بازتاب بیانات رهبر معظم انقلاب در #روز_قدس ۱۴۰۰ در رسانه های غربی
🔹 در حالی که اغلب رسانه های اروپایی جمله "مبارزه با رژیم صهیونیستی یک وظیفه عمومی است" را به عنوان تیتر نخست گزارش خود انتخاب کرده اند، رسانه های رژیم صهیونیستی تعبیر "اسرائیل نه یک کشور، بلکه یک پادگان تروریستی است" را بازتاب داده اند
@masjdvaliasr
مسجدحضرت ولیعصر(عج)
رمانــ🍃 #بدون_تو_هرگز #قسمت_چهل_و_چهارم: ڪودڪ بـے پدر مادرم مدام بهم اصرار می کرد که خونه رو پس ب
رمانــ🍃
#بدون_تو_هرگز
#قسمت_چهل_و_پنجم: کارنامــه ات را بیاور
تا شب، فقط گریه کرد ... کارنامه هاشون رو داده بودن ... با یه نامه برای پدرها ...
بچه یه مارکسیست ... زینب رو مسخره کرده بود که پدرش شهید شده و پدر نداره ...
- مگه شما مدام شعر نمی خونید ... شهیدان زنده اند الله اکبر ... خوب ببر کارنامه ات رو بده پدر زنده ات امضا کنه ...
اون شب ... زینب نهارنخورده ... شام هم نخورد و خوابید ...
تا صبح خوابم نبرد ... همه اش به اون فکر می کردم ... خدایا... حالا با دل کوچیک و شکسته این بچه چی کار کنم؟ ... هر چند توی این یه سال ... مثل علی فقط خندید و به روی خودش نیاورد اما می دونم توی دلش غوغاست ...
کنار اتاق، تکیه داده بودم به دیوار و به چهره زینب نگاه می کردم که صدای اذان بلند شد ...
با اولین الله اکبر از جاش پرید و رفت وضو گرفت ... نماز صبح رو که خوند، دوباره ایستاد به نماز ... خیلی خوشحال بود ... مات و مبهوت شده بودم ... نه به حال دیشبش، نه به حال صبحش ...
دیگه دلم طاقت نیاورد ... سر سفره آخر به روش آوردم ... اول حاضر نبود چیزی بگه اما بالاخره مهر دهنش شکست ...
- دیشب بابا اومد توی خوابم ... کارنامه ام رو برداشت و کلی تشویقم کرد ... بعد هم بهم گفت ... زینب بابا ... کارنامه ات رو امضا کنم؟ ... یا برای کارنامه عملت از حضرت زهرا امضا بگیرم؟ ... منم با خودم فکر کردم دیدم ... این یکی رو که خودم بیست شده بودم ... منم اون رو انتخاب کردم ... بابا هم سرم رو بوسید و رفت ...
مثل ماست وا رفته بودم ... لقمه غذا توی دهنم ... اشک توی چشمم ... حتی نمی تونستم پلک بزنم ...
بلند شد، رفت کارنامه اش رو آورد براش امضا کنم ... قلم توی دستم می لرزید ... توان نگهداشتنش رو هم نداشتم ...
#بدون_تو_هرگز
#زندگے_نامه
#طلبه_شهید_گمنام
#سید_علے_حسینے
#ادامه_دارد...
@masjdvaliasr
⭕️ «زندگی پس از زندگی»؛ در ستایش مرگآگاهی
✍️سیدمهدی موسویتبار
▫️«برنامه خوب دیده میشود»؛ معلوم نیست اولین بار این جمله را چه کسی گفته است اما گذشت زمان و دیدن نمونههای موفق، صحت این فرضیه را اثبات میکند. حتی گفته شده برای ساختن برنامه خوب هم الزاما نباید هزینههای هنگفت و دکورهای میلیاردی نصب کرد و چهرههای مشهور را بهکار گرفت.
▫️کی از برنامههایی که تازه پایش به آنتن تلویزیون باز شده و توانسته هر دو گفته را تا حد بالایی سربلند کند برنامه «زندگی پس از زندگی» از شبکه چهار سیماست. برنامهای که دو سال است آمده و در همین مدت کوتاه و بهطور خاص توانسته در سال جاری، مخاطبان زیادی را پای خود بکشاند.
