eitaa logo
مسجد چهارده معصوم (علیهم السلام)
135 دنبال‌کننده
8.4هزار عکس
2.8هزار ویدیو
48 فایل
پردیسان بلوار شهروند خیابان سبلان کوچه ۱۲ 0112661537003 6037997599070647 حساب💳 🔸 پایگاه شهید صحرایی 🔅 كانون شهيد علمی نژاد 🔺مركز نیکوکاری زیر نظر کمیته امداد امام‌خمینی(ره) 🕌 ادبستان‌مسجد‌محور‌آل‌طاها 👨🏻‍💻 ادمین: @Seyed_Morteza_Movashah
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از نو+جوان
nojavan.khamenei.irجز زیبایی ندیدیم.mp3
زمان: حجم: 6.62M
🎧 | جز زیبایی ندیدیم 😔 داغ سنگینی که لطف مخفی و بزرگی در پی خود دارد... 📝 «یک نفری گفته بود که شهید سلیمانی برای دشمنانش خطرناک‌تر از سردار سلیمانی است؛ درست فهمیده بود؛ واقعاً‌ همین ‌جور است. آنهایی که دو سال پیش شهید سلیمانی را و شهید ابومهدی عزیز را و دیگر همراهانشان را به شهادت رساندند، فکر می‌کردند کار تمام شد؛ فکر می‌کردند که زدیم این‌ها را و تمام شد، خلاص شد. امروز وضع آنها را نگاه کنید ببینید در چه وضع و وضعیّتی‌اند.... جریان مقاومت در منطقه، امروز از دو سال پیش، پُررونق‌تر و شاداب‌تر و امیدوارتر دارد حرکت می‌کند و کار می‌کند.... اینها برکات این خون عزیز و خون مظلومانه است.» ۱۴۰۰/۱۰/۱۱ ❤️ 📻 💫 رسانه اختصاصی نوجوانان سایت Khamenei.ir 👇 🌱 @Nojavan_khamenei
هدایت شده از نو+جوان
8.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 | اشک، گواه خوبی‌ها 😔 سوال حاج‌قاسم: آیا من در ذهن شما آدم خوبی هستم؟ 🥀 پاسخ آقا و مردم با اشک‌هایی که در گواهی‌دادن به خوبی‌های حاج‌قاسم جاری شد... 📝 «او از دیده شدن فرار می‌کرد، حالا جوری شده که همه‌ دنیا دارند او را می‌بینند. کار را برای خدا می‌کرد، تظاهر نداشت، لاف‌زنی نداشت؛ اولین پاداش دنیایی‌ای که خدای متعال به این اخلاص او داد، همین تشییع ده‌ها میلیونی بود.» ۱۴۰۰/۱۰/۱۱ ❤️ 💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار 🌱 @Nojavan_Khamenei
هدایت شده از نو+جوان
12.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 | *مرا پاکیزه بپذیر* ❤️ نجوای عاشقانه حاج‌قاسم سلیمانی با پروردگار خود... 😇 در راه خدا از هیچ‌چیز نترسید و شایسته دیدارش شد 🌹 💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار 🌱 @Nojavan_khamenei
هدایت شده از نو+جوان
20.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 | در میانه آتش 💥 اگر جنگ متوقف نمی‌شد ارتش اسرائیل از هم ‌می‌پاشید ☀️ خاطره شهید حاج‌قاسم سلیمانی از عنایت ویژه حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها در جنگ سی و سه روزه ❤️ 💫 رسانه اختصاصی نوجوانان سایت Khamenei.ir 👇 🌐 Nojavan.Khamenei.ir
هدایت شده از نو+جوان
1.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 🌷 همچین شهیدی غیر از حاج قاسم من یادم نمیاد 📲 نسخه مناسب اشتراک در شبکه‌های اجتماعی ❤️ 💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار 🌱 @Nojavan_Khamenei
هدایت شده از نو+جوان
