#ویلا ۵
ماتم برد زندگیما خیلی خوب و ارومبود دیگه هیچ کس حرفی نمیزد و چشم شوهرم به من بود از طرفی کار شوهرم و پدرش و از طرفی طرز فکر سمی شوهرم باعث شد انقدر عرصه بهم تنگ بشه که اونجا رو ترک کنم شوهرمم دنبالم میومد و میخواست وایسم تا حرف بزنه ی لحظه چرخیدم سمتش و گفتم بگو با شرمندگی نگام کرد گفت ببخشید بخداجبران میکنم
خندیدم و گفتم اونوقت چیو؟ چندسال قسط و نداری سر ویلایی که شده مال داداشت یا سر بی اعتمادیت کهکل خانواده ت میدونن؟ یا سر پنهان کاریت که زدی به نام بابات؟ هیچی نداشت که بگه تو زندگی خودم من غریبه بودم از کنارش گذشتم و با بچه هام اومدم خونه پدرم چیزی که خیلی منو ناراحت میکرد این بود که پدر شوهرم هیچ چیز دیگه ای به نام برادرشوهر نزده بود فقط همون ویلا
#ادامه_دارد
❌کپی حرام ⛔️
#اموال
هر بار که حرف پول میشد پدرشوهرم جوری جلوی ما قیافه میکرد و مظلوم نمایی میکرد که من پول ندارم تا پولی بگیره شوهرمم زیاد اهمیت نمیداد بیشتر دنبال این بود تا کار کنه و بتونه پول جمع کنه
محال بود پدرشوهرم مارو ببینه و مظلوم نمایی نکنه منم فکر میکردم که شوهرم سرش به زندگیمونه و چیزی بهش نمیده
زمان میگذشت و ما هر روز پیشرفت میکردیم منم خیالم راحت بود که وقتی پیر بشیم ثروت خوبی داریم و بچه هامون راحتن
تا اینکه پدر شوهرم مریض شد شوهرم همش میرفت خونه پدر مادرش و من میگفتم نگران پدرشه و میترسه چیزیش بشه شبهام وقتی میومد از ناراحتی تا نیمه شب بیدار میموند مدام میگفتم ناراحت نباش خوب میشه ولی باز همسرم توجهی نمیکرد تا اینکه عمر پدرشوهرم تموم شد از فوتش خیلی ناراحت شدم بعد از مراسم هفتمش
#ادامه_دارد
❌کپی حرام ⛔️
#اموال
مدام میرفت خونه برادر و خواهرهاش و اخر شب ناامید برمیگشت ی بار پرسیدم چی شده که گفت ی مشکلی هست خودم حلش میکنم تو نگران نباش هر چی میپرسیدم چی شده هیچی نمیگفت تا اینکه ی روز خواهر شوهرم زنگ زد بهم و گفت به داداش بگو انقدر هر شب نیاد سراغ من هر چی مال باباست قانون تقسیم میکنه و لازم نکرده هر شب بیاد حرف بزنه من از یک ریال از حقم نمیگذرم از حرفهاش تعجب کردم گفتم مگه چی شده ؟ مگه ما از حق شما میخوایم؟ بعدم هنوز کفن پدرت خشک نشده حرف از ارث میزنی؟
قاطع گفت برو اینارو به شوهرت بگو هنوز بابا خاکش خیسه به قول خودت کفنش خیسه بعد دنبال ارث هستید؟ والا خوبه توام خودتو به ندونم میزنی که حرفی نکشی زن و شوهر خوب بلدید و هماهنگید
از حرفهاش ناراحت و دلخور شدم ولی سکوت کردم منتظر شدم تا شوهرم بیاد و ببینم داستان چیه
#ادامه_دارد
❌کپی حرام ⛔️
#اموال
وقتی اومد رو بهش پرسیدم که داستان چیه و چرا خواهرت زنگ زده این حرفها رو زده مدام تفره رفت و گفت چیزی نیست گفت خواهرم الکی حرف زده و من باهاش برخورد میکنم خواست از کنارم بره که دستشو گرفتم و گفتم که باید بگی قضیه چیه از وقتی بابات مریض بود تو خودت بودی گفتم عیب نداره بابات مریضه بعد که فوت کردم گفتم فوت شده الان از هفتمش هم گذشته و اونوقت تو هنوز حالت خرابه بعدم خواهرت زنگ میزنه و اینجوری میگه میگی یا برم از خواهر برادرت بپرسم شرمنده سرش و به زیر انداخت و حرف نمیزد اخر سر گفتم از مادرت میپرسم که یهو گفت وایسا خودم بگم بهتره من اون موقع که بابام زنده بود شرمندهدبودم ازش و خجالت میکشیدم ازش که بابام زنده هست و من ملکی به نامم باشه با هر کلمهای که میگفت بدنمبی حس میشد و اونم ادامه داد خجالت میکشیدم که بابام زنده هست و ملک به نام منه