▫️نگاهی به آمارهای بازدیدکنندگان این برنامه در تلوبیون و همینطور مشاهدات و البته گفتوگوهای غیررسمی نشان میدهد که آمار مخاطبان این برنامه با برخی از سریالهای تلویزیونی تقریبا برابری میکند. نکته جالب اینکه این برنامه از شبکه چهار پخش میشود و ساعت پخش آن هم حوالی ساعت ۱۸:۳۰ دقیقه است. تبلیغات زیادی هم از آن در رسانه ملی و فضای مجازی نمیبینیم و اصطلاحا گوشهای نشسته و مشغول کار خودش است.
▫️یکی از ویژگیهای مثبت و بارز این برنامه ریتم تند و جذاب آن است؛ طوری که از تعارفات معمول و کلیشهای برنامههای دیگر در آن خبری نیست و استفاده صحیح و درست از تدوین و موسیقی و تصویر، از یاد مخاطب میبرد که به اندازه یک مسابقه فوتبال، پای این برنامه نشسته و اصلا حواسش به گذر ساعت نبوده است. تمرکز روی خرد و تعقل بیننده به جای احساساتش و ترویج امید به معنای واقعی و تلاش آشکار برای نرفتن به سمت نصیحت و توصیه مخاطبان از ویژگیهای مثبت این برنامه است.
▫️«زندگی پس از زندگی» بار دیگر نشان داده که مخاطب به جای دکورهای سنگین و گرانقیمت و تماشای یک فرم پرهزینه و عجیب، ترجیح میدهد که داستان را در فرم صحیحش بشنود. این برنامه هرچند در فهرست برنامههای گفتوگومحور قرار میگیرد اما از آن دست برنامههایی نیست که صرفا دو صندلی را روبهروی دوربین کاشته باشند و یکریز و ممتد حرف بزنند.
▫️استفاده از آیتمهای مرتبط، متنوع و مختلف، تمرکز و توجه بیشتر روی میهمان تا مجری و مهمتر از آن هدفگذاری عامتر مخاطب و محدود نکردن آن صرفا به مسلمان و شیعه، از دلایل موفقیت و وجه تمایز این برنامه کمهزینه با برنامههای دیگر است.
▫️این برنامه میتواند الگو و نمونه موفقی برای سایر شبکههای تلویزیون باشد که اسیر فضای سانتیمانتال و فرمزده امروز نشوند و ببینند و باور کنند که میشود با یک بالانس مناسب بین فرم و محتوا و همچنین احترام به چشم و گوش و وقت مخاطب و نه صرفا پرکردن کنداکتور، یک برنامه موفق و البته کمهزینه ساخت.
@masjdvaliasr
♦#حکمت10
وَ قَالَ ( علیه السلام ) : خَالِطُوا النَّاسَ مُخَالَطَةً إِنْ مِتُّمْ مَعَهَا بَکَوْا عَلَیْکُمْ وَ إِنْ عِشْتُمْ حَنُّوا إِلَیْکُمْ .
🌸 🌸 🌸 🌸 🌸 🌸 🌸
ودرود خدا بر او فرمود: با مردم آنگونه معاشرت کنید، که اگر مردید بر شما اشک ریزند، و اگر زنده ماندید، با اشتیاق سوی شما آیند.
#نهج_البلاغه
1🔶شرح و تفسیرحکمت10🔶
▪️روش معاشرت با مردم
🔺مى دانيم اسلام دينى اجتماعى است و آيات قرآن و روايات اسلامى به طور گسترده از معاشرت خوب با مردم سخن گفته است و روايات متواترى در اين باره در منابع حديث وارد شده.
🔺 کلام امام(عليه السلام) در اينجا نيز ناظر به همين معناست مى فرمايد:
📒«آن گونه با مردم معاشرت کنيد که اگر بميريد بر مرگ شما اشک ريزند و اگر زنده مانيد به شما عشق ورزند»; (خَالِطُوا النَّاسَ مُخَالَطَةً إِنْ مِتُّمْ مَعَهَا بَکَوْا عَلَيْکُمْ، وَإِنْ عِشْتُمْ حَنُّوا إِلَيْکُمْ).
🍏🍏🍎🍏🍏🍎🍏🍏
🖌اشاره به اين که پيوند محبت و دوستى را از طريق برخورد خوب و نيکى و خدمت کردن به مردم آنچنان محکم کنيد که شما را به منزله نزديک ترين عزيزان خود بدانند.
