هدایت شده از نیروی قدس (جبهه مقاومت)
✅ هركه اطمينان داشته باشد كه آنچه #خدا برايش مقدّر كرده است به او مى رسد، دلش آرام گيرد 🌷
#امیرالمؤمنین (ع) 🌹
📗غرر الحكم : 8763
❣ eitaa.com/joinchat/639434752C60c801636b
هدایت شده از pedarefetneh | پدر فتنه
🍃🌟 جمله ای از جنس طلا... 🌟🍃
#نماز #بی_نماز #همسر #زن #شوهر #چرا_نماز؟ #خدا #اعتماد #خالق #تارک_نماز #ترک #جدایی #طلاق #طلاق_عاطفی #زوج #ازدواج #دختر #پسر #زناشویی #سردی #وفا #وفاداری #قدردانی #تعهد #قدرنشناسی #جملات_سنگین #عکس_پروفایل #متاهل #مجرد
🆔 @pedarefetneh 🔜 #پدرفتنه
🆔 @pedarefetneh 🔜 #پدرفتنه
سلام برحسین ع:
🔴 بزرگواری تعریف میکرد👇
پدرم در سال چهل از دنیا رفت و من شش ماه بعد از وفاتش بدنیا آمدم ،
🔹 در شش سالگی که کمی خواندن و. نوشتن آموختم تازه فهمیدم که آن شعری که پدرم وصیت کرده بود تا بر سنگ قبرش بنویسند مفهومش چیست
🏴 در بزم غم حسین مرا یاد کنید 🏴
بعدها و در جوانی همیشه کنجکاو بودم که آیا پدرم حقیقتا #حسینی بوده ؟؟
روزی در سن حدودا بیست سالگی در کوچه میرفتم که مردی حدودا پنجاه ساله که نامش #حسین بود و فهمیده بود من پسر #حاج_عباسعلی هستم ناگهان مرا در آغوش گرفت و سر بر شانه ام گذاشت و گریست و گریست !!!
وقتی آرام شد راز گریستن خودش را برای من اینگونه تعریف کرد :
در جوانی چند روز مانده به ازدواجم گرچه آهی در بساط نداشتم ولی دلم را به دریا زدم و با نامزد و مادر زنم به مغازه #زرگری پدرت رفتیم و یواشکی به پدرت ندا دادم که پولم کم است لطفا #سرویسی ارزان و کم وزن به نامزدم نشون بده طوری که مادر زن و همسرم متوجه نشوند
از قضا نامزدم سرویس زیبا و بسیار گرانی را انتخاب کرد ،
من که همینطور هاج و واج مانده بودم که چکار بکنم ناگهان پدرت گفت :
#حسین (_آقا قربان اسمت ، با احتساب این سرویس طلایی که نامزدت برداشت الباقی بدهی من به شما از بابت #اجرت بنایی که در خانه مان کردی صد تومان است و سپس (به پول آن زمان ) صد تومان هم از دخل در آورد و به من داد.
من همینطور هاج و واج پدرت را نگاه میکردم و در دلم به خودم میگفتم کدوم #بدهی؟ کدوم #بنایی ؟ من #طلبی از حاجی ندارم !!
بالاخره پدرت پول طلا را نگرفت که هیچ ، بلکه صد تومان خرج عروسی ام را هم داد و مرا #آبرومندانه راهی کرد.
🔸گذشت و گذشت تا اینکه بعد از مدتها شنیدم #حاجی_عباسعلی در سن چهل و یک سالگی پس از آمدن از سفر #کربلا از دنیا رفته
آمدم خانه خیلی گریه کردم و برای اولین بار به زنم راز خرید طلای عروسیمان را تعریف کردم
وقتی همسرم شنید که حاجی #طلاها را در موقع ازدواجمان #مجانی به او داده زد زیر گریه و آنقدر ناله کرد که از حال رفت
وقتی زنم آرام شد از او پرسیدم تو چرا اینقدر گریه میکنی و همسرم با هق هق اینگونه جواب داد :
آنروز بعد از خرید #طلا، چون #چادر مادرم وصله دار بود حاجی فهمید که ما هم #فقیریم ، شاگردش را به دنبال ما فرستاد تا خانه ما را یاد گرفت و چون شب شد دیدیم حاجی به در خانه ما آمده و در میزند
من و مادرم رفتیم و در را باز کردیم و حاجی بی آنکه به ما نگاه کند که مبادا ما خجالت بکشیم پولی در پاکت به مادرم داد و گفت خرج #جهاز دخترتان است
حواله ی #آقا امام_حسین_علیه_السلام است ،
لطفا به #دامادتان نگویید که من دادم !!
تا همسرم این ماجرا را تعریف کرد باز هر دو به گریه زار زدیم که خدایا این مرد چه رفتار زیبایی با ما کرده ، بگونه ای که آنروز پول #طلا و خرج #عروسی مرا طوری داد که زنم نفهمید.