#ادامه_دارد
❌کپی حرام ❌
#اموال
ی روز رفتم و همه رو زدم به نام باباماون لحظه حس ازادی داشتم دیگه هر چیمیخریدم یواشکی میزدم به نام بابام و اونمبهن افتخار میکرد میگفت تو مردی و کارت درسته، همون حرفهای بابام باعث میشد تا ترغیب بشم و اینکارو بکنم میگفت امانت هست و هر وقت بخوام برمیگردونه منم خیالم راحت بود تا اینکه مریض شد هر چیگفتم بزن به نامم هی تفره رفت و گفت من مردنی نیستم یکم بهتر بشم میزنم به نامت ولی نزد بعد از مرگش رفتم سراغ خواهر برادرهام که بیاید بگذرید از اونا ولی قبول نکردن و گفتن که هر چی به نام باباست مال ماست و ما هم نمیگذریم حتی میگفتن که میدکنیم مال توعه و تو زدی به نامش اما ما نمیدیم و باید از اول حواست رو جمع میکردی خواهر کوچیکه م اول گفت میزنم به نامت ولی بعد گفت تو که انقد احمقی و به بابا بیشتر از زنت اعتماد داشتی و رفتی زدی به نامش
#ادامه_دارد
❌کپی حرام ❌
#بال_پرواز
یه دختر دوازده ساله و یه پسر شونزده ساله داشتم همسرم یه مغازه ی کوچک کفش فروشی داشت،الحمدلله زندگی خوبی داشتیم و اندازه ی خودمون درامد داشتیم،یه روز همسرم گفت الان نون توی خورد و خوراکه،میخوام با برادرم شریک بشم یه هایپرمارکت بزنیم،گفتم خداروشکر زندگیمون که چیزی کم نداریم دوتا تیکه زمین هم داری برای اینده ی بچه ها دیگه چی میخوای؟ ناراحت شد و گفت زن باید به شوهرش کمک کنه بال پرواز پیدا کنه اینجوری ادم پیشرفت میکنه،هرچند دلم رضا نبود ولی میدونستم اون کار خودشو میکنه پس بهتر بود از بروز دعوا جلوگیری کنم
#ادامه_دارد
❌کپی حرام❌
#بال_پرواز
هرلحظه یاد این سخن امام حسین میفتادم که فرموده بودند لقمه های حرام انباشته شده در شکمهایتان اجازه ی شنیدن حرف حق رو بهتون نمیده،هرروز بخودم میگفتم روزی و لقمه ی حرامی که شوهرم سرسفره مون میذاره تاثیری رو ی بچه هام نذاره،،،تا میتونستم انفاق میکردم،هرچند میدونستم انفاق با مال حرام شاید مورد قبول واقع نشه،اما چاره ای نداشتم.هرشب سرنمازم با اشک و انابه به خدا میگفتم خودت گفتی دعای مادر درحق بچه هاش مستجابه،تاثیر لقمه ی حرام رو از بچه هام دور کن.چندسال گذشت،پسرم باکمک پدرش شرکت تاسیس کرد و دخترمم دانشجو بود،هربار به شوهرم گوشزد میکردم که به فروشنده هاش بسپره نسبت به مشتریهای کم بضاعت بخشنده باشند با دهن کجی مسخره م میکرد،
#ادامه_دارد
❌کپی حرام ❌
#بال_پرواز
دیگه عادت کرده بودم به این رفتارهاش،تا اینکه یبار فهمیدم یه پسربچه هرچی التماس کرده بهش یه بطری شیر بدن تا بعدا پولش رو بیاره قبول نکردند،دلم شکست گفتم تو پول داری غرق میشی پول یه بطری شیر کجای زندگیتو میگرفت که دریغ کردی؟ بعدا متوجه شدم برادر اون بچه مریض بوده و برای اون میخواسته و وضعبت مالی بدی دارند.پنهانی کمکشون میکردم.مدتی بعد همسرم مبتلا به بیماری دیابت شد با وجود مصرف دارو هرروز حالش بدتر میشد تا جایی که کف هر دو پاهاش بشدت کبود شد و کم کم میزان بیماری بسمت زانوهاش میرسید.با نطر پزشک یک پاش رو قطع کردند ،نتونستیم مشکل پای چپ رو برطرف کنیم که اجبارا اون یکی رو هم قطع کردند،
#ادامه_دارد
❌کپی حرام ❌
#ارتباط_پیش_از_ازدواج
نوشتم اصلا رو کمک من حساب نکن قرار ما این نبود،برای ارسال پیامم مردد بودم ،ترسم از این بود که عارف کم بیاره و کنار بکشه،ولی من دلم نمیخواست از دستش بدم.
