیم متوجه شدم که همسرم دیگه از درد ناله نمیکنه و قشنگ راه میره وقتی رسیدیم هتل ازش پرسیدم
-- چی شده ؟؟ چرا دیگه ناله نمیکنی؟؟
-- آخه به مادرم زهرا گفتم که حاجتمو برآورده سازد و اونم دعامون مستجاب کرد
با تعجب گفت
-- توی قبرستان بقیع گفتی؟؟
-- سمت باب جبرئیل جا نمازم رو پهن کردم و نماز خوندم و پس از نماز سرم رو به دیوار گذاشتم و گفتم
--شما منو دعوت کردید و من اجابت کردم،باید شفایم بدید اینو گفتم و دستمالم رو به باب جبرئیل کشیدم و بعدش به پایم مالیدم .
از اون زمان پادرد همدم خوب شد و دیگه اصلا از صندلی همراهش استفاده نمیکرد و وقتی به ایران برگشتیم همه تعجب کرده بودن و میپرسیدن
-- چیکار کردید ؟؟؟
و خانم در جواب میگفت
--شفایم را از مادرم حضرت زهرا گرفتم و اومدم .
بعد یه مدت رفتیم و عکس از پاهاش انداختیم ولی هیچ اثری از آرتروز در پاهای همسرم مشاهده نشد و دکترها همه متعجب زده بودن و میگفتن فقط یه معجزه میتونست خانمت رو خوب کنه .
پایان.
کپی حرام.