eitaa logo
مسجد حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها
814 دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
783 ویدیو
29 فایل
•کانال رسمی مسجد حضرت زهرا • #شاندیز،بلوارامام‌رضا،امام رضا۱۸ 🔸مسجد مردم محور و تربیت محور🔸 📩ارتباط @mahdi3890 ⭕️شماره حساب رسمی ۶۰۳۷۶۹۱۹۹۰۳۳۱۲۹۰ 🌐دیگر نشانی های ما👇 https://zil.ink/masjed_h_zahra135 •می‌سازیم به نیت زمینه سازی ظهور🙌
مشاهده در ایتا
دانلود
✅ هركه اطمينان داشته باشد كه آنچه #خدا برايش مقدّر كرده است به او مى رسد، دلش آرام گيرد 🌷 ‌ #امیرالمؤمنین (ع) 🌹 ‌ 📗غرر الحكم : 8763 ❣ eitaa.com/joinchat/639434752C60c801636b
هدایت شده از pedarefetneh | پدر فتنه
🍃🌟 جمله ای از جنس طلا... 🌟🍃 #نماز #بی_نماز #همسر #زن #شوهر #چرا_نماز؟ #خدا #اعتماد #خالق #تارک_نماز #ترک #جدایی #طلاق #طلاق_عاطفی #زوج #ازدواج #دختر #پسر #زناشویی #سردی #وفا #وفاداری #قدردانی #تعهد #قدرنشناسی #جملات_سنگین #عکس_پروفایل #متاهل #مجرد 🆔 @pedarefetneh 🔜 #پدرفتنه 🆔 @pedarefetneh 🔜 #پدرفتنه
سلام برحسین ع: 🔴 بزرگواری تعریف میکرد👇 پدرم در سال چهل از دنیا رفت و من شش ماه بعد از وفاتش بدنیا آمدم ، 🔹 در شش سالگی که کمی خواندن و. نوشتن آموختم تازه فهمیدم که آن شعری که پدرم وصیت کرده بود تا بر سنگ قبرش بنویسند مفهومش چیست 🏴 در بزم غم حسین مرا یاد کنید 🏴 بعدها و در جوانی همیشه کنجکاو بودم که آیا پدرم حقیقتا بوده ؟؟ روزی در سن حدودا بیست سالگی در کوچه میرفتم که مردی حدودا پنجاه ساله که نامش بود و فهمیده بود من پسر هستم ناگهان مرا در آغوش گرفت و سر بر شانه ام گذاشت و گریست و گریست !!! وقتی آرام شد راز گریستن خودش را برای من اینگونه تعریف کرد : در جوانی چند روز مانده به ازدواجم گرچه آهی در بساط نداشتم ولی دلم را به دریا زدم و با نامزد و مادر زنم به مغازه پدرت رفتیم و یواشکی به پدرت ندا دادم که پولم کم است لطفا ارزان و کم وزن به نامزدم نشون بده طوری که مادر زن و همسرم متوجه نشوند از قضا نامزدم سرویس زیبا و‌ بسیار گرانی را انتخاب کرد ، من که همینطور هاج و واج مانده بودم که چکار بکنم ناگهان پدرت گفت : (_آقا قربان اسمت ، با احتساب این سرویس طلایی که نامزدت برداشت الباقی بدهی من به شما از بابت بنایی که در خانه مان کردی صد تومان است و سپس (به پول آن زمان ) صد تومان هم از دخل در آورد و به من داد. من همینطور هاج و واج پدرت را نگاه میکردم و در دلم به خودم میگفتم کدوم ؟ کدوم ؟ من از حاجی ندارم !! بالاخره پدرت پول طلا را نگرفت که هیچ ، بلکه صد تومان خرج عروسی ام را هم داد و مرا راهی کرد. 🔸گذشت و گذشت تا اینکه بعد از مدتها شنیدم در سن چهل و یک سالگی پس از آمدن از سفر از دنیا رفته آمدم خانه خیلی گریه کردم و برای اولین بار به زنم راز خرید طلای عروسیمان را تعریف کردم وقتی همسرم شنید که حاجی را در موقع ازدواجمان به او داده زد زیر گریه و آنقدر ناله کرد که از حال رفت وقتی زنم آرام شد از او پرسیدم تو چرا اینقدر گریه میکنی و همسرم با هق هق اینگونه جواب داد : آنروز بعد از خرید ، چون مادرم وصله دار بود حاجی فهمید که ما هم ، شاگردش را به دنبال ما فرستاد تا خانه ما را یاد گرفت و چون شب شد دیدیم حاجی به در خانه ما آمده و در میزند من و مادرم رفتیم و در را باز کردیم و حاجی بی آنکه به ما نگاه کند که مبادا ما خجالت بکشیم پولی در