5.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 | ملت مقاومت ✊ ویژگی‎ مهم مردم ایران که دشمنان نمی‌خواهند آن را ببینند 📝 «شهادت همین شهید عزیزمان، شهید سلیمانی واقعاً یک حادثه تاریخی عجیب شد. هیچ‌کس فکر نمی‌کرد، دوستان هم فکر نمی‌کردند که اینجور این حادثه عظمت پیدا کند و خدای متعال برکت به این حادثه بدهد که بتواند هویت دینی و انقلابی مردم را جلو چشم همه قرار بدهد و همه ببینند. که به معنای واقعی کلمه زیر تابوت شهید سلیمانی ملت ایران هویت و وحدت خودش را نشان داد.» ۱۴۰۰/۱۰/۱۹ ❤️ 💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار 🌱 @Nojavan_Khamenei
هدایت شده از نو+جوان
| از چیزی نمی‌ترسیدم 💌 برش‌هایی از زندگی‌نامه خودنوشت حاج‌قاسم سلیمانی 2️⃣ نوجوان پرتلاش 💶 پدرم نهصد تومان بدهکار بود. به همین دلیل، هی به خانه کدخدا رفت‌وآمد می‌کرد که به نوعی حل کند. بدهي پدرم مرا از مادرم بیشتر نگران کرد. به خاطر ترس از به زندان افتاد پدرم، بارها گریه کردم. 📦 بالاخره، برادرم حسین تصمیم گرفت برای کارکردن به شهر برود تا شاید پولی برای دادن قرض پدرم پیدا کند. او با گريه مادرم بدرقه شد. رفت. پس از دو هفته بازگشت. کاری نتوانسته بود پیدا کند. حالا ترسم چندبرابر شده بود. تصمیم گرفتم من به شهر بروم و به هر قیمتی، قرض پدرم را ادا بکنم. پدر و مادرم هر دو مخالفت کردند. من، تازه، وارد چهارده سال شده بودم؛ آن هم یکی بچه ضعیف که تا حالا فقط رابُر را دیده بود. 🙏 اصرار زیاد کردم، با احمد و تاجعلی که مثل سه برادر بودیم، با هم قرار گذاشتیم. راهی شهر شدیم، با اتوبوس مهدی‌پور درحالی که یک لحاف، یک سارُق* نان و پنج تومان پول داشتم. مادرم مرا همراه یکی از اقواممان کرد. به او سفارش مرا خیلی نمود. 🚌 اتوبوس، شب به شهر کرمان رسید. اولین بار ماشین‌هایی به آن کوچکی می‌دیدم (فولکس و پیکان). محو تماشای آن‌ها بودم که اتوبوس روی میدان باغ ایستاد. همه پیاده شده بودند، جز ما سه نفر. با هم پیاده شدیم روی میدان، با همان لحاف‌ها و دستمال‌های بسته‌شده از نان و مغز پنیر. هاجوواج مردم را نگاه می‌کردیم، مثل وحشی‌هایی که برای اولین بار انسان دیده‌اند! ⚪ گوشه میدان نشستیم. از نگاه آدم‌هایی که رد می‌شدند و ما را نگاه می‌کردند، می‌ترسیدیم. مانده بودیم کجا برویم. خانه عبدالله تنها نشانی آشنای ما بود؛ اما من و آن دو، نه بلد بودیم سوار تاکسی شویم و نه آدرس می‌دانستیم. نوروز که مادرم ما را با او فرستاده بود و چند بار به شهر آمده بود، وارد. جلوی یک ماشین کوچک نارنجی را گرفت که به او «تاکسی» می‌گفتند. گفت: «تاکسی، تهِ خواجو.» 🚕 تاکسی ما چهار نفر را سوار کرد. به سمت خواجو راه افتاد. کمتر چند دقیقه آخرین نقطه شهر کرمان بودیم. از تاکسی پیاده شدیم و بر اساس راه‌بلدیِ نوروز به سمت خانه عبدالله راه افتادیم. به سختی می‌توانستم کوله‌ام را حمل کنم. به هر صورت به خانه عبدالله رسیدیم. سه چهار نفر دیگر هم از همشهری‌ها آنجا بودند. 🌺 عبدالله به خوبی استقبالمان کرد. با دیدن عبدالله سعدی گُل از گلمان شکُفت. بوی همشهری‌ها، بوی مادرم، فامیلم، بوی ده را استشمام کردم و از غربت بیرون آمدم. 