#پنهونکار 1
صبح تا شب کار میکردم برای اینکه همسرم تو رفاه باشه برای خوشحال کردن دلش دست به هر کاری میزدم و هرچی که لازم داشت براش مهیا میکردم.
تنها چیزی که ازش میخواستم این بود که هرگز بهم دروغ نگه .
شب خواستگاریمونم تنها خواسته من ازش همین بود الان با وجود ۸ سال از ازدواجمون یه پسر ۶ سال و یه دختر ۴ ساله داریم.
همسرم الهه ۳۲ سال داره خودم ۳۳ ازدواجم با انتخاب خودم و بدون دخالت دیگران بود.
واقعا الهه رو دوست داشتم دختر خیلی خوشگلی بود و حسابی اهل زندگی بود زیاد بریز و به پاش هم نمیکرد و همیشه باهام صادق بود.
به خونه که رفتم خیلی کلافه و خسته بودم اونقدر دیر کردمکه بچههام خوابیده بودن.
دلم برای بچههام خیلی تنگ شده بود مدتها بود که که بچههامو ندیده بودم همیشه صبح زود میرفتم و شب دیر وقت برمی گشتم.
ادامه دارد.
کپی حرام.
#پنهونکار 2
به الهه گفتم_ خیلی دلتنگ بچهها شدم فردا یکم دیرتر میرم سر کار برای اینکه ببینمشون.
الهه گفت _ پس کارت چی میشه.
عصبی گفتم _ من میگم میخوام بچههامو ببینم تو به به فکر کاری!
مضطرب گفت_ یه وقت برات بد نشه بیرونت نکنن وگرنه من چیکار دارم ؟.
کل روز رو خونه بمون اصلاً به من چه !
روز بعد یک دل سیر راحیل و کمیل رو دیدم و حسابی رفع دلتنگی کردم.
ظهرم خونه موندم که متوجه شدم الهه داره یواشکی از غذا توی قابلمه جدا میکنه .
پرسیدم _چیکار میکنی؟
کمی من من کرد و بعد گفت_ برای مامانم اینا غذا میبرم.
سری تکون دادم _ خب باشه چرا یواشکی این کارو میکنی؟ مگه من بهت گفتم حقی نداری اینکارو بکنی که ازم پنهون میکنی؟
بعدش کلافه به سمت اتاقم برگشتم که مدتی بعد کمیل دنبالم اومد و گفت_ بابا، مامان هر روز برای مامان بزرگ اینا غذا جدا میکنه و براشون میفرسته.
ادامه دارد.
کپی حرام.
#پنهونکار 3
من مشکلی با این موضوع نداشتم اما اینکه زنم ازم پنهون میکرد ناراحتم میکرد.
الهه بهم قول داده بود که هیچ وقت بهم دروغ نگه و پنهون کاری نداشته باشه.
اما الان زده زیر قولش من چطوری میتونم از این به بعد رو حرفش حساب کنم وقتی که این مدت همچین قضیهای رو بهم نگفته.
اون روز تصمیم گرفتم کلاً مرخص بگیرم برای همین به اداره زنگ زدم گفتم مرخصیمو تا فردا تمدید میکنم.
موندم تو خونه احساس میکردم که برای الهه مزاحمت ایجاد کردم.
مدام ناراحت بود انگار یه چیزی کلافش کرده بود همین باعث میشد که من یه همچین فکری بکنم.
بعد از این همه مدت یه روز توی خونه با بچهها موندم نمیخواستم اوقات تلخی به وجود بیارم.
با اینکه فهمیدم زنم پنهونی هر روز برای خانوادهاش غذا میفرسته ولی بازم گفتم کاری به کارش نداشته باشم.
دروغ خط قرمز من بود و همین موضوع خیلی عصبانیم کرده بود.
ادامه دارد.
کپی حرام.
#پنهونکار 5
الهی با کلافگی گفت_ ای بابا ولم کن دیگه برای جهیزیه خواهرم احتیاج داشتیم بردمشون همینو میخواستی بشنوی که گفتم.
از شنیدن حرفاش بدجوری عصبانی
شدم تند و عصبی نگاهش کردم گفتم _یعنی چی الهه؟ من صبح تا شب کار میکنم بچههامو نمیبینم با هزار بدبختی و جون کندن پول در میارم که تو اینطوری ببری برای خواهرت خرج کنی.
آخه این درسته؟ این حلاله که جهیزیه خواهرتو با پول من بدبخت فراهم کنی؟
الهه گفت_ خوب چیکار می کردم؟ مامانم اینا وضعیت خوبی نداشتن باید بهشون کمک میکردم .
بهش گفتم _یادته شب خواستگاری بهت گفتم از تنها چیزی که تو این دنیا متنفرم دروغه و هیچ وقت نباید دروغ بگی، الان چرا بهم دروغ گفتی؟
اگه به خودم میگفتی من خودم به مادرت اینا کمک میکردم.
حالا که دروغ گفتی من چطور ببخشمت؟ شروع کرد به گریه که سجاد ببخشید اشتباه کردم .
میخواستم به مامانم کمک کنم معذرت میخوام.
اونقدری از دروغ متنفر بودم که میخواستم طلاقش بدم.
ادامه دارد.
کپی حرام.
#پنهونکار 6
حق داشتم دروغ خیلی بزرگی بهم گفت وسایل خونه منو دزد دزدکی برده برای جهیزیه خواهرش.
الان سکوت کنم و راحت از کنار این قضیه بگذرم ؟
بهش گفتم که میخوام طلاقت بدم و تصمیم جدیه.
التماسم کرد به پام افتاد که این کارو نکنم.
گفت دیگه از این کارا نمیکنم خیلی مصمم بودم برای تصمیمم .
اما از طرفی دلم میخواست به خاطر بچههام یه فرصت دیگه بهش بدم .
به خاطر التماسهای زیادیش و بچهها گفتم این بار چشم پوشی میکنم اما دفعه بعد بدون اجازه من کوچکترین چیزی از این خونه خارج بشه یا بهم دروغی بگی طلاقت میدم و بچهها رو ازت میگیرم .
الهه که میدونست خیلی جدیام قبول کرد و گفت هرچی تو بگی از اون قضیه خیلی گذشت و الهه از اون به بعد اگه میخواست کاری برای مامانش انجام بده قبلش از من اجازه میگرفت و منم مثل سابق بهش اعتماد کردم.
ادامه دارد.
کپی حرام.