#نهج_البلاغه
@masjdvaliasr
مسجدحضرت ولیعصر(عج)
رمانــ🍃 #بدون_تو_هرگز #قسمت_چهل_و_پنجم: کارنامــه ات را بیاور تا شب، فقط گریه کرد ... کارنامه هاشو
رمانــ🍃
#بدون_تو_هرگز
#قسمت_چهل_و_ششم: گمانے فوق هر گمانــ
اصلا نفهمیدم زینب چطور بزرگ شد ... علی کار خودش رو کرد .. اونقدر با وقار و خانم شده بود که جز تحسین و تمجید از دهن دیگران، چیزی در نمی اومد ... با شخصیتش، همه رو مدیریت می کرد ... حتی برادرهاش اگر کاری داشتن یا موضوعی پیش می اومد ... قبل از من با زینب حرف می زدن... بالاخره من بزرگش نکرده بودم ...
وقتی هفده سالش شد ... خیلی ترسیدم ... یاد خودم افتادم که توی سن کمتر از اون، پدرم چطور از درس محرومم کرد ... می ترسیدم بیاد سراغ زینب ... اما ازش خبری نشد...
دیپلمش رو با معدل بیست گرفت ... و توی اولین کنکور، با رتبه تک رقمی، پزشکی تهران قبول شد ...
توی دانشگاه هم مورد تحسین و کانون احترام بود ... پایین ترین معدلش، بالای هجده و نیم بود ...
هر جا پا می گذاشت ... از زمین و زمان براش خواستگار میومد ... خواستگارهایی که حتی یکیش، حسرت تمام دخترهای اطراف بود ... مادرهاشون بهم سپرده بودن اگر زینب خانم نپسندید و جواب رد داد ... دخترهای ما رو بهشون معرفی کنید ...
اما باز هم پدرم چیزی نمی گفت ... اصلا باورم نمی شد ...
گاهی چنان پدرم رو نمی شناختم که حس می کردم مریخی ها عوضش کردن ... زینب، مدیریت پدرم رو هم با رفتار و زبانش توی دست گرفته بود ...
سال 75، 76 ... تب خروج دانشجوها و فرار مغزها شایع شده بود ... همون سال ها بود که توی آزمون تخصص شرکت کرد... و نتیجه اش ... زنیب رو در کانون توجه سفارت کشورهای مختلف قرار داد ...
مدام برای بورسیه کردنش و خروج از ایران ... پیشنهادهای رنگارنگ به دستش می رسید ... هر سفارت خونه برای سبقت از دیگری ... پیشنهاد بزرگ تر و وسوسه انگیزتری می داد ... ولی زینب ... محکم ایستاد ... به هیچ عنوان قصد خروج از ایران رو نداشت ... اما خواست خدا ... در مسیر دیگه ای رقم خورده بود ... چیزی که هرگز گمان نمی کردیم ...
#بدون_تو_هرگز
#زندگے_نامه
#طلبه_شهید_گمنام
#سید_علے_حسینے
#ادامه_دارد...
@masjdvaliasr
✨﷽✨
# پندانه
✳ بنده عزیزم
✍ شما تا این لحظه بیش از ۹۰ درصد حجم بسته ویژه ۳۰ روزه استفاده از رحمت خاص خداوند را مصرف کردهايد و کمتر از ۱۰ درصد یعنی ۲ روز دیگر از حجم بسته باقی مانده است.
پس از به پایان رسیدن حجم باقیمانده، عبادات شما با نرخ عادی محاسبه خواهد شد.
🔻یعنی از این پس:
📖 نه یک آیه برابر ختم قرآن
نه نفسهایتان مانند تسبیح
و نه خوابهایتان عبادت محسوب میشود.
🔶 تمديد این بسته نیز امکانپذیر نخواهد بود.
پس، از روزهای باقیمانده، کمال استفاده را ببرید.
✅ هیچکس تنها نیست
💠همراه اول و آخر
🌷خداوند مهربان🌷
@masjdvaliasr
🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸
مسجدحضرت ولیعصر(عج)
رمانــ🍃 #بدون_تو_هرگز #قسمت_چهل_و_ششم: گمانے فوق هر گمانــ اصلا نفهمیدم زینب چطور بزرگ شد ... علی
رمانــ🍃
#بدون_تو_هرگز
#قسمت_چهل_و_هفتم: سومین پیشنهـاد
علی اومد به خوابم ... بعد از کلی حرف، سرش رو انداخت پایین ...
- ازت درخواستی دارم ... می دونم سخته اما رضای خدا در این قرار گرفته ... به زینب بگو سومین درخواست رو قبول کنه... تو تنها کسی هستی که می تونی راضیش کنی ...