😟 همه معتقد بودند کسی به من و تاجعلی کار نمی‌دهد. احمد در خانه یک مهندس مشغول به کار شد. شب، سیری نان و ماست خوردیم و از فردا صبح شروع به گشت برای کار کردم. علیجان که زودتر آمده بود، راهنمای خوبی بود. در هر مغازه و کافه و رستوران و کارگاه را می‌زدم و سؤال می‌کردم: «آیا کارگر نمی‌خواید؟» همه یک نگاهی به قد کوچک و جُثّه نحيف من می‌کردند و جواب رد می‌دادند. 🏫 آخر، در یک ساختمان درحال ساخت وارد شدم. چند نوجوان و جوان سیاه‌چُرده (سبزه) مثل خودم، اما زبل و زرنگ، مشغول کار بودند. یکی با استَمبُلی سیمان درست می‌کرد. آن یکی با سیمان را حمل می‌کرد. دیگری آجر می‌آورد دم دست. نوجوان دیگری آن‌ها را به فرمان اوستا بالا می‌انداخت. استادعلی، که صدازدن بچه‌ها فهمیدم نامش «اوستا علی» است، نگاهی به من کرد و گفت: «اسمت چیه؟» گفتم: «قاسم.» - چند سالته؟ گفتم: «سیزده سال.» - مگه درس نمیخونی؟ - ول کردم. - چرا؟ - پدرم قرض دارد. 🥺 اشک در چشمانم جمع شد. منظره دست‌بندزدن به دست پدرم، جلوی چشمم آمد. اشک بر گونه‌هایم روان شد و دلم برای مادرم هم تنگ شده بود. گفتم: «آقا، تو رو خدا، به من کار بدید!» اوستا که دلش به رحم آمده بود، گفت: «میتونی آجر بیاری؟» گفتم: «بله.» گفت: «روزی دو تومان بهت میدم، به‌شرطی که کار کنی.» خوشحال شدم که کار پیدا کرده‌ام. اوستا صدایش را بلند کرد: «فردا صبح ساعت هفت، بیا سر کار.» گفتم: «فردا اوستا؟» یادم آمد شهری‌ها به «صبح» می گویند «فردا». گفتم: «چشم.» خوشحال به سمت خانه عبدالله، استراحتگاه محلی‌ها، راه افتادم. خبر کار پیداکردن را به همه دادم. ☀️ صبح راه افتادم. نیم ساعت زودتر از موعد اوستا هم رسیدم. کسی نبود. پس از بیست دقیقه، یکی دیگر از شاگردها آمد. کم‌کم سروكله اوستا پیدا شد. شروع کردم به آوردن آجرها از پیاده‌رو به داخل ساختمان. دست‌های کوچک من قادر به گرفتن یک آجر هم نبود! به هر قیمتی بود، مشغول شدم. نزدیکی‌های غروب، اوستا دو تومان داد و گفت: «صبح دوباره بیا.» ❤️ 💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار 🌱 @Nojavan_Khamenei
هدایت شده از نو+جوان
12.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 | *برکت اخلاص* ✊ ویژگی مهم حاج قاسم سلیمانی که به سادگی نباید از کنارش گذشت... 😉 راستی تو راه خوشبختی‌ات رو انتخاب کردی؟ ➕ قسمتی از سخنرانی این شهید عزیز با همرزمانش 🌹 💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار 🌱 @Nojavan_khamenei
1.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 🙏 هم شجاع بود هم اهل تدبیر و منطق.... ❤️ 📲 نسخه مناسب اشتراک در شبکه‌های اجتماعی 🆔|@masjd14maasoom_QOM
15.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 | برکت اخلاص ✊ ویژگی مهم حاج قاسم سلیمانی که به سادگی نباید از کنارش گذشت... 😉 راستی تو راه خوشبختی‌ات رو انتخاب کردی؟ ➕ قسمتی از سخنرانی این شهید عزیز با همرزمانش 🌹 🆔|@masjd14maasoom_QOM
هدایت شده از نو+جوان
17.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 | شهید شیدا 📖 هر کس این کتاب را ورق بزند، عاشق می‌شود ❤️ 💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار 🌱 @Nojavan_khamenei