و خرج #جهاز زنم را طوری داد که من نفهمیدم !!!
وقتی این ماجرا را در سن بیست سالگی از زبان حسین آقای کهنه داماد شنیدم فهمیدم که پدرم
🌷 همانگونه که در عزای امام حسین بر #سر می زده دست نوازش بر سر #یتیمان هم می کشیده
همانگونه که در عزا بر #سینه میزده مرهمی به سینه #دردمندان هم بوده
و همانگونه که برای #عاشورا سفره نذری مینداخته هرگز دستش به #مال_مردم و #بیت_المال آلوده نبوده
و یک حسینی حسینی راستین بوده است .....
🌷#اللهم_الرزقنا_توفيق_خدمة_الحسين
#عليه_السلام_في_الدنيا_و_الاخره 🌷
دل مردم درتلاطمه، اگر کاری از دستت تو این روزگار سخت بر اومد بخاطر #خدا و #امام_حسین انجام بده که حتما نتیجش را تو همین دنیاخواهی دید. یاعلی مدد
🔸اگر لذت بردید نشرش دهید
شاید گره ای از کار مسلمانی باز بشه و روح #انفاق و#همدلی در جامعه دوباره گسترش پیدا کنه
🌸🍃﷽🍃🌸
🔻بزرگواری یوسف🔻
✍ این کرامتی که در پایان داستان، از حضرت یوسف (ع) بروز میکنه، واقعاً برای همهمون درسه.
☝️ وقتی برادرهاش ازش معذرتخواهی میکنند، جواب میده: اصلاً حرفشو نزنید. دیگه تموم شد و رفت.👇
🕋 قَالَ لَا تَثْرِیبَ عَلَیْکُمُ الْیَوْمَ، یَغْفِرُ اللَّهُ لَکُمْ وَ هُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ (یوسف/92)
💢 یوسف به برادرانش گفت: امروز ملامت و توبیخی بر شما نیست. خداوند شما را میآمرزد. و او مهربانترین مهربانان است.
🤔 با اینکه برادرهاش اینهمه بلا سرش آوردند، ببینید آخر داستان، اونجایی که همه برای او سجده میکنند (وَ خَرُّوا لَهُ سُجَّدًا)، ببینید اونجا حضرت چی میگه:👇
🕋 قَدْ أَحْسَنَ بِی إِذْ أَخْرَجَنِی مِنَ السِّجْنِ (یوسف/100)
💢 خدا به من نیکی کرد، آن زمانی که مرا از «زندان» خارج کرد.
دقّت کنیم.
❌ نمیگه: خدا منو از «چاه» خارج کرد.
✅️ میگه: خدا منو از «زندان» خارج کرد.
👈 با اینکه ماجرا از «چاه» شروع شد، برادرهاش او رو در «چاه» انداختند، ولی جلوی برادرهاش اصلاً حرفی از «چاه» نمیزنه.😔
اصلاً به روشون نمیاره، که خجالت نکشند.
ماها یه وقتهایی «الحمدلله» هم که میگیم، با منظور میگیم❗️
اگه ما بودیم میگفتیم:
🤨 «الحمدلله» دیدی ماجرای «چاه» چی شد؟!
که همه رو خجالت زده بکنیم.
که بگیم: شما چکار کردید و من چکار کردم؟! من به کجا رسیدم و شما به کجا؟! دیدید حالتون گرفته شد!🤨
یعنی یه وقتهایی با «الحمدلله» گفتن، تیکه میندازیم و دل دیگران رو میشکونیم.💔
بعد در ادامه آیه، حضرت یوسف میفرماید:
🕋 وَ جَاءَ بِکُم مِّنَ الْبَدْوِ مِن بَعْدِ أَن نَّزَغَ الشَّیْطَانُ بَیْنِی وَ بَیْنَ إِخْوَتِی (یوسف/100)
💢 و شما را از آن بیابان به اینجا آورد، بعد از آنکه #شیطان رابطهی مرا با برادرانم به هم زد.
❌ یعنی تقصیر رو گردن برادرهاش نمیندازه. نمیگه: بعد از این که برادرهام توطئه کردند.
✅️ بلکه تقصیر رو به گردن #شیطان میندازه. میگه: بعد از اینکه #شیطان رابطهی منو با برادرهام به هم زد.
👌 از این کرامت و بزرگواریِ حضرت یوسف درس بگیریم.
😊 یخورده #عفو و #گذشت داشته باشیم.
چقدر خانوادهها هستند که اعضای #خانواده سالهاست با هم قهرند، سر مسائل جزئی.😟
چقدر دوستان و رفقا، چقدر فامیل و آشنا از همدیگه #کینه به دل گرفتند، سر مسائل جزئی.😔
☝️ #گذشت کنیم.
اگه با #گذشت_کردن کسی کوچیک میشد، #خدا انقدر بزرگ نبود.❤️
از خطاهای دیگران بگذریم، تا خدا از خطاهامون بگذره.✅️
📖 #درمحضرقرآن