پس پیامم رو پاک گردم و نوشتم باشه منم تلاشمو میکنم تا ببینم چی میشه.
همون شب بتصمیم گرفتم با یکی از اساتیدمون که مشاور قابلی هم بود مشورت کنم.
چند روز بعد ازش وقت گرفتم و باهاش صحبت کردم،استاد منو از ادامه ی این رابطه منع کرد و گفت حق با پدرته، ازدواج فقط ارتباط با یک نفر نیست بلکه با یک خانواده ست.اگه پدرت درست گفته باشه و خونواده ی خاستگارت خوب نباشند در اینده زندگی توروهم تحت تاثیر قرار میدن.پدرت برای خوشبختی تو داره تلاشش رو میکنه،عارف هم باید با جنم و عرضه ای که از خودش نشون میده پدرت رو همراه خودش کنه.
اون الان باید قابلیتهای خودش رو نشون بده .فعلا ارتباطت رو باهاش قطع کن چون با این ارتباطات هیچوقت اون شناختی که لازمه از هم پیدا نمیکنید و فقط وابستگی ایجاد میشه
#ادامه_دارد
❌کپی حرام ❌
#دروغگو ۳
با به دنیا اومدن دخترم وضع زندگیم بهتر شده اما دوام نداشت محسن کار میکرد ولی نمی رسوند.می گفت مسافر نیست خرج ماشین بالاست. همش رو بنزین میزنم. از صبح می رفت تا آخر های شب می اومد. با خودم میگفتم محسن داره تمام تلاشش رو میکنه ولی کم درآمده پس باید با شرایطش بسازم یک دست لباس مهمونی داشتم هر عروسی که دعوت می کردن اون رو میپوشیدم همین باعث شده بود تا انگشت نمای فامیل همبشم. اما فقط تلاش محسن برام مهم بود این بود که به خاطر ما تلاش میکرد. دخترم هفت ساله شد که متوجه شدم باردارم دختر دومم به دنیا آمد و روز به روز از اما بدتر میشد
#ادامه_دارد
❌کپی حرام ⛔️
#دروغگو ۴
اگر کمکهای کم پدرم نبود از گرسنگی می مردیم یک روز عمو کوچیکم اومد خونمون گفت یک دختر دم بخت داری یک دختر سیزده ساله. کی میخوای به فکر زندگیت باشی گفتم محسن داره زحمت میکشه روزگار براش نمیچرخه. گفت نه خانوم اعتیاد اجازه نمیده به شما برسه ۱۸ ساله سرت رو کردی زیر برف پاشو ببرمت بالاسر محسن که ببینی از اون ماشینی که قسطش رو هم ندادید داره چه استفاده ای می کنه دلم راه نبود دوست نداشتم دل محسن رو بشکنم ولی با عمو همراه شدم راست میگفت محسن با دوست ها تو ماشین در حال مواد کشیدن بود
#ادامه_دارد
❌کپی حرام ⛔️
#ایستادگی ۱
تو روستای ما رسمه دختر باید زود شوهر کنه تا ی سنی خواستگار میاد و بعدش میشید ترشیده دیگه کسی نمیاد یا اگرم بیان ی مشکلی دارن یکی زنش مرده یکی زن طلاق داده خلاصه که فرصت ی زندگی خوب برات کمه، و باید حسابی حواست جمع باشه منم مثل بقیه دخترام، اسمم مریمه و دقیق تو سن ۱۷ سالگی نامزد کردم یک سال مونده بود برسم به سن ترشیدگی البته این کلمه برای دختری هست مثل ما که دیپلم هم به زور میذاشتن بگیریم نه دخترای خوشبخت شهری که یا درس میخونن یا میرن سرکار، با یکی از هم روستایی هامون نامزد کردم خیلی پسر خوبی بود حرفهای قشنگ میزد و میگفت که خوشبختت میکنم قرار بود دوسال نامزد بمونیم تا بتونه ی خونه ای دست و پا کنه
#ادامه_دارد
❌کپی حرام ⛔️