حفظ مجازی برادران | ناصِحٌ اَمیِن
📗شهید گمنام محمد ذوالفقاری
🔸شهید گمنام
📝با گریه هایش از خواب بیدار میشود در آغوشش میکشید آرامش میکند
هر مادری با بغل کردن بچش آرام میگیرد از اینکه دارایی به این با ارزشی دارد حس صاحب بودن بهش دست میدهد.
سرش را روی سینش فشار میدهد از بالا به چهره ای معصومش نگاه میکند اگر میتونست سینه ای خود را میشکافت و آن را در داخل دلش میگذاشت، بوسه ها سیرش نمیکنند آنقدر روی سینه فشارش میدهد تا دلش آرام گیرد.
اگر سختی باشد یک نفر هست که قرار هست مرد خانه شود یک نفر هست که بزرگ شود مادر را تاج سر خود کند دورش بگردد. باز بغلش میکند آرام میگیرد.
یک نفر که باید می بود تا آرام دل بیقرار مادر باشد اما ۳۵ سال است که نیست. کاش میتوانست یکبار دیگر بغلش میکرد سرش را روی سینه اش میگذاشت دلش آرام میشد فقط یکبار دیگر....
هر وقت شهید گمنامی می آید سراسیمه به ستاد میرود.... نیست که نیست .
۳۵ سال هست که نیست اما مادر هنوز انتظار همان محمد ۱۷ ساله را میکشد.
محمدش می آید....
امیدوار هست که بیاید …
چون تابی برایش نمانده.
مادر حواسش نیس محمد الان یک مرد ۵۰ ساله هست که نیست ....
هر سربازی که شبیه محمد میبیند دنبالش راه میفتد...
نگاهش میکند...
از ترس اینکه باز محمد نباشد صدایش نمیکند چند خیابان بدنبالش میرود سرانجام دلش میخواهد بغلش کند صدایش میکند ....
و باز ....
عکسش شده مسکن برای درد مادر ..
باز عکسش هست که...
میگذارد روی سینه اش ... صورت چروک شده اش پر میشود از دانه های اشک..
کاش حداقل تکه استخوانی میرسید از محمدش بغلش میکرد مزاری برایش درست میکرد بلکه میتوانست مثل مادران شهید دیگر وقتی هوای پسرش به سر میزد میرفت بالای قبرش و در آغوشش میگرفت . درد دلش میگفت ۳۵ سال هست که درد دل مادر محمد، محمد هست...
پیرشده اما هنوز انتظار میکشد شاید محمدش بیاید قبل از آنکه دیر شود ... اللهم عجل ولیک الفرج
#داستان_کوتاه
@masirshahid
حفظ مجازی برادران | ناصِحٌ اَمیِن
📗شهید ذبیح الله عالی
🔸نامه ای به شهید
📝بار آخر که با مادرم حرف زدم گفتم رمضان هم نزدیک است
روزه میگیرید?
مادرم گفت بخواهیم نخواهیم چن ماهی هست ک روزه ایم
راست میگفت عید که خانه بودم کامل یک وعده ای غذایمون حذف شده بود. فقط در خانه برنج داشتیم و عدس ،
برنج را که پارسال تابستان مادرم از وانتی خریده بود عدس رو هم از همسایمون تابستون کاشته بودن گرفته بود.
بماند که توان خرید سیب زمینی هم نداشتیم .
شانس اوردم که دانشجوام ، آخه من همه ای غذاهارو رزرو میکنم. خیلی بدم می آید از گفتن این حرف که شانس آوردم . برای یک مرد مایه ای ننگه که خونواده اش هی لاغرتر بشن و خودش بگه شانس اوردم که من تو اون موقعیت نیستم.
پدرم یک کارگر ساده اس از وقتی که بچه بودم شاید بتونم بگم چن باری بیشتر ندیدمش در تهران مشغول کاره دوماه یا سه ماه یبار به خاته می آید از وقتی هم که من دانشجو شدم سالی یبار میبینمش اونم شانسی بشه ....
بماند که با کل یک ملبیون حقوقی ک میگیرد فقط پول رزرو غذای دانشگاه من ماهی۲۰۰ تومان می شود
تازه برکت هم داخلش هس که چهار سر عائله ای دیگر را هم نان میدهد ویک پسرو دو دختر را مزدوج کرده . کلی هم وام خونه میریزد.
شاید باورتان نشود بزور وامی ک گرفته بودیم ۱۲ سال پیش خانه را ساختیم ولی هنوز نرسیدیم حمام بسازیم .
هنوز پدرم یک دل سیر درخانه ای ک ساخته ننشسته تا استراحت کند.
مادرم میداند پولی برایم نمانده اما هر بار که ازم میپرسد پول داری بهش دروغ میگویم . میگویم آره دارم. چطور میتوانم بگویم هر طور شده پولی جور کن برای یک جوان یه لا قبا ک همه ای غذاهارو رزرو کند.
با صد تومنی که از دوستم قرض گرفتم یک هفته را یک در میان غذاهایم را رزرو کردم ، یک ناهار رزرو میکنم وشام نه و فردا باز یک ناهار رزرو میکنم باز شام نه ....