با صدای زنگ ساعت از خواب پریدم ... خیلی جا خورده بودم... و فراموشش کردم ... فکر کردم یه خواب همین طوریه ... پذیرش چنین چیزی برای خودم هم خیلی سخت بود ...
چند شب گذشت ... علی دوباره اومد ... اما این بار خیلی ناراحت ...
- هانیه جان ... چرا حرفم رو جدی نگرفتی؟ ... به زینب بگو باید سومین درخواست رو قبول کنه ...
خیلی دلم سوخت ...
- اگر اینقدر مهمه خودت بهش بگو ... من نمی تونم ... زینب بوی تو رو میده ... نمی تونم ازش دل بکنم و جدا بشم ... برام سخته ...
با حالت عجیبی بهم نگاه کرد ...
- هانیه جان ... باور کن مسیر زینب، هزاران بار سخت تره ... اگر اون دنیا شفاعت من رو می خوای ... راضی به رضای خدا باش ...
گریه ام گرفت ... ازش قول محکم گرفتم ... هم برای شفاعت، هم شب اول قبرم ... دوری زینب برام عین زندگی توی جهنم بود ... همه این سال ها دلتنگی و سختی رو ... بودن با زینب برام آسون کرده بود…
حدود ساعت یازده از بیمارستان برگشت ... رفتم دم در استقبالش ...
- سلام دختر گلم ... خسته نباشی ...
با خنده، خودش رو انداخت توی بغلم ...
- دیگه از خستگی گذشته ... چنان جنازه ام پودر شده که دیگه به درد اتاق تشریح هم نمی خورم ... یه ذره دیگه روم فشار بیاد توی یه قوطی کنسرو هم جا میشم ...
رفتم براش شربت بیارم ... یهو پرید توی آشپزخونه و از پشت بغلم کرد ...
- مامان گلم ... چرا اینقدر گرفته است؟ ...
ناخودآگاه دوباره یاد علی افتادم ... یاد اون شب که اونطور روش رگ گرفتن رو تمرین کردم ... همه چیزش عین علی بود ...
- از کی تا حالا توی دانشگاه، واحد ذهن خوانی هم پاس می کنن؟ ...
خندید ...
- تا نگی چی شده ولت نمی کنم ...
بغض گلوم رو گرفت ...
- زینب ... سومین پیشنهاد بورسیه از طرف کدوم کشوره؟...
دست هاش شل شد و من رو ول کرد ...
#بدون_تو_هرگز
#زندگے_نامه
#طلبه_شهید_گمنام
#سید_علے_حسینے
#ادامه_دارد...
@masjdvaliasr
🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿
استاد فاطمي نيا :
از اولياء الهي ، سينه به سينه ، يك يادگاري دارم كه عمل به آن بركات فراواني دارد
ماه مبارك رمضان ، اين ضيافت الهي را با يك
زيارت جامعه ي كبيره🤲
به اخر برسانيد .
در اثر اين عمل، اين ضيافت چنان رنگين خواهد شد كه اثارش از عقول ما خارج است و روزي به كار خواهد آمد كه آن روز هيچ چيز ديگري به كار نخواهد آمد.
التماس دعا 🙏🏻
@masjdvaliasr
#طلبه_نوشت
⚫️بسم الله الرحمن الرحیم⚫️
♠️ای یاد آوران حضرت رقیه(سلام الله علیها) ملیکه کرب و بلا..شهادتتان مبارک..
🏴ای غنچه های نورسیده افغانستان، عروج ملکوتی تان مبارک..
🏴ای شکوفه های باغ زندگیِ مادران و پدرانی که با عصاره وجودشان شما را پروریدند و به کلاسهای درس فرستادند تا بذر اندیشه تان در حوزه علم آموزی سبز شود و فردایی روشن را برای کشورتان به ارمغان ببرید...شهادتتان مبارک...
🏴لعنت بر آن کسانی که این چنین ظالمانه بر کودکانی پاکیزه همچون شما رحم نکردند..آیا خواستند قدرت خود را با کشتن چند کودک بی گناه به نمایش بگذارند؟؟ ای وای بر آن جنایتکاران خونخوار..و وای بر وجود پست و بی غیرت شان...به راستی که کارشان نشان از پلیدی روح و و رذالت نفس سرکششان دارد...
🏴 ای جهان سکوت را روا ندار..این ظلم عظیم را فریاد بزن..حق آن ها را بگیر...به سوز دل مادرانشان و آه پدرانشان رحم کن...جهان بیدار شو..ظلم را به نظاره ننشین...چون رعد بخروش تا وحشت صدایت دل های سخت خونخوار را غرق رعب و وحشتی وسیع نماید تا مُهر عدم را بر زندگی سیاه گونه شان حک کنی ...
