eitaa logo
مسیر بهشت🌹
7.3هزار دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
9.9هزار ویدیو
52 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
یکی از تعریف می‌کند که یک روز با بعد از کلاس درس استاد را برای ناهار به منزل خودمون بردم، بعد از یک بار کشیدن از من خواست دوباره برایشان غذا بکشم، خیلی تعجب کردم اما چیزی نگفتم، بعد از جمع کردن طاقت نیاوردم از ایشان پرسیدم حضرت استاد ببخشید که میپرسم، آخه شما اهل غذا نیستید چطور دوبار غذا کشیدید؟ استاد فرمودند برو جوابشو از خانومت بگیر. رفتم از پرسیدم کمی فکر کرد و گفت باوضو بودم. فرمودند اینکه کار شان است، بپرس دیگر چکار کرده؟ رفتم پرسیدم، خانومم کمی فکر کرد و گفت وقتی داشتم میپختم ...👇🔴 https://eitaa.com/joinchat/3078488073C9f200627db 😔👆کاش مام بلد بودیم🔴
من یه طلبه روحانی هستم و همسرمم علوی و از سادات هستش و سنشم خیلی زیاد نیست و ۴۰ سال سن داره و حاصل ازدواج ما دو پسر ۱۷ و ۱۴ ساله بود. الان حدود ۶ یا ۷ ساله که به آرتروز شدید مبتلا شده و خیلی از این بیماری رنج میبره . خیلی برای معالجه اش اقدام کردیم و دکترای زیادی بردمش ولی هردکتری که میرفتیم یه مدت تحت نظر نگه اش می‌داشت و بهش دارو میداد و وقتی با گذشت زمان دکتر تغییری رو نمیدید درنهایت میگفت که این بیماری درمانی ندارد و تا آخر عمر همراه خانمم هست و اذیتش میکنه . با اینکه سنش زیاد نیست ولی بخاطر درد پاهاش خونه نشین شده و جایی رو نمی‌تونه بره .قبلا که به این بیماری مبتلا نشده بود خیلی توی کارای فرهنگی بهم کمک می‌کرد وهمیشه توی کارای خیر پیش قدم بود و تا جایی که میتونست دست نیازمندارو میگرفت ولی نمیدونم چرا به این بیماری مبتلا شد و اینطوری داره اذیت میشه ،شایدم خدا داره امتحانش میکنه .با وجود اینکه دکترا همه جوابمون کردن و گفتن راه درمانی نداره ولی من هنوز امیدم به خداست ومطمئنم که روزی شفاش میده و دوباره میتونه با پاهای خودش راه بره. ادامه دارد... کپی حرام.
ماه رجب بود و نزدیک تولد امام علی . من درگیر کارای تبلیغ بودم که خانمم زنگ زد و گفت -- چند روز دیگه تولد امام علیِ ،، میتونید یه برنامه بچینید وبرای روز میلادش حرم امام رضا باشیم ؟؟ -- آخه من درگیر تبلیغم با لحن ملتمسی گفت -- نمیدونم چرا به دلم افتاده روز تولد امام علی حرم باشم اگه میشه یه لطفی کنید و عازم سفر مشهد بشیم اینو که گفت دیگه نتونستم بهش نه بگم و بعدداینکه گوشی رو قطع کردم جریا رو با یکی از دوستای روحانیم که پیشم بود گفتم و اون کنی فکر کرد و گفت -- خب من امسال کارای تبلیغ شمارو هم انجام میدم ،شما اصلا نگران نباشید و همسرتونو به این سفر ببرید شاید خیری توی این سفر باشه. بعد شنیدن این حرفش کلی ازش تشکر کردم و اون روز زودتر از روزای قبل‌ رفتم خونه تا خبر رفتنمون رو به خانم بدم ‌. وقتی شنید که میخوایم بریم شروع کرد به اشک ریختن، نگران شدم و گفتم -- چیزی شده ؟؟ چرا داری گریه میکنی ؟؟ -- نه چیزی نیست اینا اشک ذوقه،،فکر نمیکردم با این زودی جورشه. مطمئنم خیری توی این سفره .چون دلم بدجوری بی تابی میکنه ادامه دارد... کپی حرام.
