#پشیمانی 1
چند ماه از مراسم نامزدیم با هومن گذشته بود . احساس میکردم که هومن اون مردی نبود که عاشقش شدم! وقتی که گوشیش دستم بوده دیدم که دخترا بهش پیام میدن و وقتی که گفتم میخوام نامزدی رو به هم بزنم التماس کرد و گفت فضای مجازیه بلاخره این دخترا میخوان زندگی منو خراب کنن به هر حال مهم اینه که من تورو انتخاب کردم و میخوام با تو ازدواج کنم.
با حرفاش بدجوری خامم می کرد اعتراف می کنم که بدجوری عاشق هومن شده بودم. با خواهرم سیما نشسته بودیم و با هم حرف میزدیم
خواهرم با لحن دلسوزانه ای گفت_ سیمین من ازت خواهش می کنم که تو انتخابت دقت کن بحث یه عمر زندگیه عزیزم.
به عقلت گوش بده نه قلبت!
با بغض گفتم_ حق با هومنه!هومن به هیچ کدوم از اونا اهمیت نمیده! اونان که گیر سه پیچ به هومن دادن!
ادامه دارد.
کپی حرام.
#پشیمانی 2
پوزخندی زد _ بحث من فقط اون پیامهایی که دیدی نیست!
نفسی به بیرون فرستاد_ چقدر ساده ای تو خواهر من! تو اونقد عاشق هومن شدی که هیچی نمیبینی!
بدجوری شاکی شدم_ یعنی چی سیما؟ مگه هومن چیکار کرده؟ من از همه چیز خبر دارم اون واسم توضیح داده و کاملا بهش اعتماد دارم.
نمیتونستم تحمل کنم که داره به عشقم توهین میکنه! بدجوری عصبی شده بودم. با اومدن مامان دیگه هیچ کدوم حرفی نزدیم. مامان خیلی تو خودش بودم.
ناراحت بهش خیره شدم_ مامان جونم اتفاقی افتاده؟
مامان در حالی که کنارمون نشست گفت_ نه عزيزم. کمی کسلم.
رفتارای مامان اصلا طبیعینبود! چند روزی بود که خیلی تو خودش بود.
نگران لب زدم_ اما مامان شما اصلا خوب نیستین؟ مریض نشدین؟
نوچی گفت_ نه دخترم من خوبم.
ادامه دارد.
کپی حرام.
#پشیمانی 3
کلافه گفتم _مامان چیزی رو دارین از من پنهون می کنین؟
_ گفتم که نه دختر....
سیما یکان پرید وسط حرفش و با کلافگی گفت_ مامان چرا حقیقت رو بهش نمیگی؟ بذار بدونه تا دست برداره و بفهمه هومن چه آدمیه!
مامان با تشر گفت_ بس کن سیما!
_ مامان بگو تا بیشتر از این زندگی همه رو خراب نکرده!
دیگه طاقتم تموم شده بود عصبی از جام پریدم_ تو چرا انقد از هومن متنفری؟ چرا فقط به فکر خراب کردن زندگی منی!
از جاش بلند شد_ خانم به اصطلاح عاشق... نامزدت جنابعالی همچین آدمی پست فطرتیه که اومده به مامان پیام داده که من تورو دوست دارم دخترت بهونه بوده برای رسیدن به تو! من عاشق توهم! کلی هم تهدیدش کرده که می خواد رابطه پنهونی باشه و گرنه خودتو و دخترتو پیچاره می کنم!
خشکم زد و نمی تونستم چیزی به زبون بیارم!
ادامه دارد. .
کپی حرام.
#پشیمانی 4
تنم یخ کرده بود نمیتونستم حرفای سیما رو هضمکنم.
سرمو ناباورانه به نشونه نه تکون دادم که سیما ادامه داد_ یه آدم چقد میتونه بیشرف باشه! اون موقع تو می گی دختران که نامزد منو ول نمیکنن!
نمیتونستم باورکنم دروغ بود!
شروع کردم به داد و فریاد کردن_ دروغ میگی! همش دروغه!
سیما عصبی سری تکون داد_ بله خانم دروغه.
صدای مامان تو گوشم بود که با گریه می گفت _ بس کن سیما بس کن.
_ مامان تا کی میخوای ازش پنهون کنی .
با لحن محکمی گفت_ مامان گوشیتو بده .
مامان مقاومت کرد و همونطور اشک میریخت اما سیما هرطور گوشی رو ازم گرفت و پیامهایی رو نشونم داد که حالمو بدتر کرد . جلوی چشمام سیاهی میرفتن.
صدای سیما مبهم تو گوشم می پیچید_ پای این مرتیکه از خدا بی خبر رو از خانوادهمون ببر خواهر! ببین پیامهاشو بی شرف!
ادامه دارد.
کپی حرام.
#پشیمانی 5
حالم بد شده بود و همونطور روی کاناپه نشستم. خشکم برد نمیتونستم چیزی به زبون بیارم. زبونم قفل شده . اشکام پشت سرهم سرازیر شدن و شروع کردم به هق زدن. مامان هم همونطور هق میزد و صدای گریهمون بالا گرفت.
داشتم روانی میشدم عقلم رو از دست میدادم . هومن شب اومد دنبالم. با چشمای پوف کرده رفتم بیرون. لبخند به لبش بود اما با دیدنم ماتش برد. _ چیزی شده؟
مسیج هایی که به مادرم داده بود هنوز جلوی چشمم بودن. سخت بود بخشیدن. دوستش داشتم عاشقش بودم اما غیر ممکن بود که از این خطای بزرگ بگذرم! خیلی وابسته ش بودم و عاشقش بودم اما اشتباه بود!
بدون تردید حلقه دستمو بیرون آوردم و به سمتش پرت کردم.
هومن گیج و منگ نگاهم میکرد_ چته تو؟ با گریه گفتم_ آشغال بیشرف همه پیامهایی که به مادرم داده بودی رو دیدم! خیلی پست و بی شرفی!
ادامهدارد.
کپی حرام.
#پشیمانی 6
با صدای بلند زدم زیر گریه. هومن شروع کرد به فریب دادنم_ من همچین کاری نکردم بهم تهمت زدن! با گریه جوابشو دادم _ خانواده م گفتن که نکن! اما گوش ندادم و چشم بسته نامزد کردم با مردی که از انسانیت بویی نبرده! هقی زدم_ بزرگترین اشتباه زندگیم بودی! اما اشکالی نداره چون یه درس بزرگ گرفتم.
بعدش بی اهمیت چرخیدم و سریع به داخل رفتم.
گریه امونم رو بریده بود. چقدر عاشقش بودم! من عاشق همون بودم حالا دل کندن ازش سخت بود. اون شب تا صبح بغل مامانم هق زدم. گوشیم رو خاموش کردم و خطم رو کلا عوض کردم . خداروشکر زود عقد نکرده بودیم و گرنه بدتر ضربه میدیدم. خیلی گذشت و خیلی جنگیدم تا بتونم حالمو کمی بهتر کنم.
یک ماه نگذشته بود که خبر رسید هومن رو به جرم اغفال زنان دستگیر کردن و چند سال حبس بهش دادن.
خودمو باختم بد ضربه دیدم اما درس عبرتی برام شد که دیگه به هر کسی راحت اعتماد نکنم.
پایان.
کپی حرام.