🏴اما ای کودکان آسمانی؛ می دانم پر پر شدنتان بسیار سخت و دردناک است اما بدانید...حضرت رقیه(سلام الله علیها)نیز چون شما دنیا را وداع گفت ..به دست جنایت پیشه ترین مردمان...اما او داغ پدر را دید...نه یک داغ ساده... سر بریده پدرش را...رگ های بریده اش را....در مقابلش چشمانش دید آری دید..سو آتش گرفت....و بعد پر کشید..و براستی این داغ بسیار بسیار سنگین تر است...
#طلبه_نوشت: طلبه سطح سه خانم قرائی
🌸کانال رسمی حوزه علمیه خواهران
🔸@kowsarnews
سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در بیانیهای با محکومیت شدید جنایات رژیم صهیونیستی در یورش به مسجد الاقصی و شهادت دهها فلسطینی مظلوم در قدس شریف و سرزمینهای اشغالی ، تاکید کرد: سپاه پاسداران انقلاب اسلامی قدرتمندتر از گذشته حامی و همراه مقاومت و انتفاضه فلسطین قهرمان خواهد بود.
@masjdvaliasr
مسجدحضرت ولیعصر(عج)
رمانــ🍃 #بدون_تو_هرگز #قسمت_چهل_و_هفتم: سومین پیشنهـاد علی اومد به خوابم ... بعد از کلی حرف، سرش ر
رمانــ🍃
#بدون_تو_هرگز
#قسمت_چهل_و_هشتم: ڪیش و مـات
دست هاش شل و من رو ول کرد ... چرخیدم سمتش ... صورتش بهم ریخته بود ...
- چرا اینطوری شدی؟ ...
سریع به خودش اومد ... خندید و با همون شیطنت، پارچ و لیوان رو از دستم گرفت ...
- ای بابا ... از کی تا حالا بزرگ تر واسه کوچیک تر شربت میاره ... شما بشین بانوی من، که من برات شربت بیارم خستگیت در بره ... از صبح تا حالا زحمت کشیدی ...
رفت سمت گاز ...
- راستی اگه کاری مونده بگو انجام بدم ... برنامه نهار چیه؟... بقیه اش با من ...
دیگه صد در صد مطمئن شدم یه خبری هست ... هنوز نمی تونست مثل پدرش با زیرکی، موضوع حرف رو عوض کنه ... شایدم من خیلی پیر و دنیا دیده شده بودم ...
- خیلی جای بدیه؟ ...
- کجا؟ ...
- سومین کشوری که بهت پیشنهاد بورسیه داده ...
- نه ... شایدم ... نمی دونم ...
دستش رو گرفتم و چرخوندمش سمت خودم ...
- توی چشم های من نگاه کن و درست جوابم رو بده ... این جواب های بریده بریده جواب من نیست ...
چشم هاش دو دو زد ... انگار منتظر یه تکان کوچیک بود که اشکش سرازیر بشه ... اصلا نمی فهمیدم چه خبره ...
- زینب؟ ... چرا اینطوری شدی؟ ... من که…
پرید وسط حرفم ... دونه های درشت اشک از چشمش سرازیر شد ...
- به اون آقای محترمی که اومده سراغت بگو ... همون حرفی که بار اول گفتم ... تا برنگردی من هیچ جا نمیرم ... نه سومیش، نه چهارمیش ... نه اولیش ... تا برنگردی من هیچ جا نمیرم ...
اینو گفت و دستش رو از توی دستم کشید بیرون ... اون رفت توی اتاق ... من، کیش و مات ... وسط آشپزخونه ...
#بدون_تو_هرگز
#زندگے_نامه
#طلبه_شهید_گمنام
#سید_علے_حسینے
#
رمانــ🍃
#بدون_تو_هرگز
#قسمت_چهل_و_نهم: خداحافـظ زینبــ
تازه می فهمیدم چرا علی گفت ... من تنها کسی هستم که می تونه زینب رو به رفتن راضی کنه ... اشک توی چشم هام حلقه زد ... پارچ رو برداشتم و گذاشتم توی یخچال ...
دیگه نتونستم خودم رو کنترل کنم ...
- بی انصاف ... خودت از پس دخترت برنیومدی ... من رو انداختی جلو؟ ... چطور راضیش کنم وقتی خودم دلم نمی خواد بره؟ ...
