#کینه 2
ازدواج که کردیم بازم وضع همین بود و پدرم می گفت که دخترای من هرطور من بگم باید بپوشن و طبق حرف پدرشون باشن . شوهر یکی از خواهرام سر همین قضیه میخواست خواهرمو طلاق بده میگفت زن منه و پدرش دیگه حق دخالت نداره. بزرگترا واسطه شدن و مشکل خواهرم حل شد و از طلاق برگشتن اما پدرم همون مرد متعصب بود.
سه سال بعد ازدواجم حامله شدم. پدرم خیلی خوشحال بود می گفت زینب میخواد منو پدربزرگ کنه حتی مهمونی هم گرفت. از اون روز خیلی هوامونو داشت و مدام برام خوراکی های مقوی میفرستاد.
هفت ماهم شد و خونه بابام بودم که بابا با لبخندی گفت_ دختر گلم چیزی تا زایمانت نمونده خیلی مواظب خودت باش. این بچه هدیه خداست که به ما داده.
ادامه دارد.
کپی حرام.
#کینه 3
لبخندی زدم_ چشم باباجون خیالتون راحت به امید خدا به زودی تو گوش نوهتون اذون میخونین.
بابای به تایید سری تکون داد_ به اسمشم فکر کردم عزیزم یه اسم میذاریم که در شان نوه من باشه!
داشتم آب میخوردم که با شنیدن این حرف آب پرید تو گلوم.
سکینه که کنارم نشسته بود با دست چند ضربه ای به پشتم زد که سرفه م وایستاد.
بابا با نگرانی گفت_خوبی دخترم؟
_ بله بابا ممنون خوبم.
نگاهی مضطرب به مامان و خواهرم انداختم که اونام انگار جریان رو فهمیده بودن.
مسعود که از الان برای دخترش اسم انتخاب کرده بود الان من چطوری بگم بابام می گه من به اسمش فکر کردم.
صدای مامان منو به خودم برگردوند که خطاب به پدرم گفت _ حالا چه اسمی انتخاب کردی ؟
_ اسم مادر خدا بیامرزم، شکوه.
ادامه دارد.
کپی حرام.
#کینه 4
بابا که این حرفو زد بدجوری ماتم برد. با دهان باز به بابا نگاه میکردم که رو به مامان گفت_ اسم خوشگلیه، نه؟
نگاهی به مامان انداختم . مامان هم که مشخص بود تو شوک بود به سختی سری تکون داد_ آره خیلی قشنگه. فقط...
_ بابا حرفشو قطع کرد _ فقط چی خانم؟
_ بهتر نیست که بذاریم زینب و مسعود خودشون در مورد اسم بچهشون تصمیم بگیرن.
بابا که این حرفو شنید عصبی داد زد_ یعنی من حق ندارم اسم اولین نوه مو خودم انتخاب کنم؟
دیگه کسی حرفی نزد و همگی سکوت کردیم.
چیکار باید میکردم خدایا! از طرفی شوهرم که میخواست اسم دخترمون رو آیدا بذارم و یه طرف پدرم که میگفت اسم مادر خدا بیامرزم!
شک نداشتم که مسعود همچین چیزی رو قبول نمیکنه!
ادامه دارد.
کپی حرام.
#کینه 5
از اون روز کابوس شب و روزم شده بود دعوای بین شوهر و پدرم!
زایمان که کردم بابام تو گوش دخترم اذان خوند. بعدش رو کرد به مسعود _ اسمش رو شکوه میذارم اسم مادر خدابیامرزم رو.
تنم یخ زد و لبخند روی لبام محو شد.
نگاهم به مسعود بود من مسعود رو میشناختم و میدونستم که الان چقدر عصبیه!
کمی من من کرد_ آقا کاظم سایهتون مستدام اما ما اسم دخترمون رو آیدا گذاشتیم. انشالله بقیه نوه هاتون.
بابا که کارد میزدی خونش در نمی اومد! از چیزی که میترسیدم سرم اومد خدایا.
بابا عصبی سری تکون داد_ آقا مسعود آدم هیچ وقت حرمت بزرگترش رد نمیشکنه.
مسعود خواست حرف بزنه اما بابا رو به مامان با تحکم ادامه داد_ خانم راه بیوفت بریم اینجا دیگه جای ما نیست. مامان هم با چشمای اشکی ناچارا دنبالش راه افتاد.
ادامه دارد.
کپی حرام.
#کینه 6
پدرم سر این قضیه از ما کینه به دل گرفت و دیگه باهامون حرف نمیزد .
پدرم که در این حد عاشق نوه اش بود الان حتی حاضر نبود برای دیدنش بیاد. با مسعود دوتایی رفتیم پیش بابام دست بوسی اما بابام هنوز هم از ما کینه به دل داشت.
سه ماه گذشت .
به عموم گفتم که با بابام حرف بزنه شاید این کینه رو کنار بذاره و مارو ببخشه.
بلاخره بابام به حرف عمو مارو بخشید و مارو برای شام دعوت کرد.
وقتی رفتیم منو مسعود دوتامون دست بابارو بوسیدیم و با احترام سعی کردیم از دلش در بیاریم.
بابام گفت که دوست داشته اسم نوه اولش رو خودش بذاره اما حالا که پدر و مادرش طوری دیگه صلاح دونستن منم حرفی ندارم به هر حال بچه خودتونه.
بعدش آیدا رو با لبخندی بغل کرد و بوسیدش.
پدرم اون شب مارو بخشید و خداروشکر مثل سابق شد.
پایان.
کپی حرام.