باشه ای گفتم و تنهایی راهی حرم شدم و بعد اینکه دوباره حرم رو زیارت کردم و یه دل سیر با آقا درد دل کردم حدود ساعت ۱۱ صبح بود که برگشتم هتل و دیدم خانمم پریشانه و مدام گریه میکنه ‌با نگرانی پرسیدم -- چی شده خانم؟ درحالی که گریه میکرد و اشکش بند نمیومد گفت -- خانم محجبه ای رو درخواب دیدم که صورت جوانی داشت و به من گفت آنچه رو که از فرزندم حضرت رضا خواستی اجابت شد. بهش گفتم پاهام خیلی درد میکنه شما عنایتی به من کنید ولی درجوابم گفتن که باید به مدینه بیای و حاجتتو اونجا بگیری. خانم همینطوری که گریه میکرد ادامه داد -- ازش پرسیدم شما کی هستید و در جوابم گفت من فاطمه هستم‌. از شنیدن خوابش شوکه شده بودم و نمیدونستم باید چی بگم وفقط اشک بود که میریختیم، روز بعدش چمدون هامونو بستیم و برگشتیم شهرمون ولی خانمم توی این مدت مدام از من میخواست که امسال هرطور شده ببرمش حج و میگفت مطمئنم پاهام اونجا خوب میشن . ادامه دارد... کپی حرام.
روز ۲۳ شعبان به معاونت امور روحانیون بعثه رهبر معظم انقلاب تلفن کردم وبا مسئول اعزام روحانیون عمره صحبت کردم و ازشون وقت ملاقات گرفتم و وقتی حضوری خدمتشون رسیدم هنوز چیزی نگفته بودم که گفتن -- آقای اشرفی مایلید در ماه رمضان به عنوان روحانی کاروان به مکه بروید ؟؟ من که قصدم از اومدن همین بود خیلی سریع موافقتمو اعلام کردم و ایشونم بلافاصله دستور دادن که اسم منو برای حج همون سال بنویسن و اینطوری خدا سفر ما به مکه رو جور کرد .همسرم وقتی خبر رفتنمون رو شنید خیلی خوشحال شد و زیر لب خداروشکر میکرد . وقتی مشرف شدیم فاصله هتل مدینه ما تا حرم خیلی زیاد نبود ولی درد پاهای همسرم بیشتر شده بود بطوری که هر ده قدمی که راه می‌رفتخسته میشد و ردی صندلی همراهی که براش خریده بودم می‌نشست و استراحت کوتاهی می‌کرد و دوباره حرکت می‌کردیم و اینطوری خیلی اذیت شد ، شب اول رو به سختی گذروند. ادامه دارد... کپی حرام.
اون شب همسرم انقدر درد داشت که من فکر کردم شب دوم دیگه همراهم نمیاد ولی دیدم که آماده شده و میگه بریم گفتم -- آخه پاهات خیلی اذیتت میکنن -- اشکال نداره بالاخره خوب میشم مخالفتی باهاش نکردم و راه افتادیم و موقع رفتن بازم درد داشتن ولی وقتی برگشتیم متوجه شدم که همسرم دیگه از درد ناله نمیکنه و قشنگ راه میره وقتی رسیدیم هتل ازش پرسیدم -- چی شده ؟؟ چرا دیگه ناله نمیکنی؟؟ -- آخه به مادرم زهرا گفتم که حاجتمو برآورده سازد و اونم دعامون مستجاب کرد با تعجب گفت -- توی قبرستان بقیع گفتی؟؟ -- سمت باب جبرئیل جا نمازم رو پهن کردم و نماز خوندم و پس از نماز سرم رو به دیوار گذاشتم و گفتم --شما منو دعوت کردید و من اجابت کردم،باید شفایم بدید اینو گفتم و دستمالم رو به باب جبرئیل کشیدم و بعدش به پایم مالیدم . از اون زمان پادرد همدم خوب شد و دیگه اصلا از صندلی همراهش استفاده نمیکرد و وقتی به ایران برگشتیم همه تعجب کرده بودن و میپرسیدن -- چیکار کردید ؟؟؟ و خانم در جواب میگفت --شفایم را از مادرم حضرت زهرا گرفتم و اومدم . بعد یه مدت رفتیم و عکس از پاهاش انداختیم ولی هیچ اثری از آرتروز در پاهای همسرم مشاهده نشد و دکترها همه متعجب زده بودن و میگفتن فقط یه معجزه میتونست خانمت رو خوب کنه . پایان. کپی حرام.