#کمک_به_نیازمند ۱
سلام من از مردم افغان هستم، شوهر اولم مرد خوبی بود و صاحب سه تا پسر شدیم همسرم عاشق پسر بود و خیلی پز این سه تا پسرمون رو به همه میداد تا اینکه ی شب خوابید و صبحش بیدار نشد برای من تو فرهنگ کشورم این یعنی اوج بدبختی یک زن دوتا از پسرهام بزرگ بودن و رفتن ایران برای کار، خوب هم کار میکردن و برای من پول میفرستادن اما باز هم تنها بودم تا اینکه ی روز یکی اومد خونمون ی اقای جوان و به شدت زیبا، همون اول کار گفت قصدم امر خیر هست و تورو توی خیابون دیدم عاشقت شدم چون خانواده م مخالفن تنها اومدم خواستگاریت، چهارسال از من کوچیکتر بود اولش مخالفت کردم گفتم خانواده ت راضی نیستن بعدم از من کوچیکتری و من بچه دارم تو مجردی اما انقدر پافشاری کرد و اومد خواستگاریم تا اینکه من جواب مثبت دادم و عقد کردیم
ادامه دارد
کپی حرام
#کمک_به_نیازمند
ازدواج ما با مخالفت خانواده احمد همسرم همراه بود خیلی برای ما سخت بود چون اونها مخالف وجود من بودن و دلشون نمیخواست که پسرشان با زنی مثل من ازدواج کنه شوهرم احمد پلیس بود درآمد خیلی خوبی داشت زندگیمون عالی بود و رابطه مون خیلی قشنگ، لوازم خونه داشتیم پول زیادی داشتیم تا این که طالبان شروع کرد به جنگ در افغانستان شوهر من هم مثل بقیه نیروهای نظامی باهاشون مقابله کرد کار به جایی رسید که مجبور به فرار شدیم شوهرم اومد دنبال من و با هم فرار کردیم به سمت مرز از اونور نیروهای ایران با دست اشاره میکردن که بیاید وقتی که وارد ایران شدیم شوهرم اسلحه ش رو تحویل داد ولی ما وسیله ای برای زندگی نداشتیم به زحمت ی جایی برای موندن انتخاب کردیم و رفتیم اونجا با کمک آشنا مون توی تهران من یه خونه اجاره کردیم همسایه ها برامون لباس و پتو اوردن شوهرمم دنبال کار بود اماچون نه کسیو میشناخت نه جایی رو بلد بود نمیتونست کارپیدا کنه
ادامه دارد
کپی حرام
#کمک_به_نیازمند
اوضاع مالی خیلی بدی داشتیم در حدی که از گرسنگی مجبور شدیم زبالهگردی کنیم آشغال های مردم پیدا میکردیم برای خوردن صاحب خونمون هم پول ببشتری برای رهن و اجاره میخواست و ما چون پول نداشتیم همسرم تصمیم گرفت که ما رو برگردونه افغانستان و برامون پول بفرسته دلم نمیخواست از شوهرم جدا بشم ولی اینجوری دیگه درست نبود زندگی کردن بدون پول و مواد غذایی و وسیله واقعا غیرممکن بود، یکی از اشناهامون از طریق سایت دیوار یه خونه پیدا کرد وقتی که رفتیم و دیدیم مناسبه گرفتیمش ارزون بود و قشنگ دار و ندارمون دقیقا همون چیزایی که داشتیم رو فروختیم و دادیم برای پول پیش، اون منطقه برای ما خیلی خوب بود چند تا ادم مثل خودمون رو پیدا کردیم شوهرمو بردن سرکار صاحب خونه هم آدم خوبی بود شناخت زیادی نداشتیم ولی مشخص بود که آدم خوبیه شوهرش مریض بود و این خونه تنها منبع درآمدشون بود
ادامه دارد
کپی حرام
#کمک_به_نیازمند
صاحبخونه اومد بهمون سر بزنه وسایلمون رو دید بهش گفتم تمام وسایل های ما قبلا شکسته خیلی ناراحت شد گفت من آدمی نیستم برم جایی دقت کنم طرف چی داره اینجا حواسم نبود هیچی نیست هر موقع برات کسی مهمون اومد من ظرف دارم ولی بهت میدم قرض چون مصرفی خودمه، خیلی خوشحال شدم ازش تشکر کردم وقتی که رفت به تنها دارایی هامون نگاه کردم که دوتا بالش و ی فرش کهنه و ی موکت کهنه تر از اون بود همون شب پسرم گفت سرم درد میکنه و استفراغ می کرد حالش خیلی بد بود هیچ کاری از دستم بر نمیومد به صاحب خونه گفتم دارویی دارید بدم بچم استفراغ میکنه خیلی ناراحت شد گفت بخدا دارو نداریم برگشتم فرداش دیدم از پایین صدای جیغ میاد با شوهرم رفتیم طبقه پایین ببینیم چی شده که دیدم شوهر صاحب خونمون حالش بد شده نشستیم همونجا برای اینکه ی سر بزنیم متوجه نگاه های زن صاحبخونه به پسرم شدم پسرم رفت بهش گفت یه لیوان آب بده که دیدم ی چیزی از پسرم پرسید اومدیم خونمون ده دقیقه بعدم دیدم در میزنن درو که باز کردم دیدم صاحب خونمونه بهم گفت ببخشید به خدا آخرین ماهه ما هیچی نداریم اینارو برای پسرت خریدم یه مقدار وسایل خوراکی بود
ادامه دارد
کپی حرام
#کمک_به_نیازمند
بهش گفتم نمیخواد و ما همه چیز داریم گفت میدونم عزیزم منم اینارو برای بچه ت خریدم وقتی که رفت پسرم برای خوراکی و مواد غذایی میرقصید و گریه میکرد چند روزی میشد که هیچی نخورده بود از ته دلم دعاشون کردم
بعد از اون روز شوهرم کم کم رفت سرکار و وضع مون خوب شد پسرامم تو شهرهای دیگه بودن ولی کار میکردن و پول میفرستادن برام دستم خیلی باز شد ولی اون روزا لطف خدا و کمک های صاحبخونه م که به بهانه های مختلف برای من غذا میاورد و میگفت نذریه مارو نجات داد
پایان
کپی حرام