پاکت به مادرم داد و گفت خرج دخترتان است حواله ی امام_حسین_علیه_السلام است ، لطفا به نگویید که من دادم !! تا همسرم این ماجرا را تعریف کرد باز هر دو به گریه زار زدیم که خدایا این مرد چه رفتار زیبایی با ما کرده ، بگونه ای که آنروز پول و خرج مرا طوری داد که زنم نفهمید. و خرج زنم را طوری داد که من نفهمیدم !!! وقتی این ماجرا را در سن بیست سالگی از زبان حسین آقای کهنه داماد شنیدم فهمیدم که پدرم 🌷 همانگونه که در عزای امام حسین بر می زده دست نوازش بر سر هم می کشیده همانگونه که در عزا بر میزده مرهمی به سینه هم بوده و همانگونه که برای سفره نذری مینداخته هرگز دستش به و آلوده نبوده و یک حسینی حسینی راستین بوده است ..... 🌷 🌷 دل مردم درتلاطمه‌، اگر کاری از دستت تو این روزگار سخت بر اومد بخاطر و انجام بده که حتما نتیجش را تو همین دنیاخواهی دید. یاعلی مدد 🔸اگر لذت بردید نشرش دهید شاید گره ای از کار مسلمانی باز بشه و روح و در جامعه دوباره گسترش پیدا کنه
🌸🍃﷽🍃🌸 🔻بزرگواری یوسف🔻 ✍ این کرامتی که در پایان داستان، از حضرت یوسف (ع) بروز می‌کنه، واقعاً برای همه‌مون درسه. ☝️ وقتی برادرهاش ازش معذرتخواهی میکنند، جواب میده: اصلاً حرفشو نزنید. دیگه تموم شد و رفت.👇 🕋 قَالَ لَا تَثْرِیبَ عَلَیْکُمُ الْیَوْمَ، یَغْفِرُ اللَّهُ لَکُمْ وَ هُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ (یوسف/92) 💢 یوسف به برادرانش گفت: امروز ملامت و توبیخی بر شما نیست. خداوند شما را می‌آمرزد. و او مهربانترین مهربانان است. 🤔 با اینکه برادرهاش اینهمه بلا سرش آوردند، ببینید آخر داستان، اونجایی که همه برای او سجده می‌کنند (وَ خَرُّوا لَهُ سُجَّدًا)، ببینید اونجا حضرت چی میگه:👇 🕋 قَدْ أَحْسَنَ بِی إِذْ أَخْرَجَنِی مِنَ السِّجْنِ (یوسف/100) 💢 خدا به من نیکی کرد، آن زمانی که مرا از «زندان» خارج کرد. دقّت کنیم. ❌ نمیگه: خدا منو از «چاه» خارج کرد. ✅️ میگه: خدا منو از «زندان» خارج کرد. 👈 با اینکه ماجرا از «چاه» شروع شد، برادرهاش او رو در «چاه» انداختند، ولی جلوی برادرهاش اصلاً حرفی از «چاه» نمی‌زنه.😔 اصلاً به روشون نمیاره، که خجالت نکشند. ماها یه وقتهایی «الحمدلله» هم که میگیم، با منظور میگیم❗️ اگه ما بودیم می‌گفتیم: 🤨 «الحمدلله» دیدی ماجرای «چاه» چی شد؟! که همه رو خجالت زده بکنیم. که بگیم: شما چکار کردید و من چکار کردم؟! من به کجا رسیدم و شما به کجا؟! دیدید حالتون گرفته شد!🤨 یعنی یه وقتهایی با «الحمدلله» گفتن، تیکه میندازیم و دل دیگران رو می‌شکونیم.💔 بعد در ادامه آیه، حضرت یوسف می‌فرماید: 🕋 وَ جَاءَ بِکُم مِّنَ الْبَدْوِ مِن بَعْدِ أَن نَّزَغَ الشَّیْطَانُ بَیْنِی وَ بَیْنَ إِخْوَتِی (یوسف/100) 💢 و شما را از آن بیابان به اینجا آورد، بعد از آنکه رابطه‌ی مرا با برادرانم به هم زد. ❌ یعنی تقصیر رو گردن برادرهاش نمیندازه. نمیگه: بعد از این که برادرهام توطئه کردند. ✅️ بلکه تقصیر رو به گردن میندازه. میگه: بعد از اینکه رابطه‌ی منو با برادرهام به هم زد. 👌 از این کرامت و بزرگواریِ حضرت یوسف درس بگیریم. 😊 یخورده و داشته باشیم. چقدر خانواده‌ها هستند که اعضای سالهاست با هم قهرند، سر مسائل جزئی.😟 چقدر دوستان و رفقا، چقدر فامیل و آشنا از همدیگه به دل گرفتند، سر مسائل جزئی.😔 ☝️ کنیم. اگه با کسی کوچیک میشد، انقدر بزرگ نبود.❤️ از خطاهای دیگران بگذریم، تا خدا از خطاهامون بگذره.✅️ 📖