برای اذان از اتاق اومد بیرون که وضو بگیره ... دنبالش راه افتادم سمت دستشویی ... پشت در ایستادم تا اومد بیرون... زل زدم توی چشم هاش ... با حالت ملتمسانه ای بهم نگاه کرد ... التماس می کرد حرفت رو نگو ... چشم هام رو بستم و یه نفس عمیق کشیدم ...
- یادته 9 سالت بود تب کردی ...
سرش رو انداخت پایین ... منتظر جوابش نشدم ...
- پدرت چه شرطی گذاشت؟ ... هر چی من میگم، میگی چشم ...
التماس چشم هاش بیشتر شد ... گریه اش گرفته بود ...
- خوب پس نگو ... هیچی نگو ... حرفی نگو که عمل کردنش سخت باشه ...
پرده اشک جلوی دیدم رو گرفته بود ...
- برو زینب جان ... حرف پدرت رو گوش کن ... علی گفت باید بری ...
و صورتم رو چرخوندم ... قطرات اشک از چشمم فرو ریخت ... نمی خواستم زینب اشکم رو ببینه.....
تمام مقدمات سفر رو مامور دانشگاه از طریق سفارت انجام داد ... براش یه خونه مبله گرفتن ... حتی گفتن اگر راضی نبودید بگید براتون عوضش می کنیم ... هزینه زندگی و رفت و آمدش رو هم دانشگاه تقبل کرده بود ...
پای پرواز ... به زحمت جلوی خودم رو گرفتم ... نمی خواستم دلش بلرزه ... با بلند شدن پرواز، اشک های من بی وقفه سرازیر شد ... تمام چادر و مقنعه ام خیس شده بود ...
بچه ها، حریف آرام کردن من نمی شدن ...
#بدون_تو_هرگز
#زندگے_نامه
#طلبه_شهید_گمنام
#سید_علے_حسینے
رمانــ🍃
#بدون_تو_هرگز
#قسمت_پنجاه: سـرزمین غریـب
نماینده دانشگاه برای استقبالم به فرودگاه اومد ... وقتی چشمش بهم افتاد، تحیر و تعجب... نگاهش رو پر کرد ... چند لحظه موند ... نمی دونست چطور باید باهام برخورد کنه...
سوار ماشین که شدیم ... این تحیر رو به زبان آورد ...
- شما اولین دانشجوی جهان سومی بودید که دانشگاه برای به دست آوردن شما اینقدر زحمت کشید ...
زیرچشمی نیم نگاهی بهم انداخت ...
- و اولین دانشجویی که از طرف دانشگاه ما ... با چنین حجابی وارد خاک انگلستان شده ...
نمی دونستم باید این حرف رو پای افتخار و تمجید بگذارم ... یا از شنیدن کلمه اولین دانشجوی مسلمان محجبه، شرمنده باشم که بقیه اینطوری نیومدن ...ولی یه چیزی رو می دونستم ... به شدت از شنیدن کلمه جهان سوم عصبانی بودم ... هزار تا جواب مودبانه در جواب این اهانتش توی نظرم می چرخید ... اما سکوت کردم ... باید پیش از هر حرفی همه چیز رو می سنجیدم ... و من هیچی در مورد اون شخص نمی دونستم ...
من رو به خونه ای که گرفته بودن برد ... یه خونه دوبلکس ... بزرگ و دلباز ... با یه باغچه کوچیک جلوی در و حیاط پشتی... ترکیبی از سبک مدرن و معماری خانه های سنتی انگلیسی ... تمام وسایلش شیک و مرتب ...
فضای دانشگاه و تمام شرایط هم عالی بود ... همه چیز رو طوری مرتب کرده بودن که هرگز ... حتی فکر برگشتن به ذهنم خطور نکنه ... اما به شدت اشتباه می کردن ...
هنوز نیومده دلم برای ایران تنگ شده بود ... برای مادرم ... خواهر و برادرهام ... من تا همون جا رو هم فقط به حرمت حرف پدرم اومده بودم ... قبل از رفتن ... توی فرودگاه از مادرم قول گرفتم هر خبری از بابا شد بلافاصله بهم خبر بده ... خودم اینجا بودم ... دلم جا مونده بود ... با یه علامت سوال بزرگ ...
- بابا ... چرا من رو فرستادی اینجا؟ ...
#بدون_تو_هرگز
#زندگے_نامه
#طلبه_شهید_گمنام
#سید_علے_حسینے
#ادامه_دارد...