به دوستم گفتم تابستان میرم سر کار داخل شهر زنجان که درآن دانشجوام به چند جا سپردم شبا برم کارگری به یک هتل سپردم گفتن حالا خبرت میکنیم .... کار که پیدا کنم صد تومنش را بدهم اوهم گفت پول خوابگاهش بوده که بمن قرض داده بماند که پول خوابگاه را هم ندادم گفتن کسائیکه تا اردیبهشت ندهند جریمه میشوند. پول ربا میگیرند اما اسمش را گذاشتن جریمه مگه چند درصدی حساب میکنن که ۱۷۰ تومن میشه اینقدر...
سفره مون کوچکتر شده هیچ ، تو خیلی از وعده ها کلا سفره مون جمع هم شده ....
بیچاره مادرم فکر میکنه درسم که تموم بشه میرم سر کار حداقل من مثل پدرم نمیشوم که در سال فقط چند بار زنش رو میبینه. با همه ای زحمتی که کشیدم تازه بعد کنکور ارشد هم بهش نگفتم کاری نیس مادر جان
پدرم شاید میتوانست زمانیکه مثل داییم که تو روستا زمین میخرید و به اصطلاح بارشو رو میبست نمیرفت سه سال در جبهه بجنگد . شاید بابام هم مثل داییم ی کامیونی داشت و میتونست بالا سر خانوادش باشد یا سر زمینش باشد.
خجالت میکشم از اینکه دانشجوام خجالت میکشم از اینکه به هیچ دردی نمیخورم خجالت میکشم از اینکه من وعده های غذاییم پره اما خانوادم نه ، خجالت میکشم تو سن ۲۵ سالگی به یک دختری هم قول ازدواج دادم ولی هر ۶ ماه تمدیدش میکنم
بیچاره دختر ببین او دل خوش به کی کرده بدبختش هم کردم شاید میتوانست با یکی دیگه زندگیش را شروع کند
مثل خر در گل گیر کردم ....
با اینکه ۳ شب هست هنوز دارم دنبال راهکار میگردم
مرحبا به رئیس جمهور اسلامی ...
هرروز اخبار را دنبال میکنم هیچ خبر امیدوار کننده ای نمیشنوم
یعنی قراره بدتر از این هم بشود ؟
بدبخت کسانیکه حتی پدرشون یک ملیون درامد رو هم نداره
....
نیستین شهدا تا ببینین بعد گذشت ۴۰ سال هنوز تونستیم از اسلام اسمشو داشته باشیم.
نیستین ببینین مسولامون خرج هزینه ای بچش رو تو یک کشور دیگ از تو جیب من میده نیستین ببینین سه قشر در جامعه مون وضعش خوبه
دولتی ...
سلبریتی...
بانک ها و فک و فامیل بانک و دولتی ها
یک گروهم سرشون خیلی شلوغه پزشکان و روانشناسامون ....
این نامه را به تو نوشتم شهید ذبیح الله عالی
تا بفهمی اون حقوقی که بخشیدی به جیب خر زاده ای میرود که کشورمان را لایق زندگی کردن نمیداند.
#داستان_کوتاه
@masirshahid
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃
📗شهید سید وحید جبل
🔸 نامه ای به شهید
📝انقلابی شد جنگی شد کلی جوان قربانی دادیم تا سرزمینی بسازیم که با عدالت علی اداره شود هدف ساخت جامعه ای امام زمانی(عج) بود حالا نفوذ بود سهم خواهی بود یا زیاده خواهی ....
ولی بعضی ها هنوز سهم شان از سفره ای انقلاب را بر نداشته بودند.
آری طلحه و زبیر زمان هم بود.
چه ها که ندادیم پای انقلاب و اسلام کسی که می خواست روی مین رود ولی ترجیح داد با پوتین پاره اینکار را بکند ...
شهید سید حمید جبل عاملی تخریب چی گروهان بود وقتی می خواست روی مین رود پوتینش را با پوتین پاره ای شهید رضا علی پاک نسب عوض کرد که مبادا مال بیت المال هدر شود
چه شیر مردانی که فدا نشدند تا زمین را امام زمانی کنند تا خاکی یکپارچه ساخته شود تا مردم ما امنیت داشته باشند.
زیر سایه ای همین امنیت عده ای دندان تیز کردند برای همان بیت المال لقمه ای بزرگتر از دهان برداشتند مقداری را جویده نشخوار مقداری را هم توبره ای آخورشان به غنیمت برداشتند. کاش با همین ها سیر میشدند حالا که گردنشان کلفت شد قصد امنیت مردم را هم میکنند.
آری ما که میبینیم علی زمان را باز تنها دیدند. اما یک محاسبه ای اشتباه دارند این مردم مردم کوفه نیستند که پشت علی شان را خالی بگذارند.
فعلا که خون مردم را در شیشه کردند باشد که این دهه آخرین دهه ای عمرشان در این سرزمین مقدس باشد.
باشد که دهه دهه ای امام زمانی باشد تا آب پاکی بریزد بر تمام نقشه هایشان و خط قرمزی برای تمام حرام خوری هایشان ....
#داستان_کوتاه
🌷کانال مسیر راه با شهدا🌷
🍃 @masirshahid 🍃