eitaa logo
مسیر بهشت🌹
7.2هزار دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
10هزار ویدیو
52 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
۱ یه خاله دارم با پدرم مثل دشمن قسم خورده رفتار میکنه اوایل که نمیدونستیم جریان چیه نسبت به پدرم بدبین شده بودیم و فکر میکردیم در حق خاله خیلی بدی کرده که اینطور ازش کینه به دل داره. مامانم و بابام دیگه به رفتارها و عداوتش عادت کردند. از زبون مامانم میگم براتون. خالم وقتی شونزده ساله بوده یه خاستگار داشته که ظاهرا طلافروشی داشته وقتی قرار عقد میذارند بابام میفهمه اون اقا زن و‌بچه داره برای همین میاد به مامانم و بعد هم به پدربزرگم همه چی رو میگه، برای همین پدربزرگم قرار خاستکاری و عقد رو کنسل میکنه.اونزمان وقتی یه دختر نشون کرده ی کسی بود و‌بعدا نامزدی به هردلیلی به هم میخورد برای دختر خیلی بد میشد
۲ خالم که جریان رو میفهمه به بابام میگه من از جریان ازدواج اول اون اقا رو میدونستم و قرار بود سوگلی خونه ش بشم اما تو با دخالتهات نذاشتی.‌بخاطر برهم خوردن نامزدی خالم با اون اقا دیگه هیچ کسی به خاستگاری خالم نمیاد و سالها بعد مجبور میشه با یه اقا که زنش فوت شده و چهارتا بچه داره ازدواج کنه بعد از مدتی شوهرش فوت میشه و بچه هاش خاله م رو از خونه زندگیش بیرون میندازن. خالم مدتی خونه ی پدربزرگم برگشت و همونجا زندگی کرد بعدا که پدربزرگ و مادربزرگم فوت میکنند مامانم با هر دوتا دایی ها و زنداییهام صحبت کرد تا راضی شدند خالم تو همون خونه زندگی کنه و در واقع خونه رو به خالم میبخشن. ادامه دارد کپی حرام
۳ خالم که هنوز هم فکر میکنه اگه با اون اقای طلافروش ازدواج کرده بود زندگی خیلی خوب و شرافتمندانه تری میداشت. از زمانی که بصورت زبونی صاحب اون خونه شده به مامان و بابای من اجازه ی رفتن به خونه پدری شون رو نمیده. پدرو مادرم خیلی خاله رو درک میکنند میگن دلش شکسته و حالا که نمیخواد واقعیت رو قبول کنه اشکال نداره ما باز هم صبر میکنیم شاید زمان واقعیت رو براش روشن کنه.خاله هربار تو هرجمعی اونهارو میبینه با نیش و کنایه تحقیرشون میکنه. خاله م حتی مراسم ازدواج برادرم نیومد. اما چندماه پیش تو مراسم عروسی دختر داییم حضور فعال داشت.تو مراسم که همه فامیل در تالار دور هم جمع بودیم
۴ به اصرار مامانم سر میزی که نزدیک اقوام درجه یک بود نشستیم خالم مدام شیرینی میخورد مامانم حرص میخورد و میگفت براش ضرر داره توروخدا یکی بهش یاداوری کنه تا کمتر بخوره. اما هیچ کسی داوطلب نمیشد بهس چیزی بگه...وقتی شیرینی شوم رو هم خورد، مامانم بی تفاوت به بی محلیهای خاله با دلسوزی گفت جمیله جان قند و فشارت بالاست اینقدر شیرینی نخور دوباره رگهای چشمت پاره میشه...خاله هم با عصبانیت گفت دلم میخواد اونقدر بخورم تا چشمام کرو شه لااقل دشمنام رو نبینم و اینقدر حرص نخورم...به لج مامانم هرچی شیرینی تو ظرف روی میز بود که در حدود هفت هشت تا رو باهم خورد.
۵ همون شب فشار رگهای چشمش بالا میره و چندتا از رگها باهم پاره میشه. وقتی فردای اون روز مامان میفهمه خاله راهی بیمارستان شده و دکتر از بهبود چشمش ابراز ناامیدی کرده و‌ احتمال نابینایی داده التماس بابا کرده که بیمارستان برن. سریعا خودش رو بالاسر خاله میرسونه و تا میخواد خاله رو بغل کنه.خاله با داد و هوار مامان رو مقصر میدونه و میگه دیشب تقصیر توشد اگه دخالت نمیکردی اونهمه شیرینی رو یکجا نمیخوردم که حالا کور بشم. مامان طفلکی من دوباره از طرف خاله طرد میشه. مامان میگه خاله بخاطر شرایطی که داره حق داره از من عصبی باشه اما بالاخره یه روز به خودش میاد ادامه دارد کپی حرام❌
۶ و میفهمه اگه اون ازدواج سر میگرفت حتی اگه احساس رضایت و خوشبختی هم میکرد چون زندگیش رو روی خرابه های زندگی زن اول بنا میکرد مطمینا خوشبختی خیلی زود جاش رو با بدبختی عوض میکرد. خاله نمیخواد بفهمه اینهمه کینه و دشمنی که با مامان و بابام داره باعث دور شدن بقیه اعضای خانواده از هم شده.... چنو وقت پیش مراسم یادبودی بمناسبت فوت پدربزرگ و مادربززگم تو خونه ی پدریشون برگزار شد اما بخاطر عدم رضایت خاله مامان و بابام حضور پیدا نکردند ... خیلی از اعضای قدیم و جدید فامیل مساله ی دشمنی خاله رو با مامان و بابام نمیدونن و قضاوتهای بیجا میکنند ...اما اونها هنوز صبوری میکنند و منتظرند تا زمان همه مسایل رو حل کنه ادامه دارد کپی حرام❌