مسجدالمهدی کن
✨📿✨📿✨📿✨📿✨ #داستان_عارفانه🌹 قسمت۱۷ بعدایشان ادامه داد:یکی ازاین حاجت هاراخداوندمتعال برای عاشورارو
✨📿✨📿✨📿✨📿
#داستان_عارفانه 🌹
قسمت ۱۸
#شناخت
احمدآقابه عنوان یک عارف عاقل ,به اتمام وظایف زندگی توجه داشت,درس ,کار,ورزش ,نظافت ,ارتباط بامردم,تحلیل سیاسی واجتماعی و....این هاباعث شدکه ازاویک الگوی مثال زنی ساخته شود👌.هنوزخاطره ی کارهای اودرذهن بچه های محل باقی مانده.زمانی که باآن هافوتبال ⚽️بازی می کرد.درآبدارخانه ی مسجدبرای مردم چای ☕️می ریخت و....
شناخت صحیح احمدآقااززندگی وبندگی,اورابه اوج قله های عبودیت رساند✅اودرسنین جوانی مانندیک مرددنیادیده باوقایع برخوردمی کردحقیقت اعمال رامی دیدو....
یک بارباایشان به روستای🏕 آیینه ورزان رفتیم.بعدکمی تفریح وبازی,نشسته بودیم کنارهم یک زنبور🐝دورصورت من می چرخید.باناراحتی وعصبانیت😖 تلاش می کردم که اورادورکنم.اما احمدآقاکه کنارمن بودبی توجه به آن زنبوربه کارهای من نگاه 👀می کرد.بعدلبخندی 😊زدوگفت:یقین داشته باش! بعدکه تعجب😳 من رادید,ادامه داد:یقین داشته باش که هیچ حیوان گزنده ای بنده ی مومن خدای متعال رواذیت نمی کند❌
#جمال
برادرم جمال ازدوستان 💞نزدیک احمدآقابود.تاثیررفتاراحمدآقادراوبسیارزیادبود.همیشه جمال بسیاربه احمدآقاشبیه بود.درآن دوران شرایط خانه ی ماباآن هاکاملاً متفاوت بود.جمال ازآن روزهاکه دردبستان🏦 مشغول تحصیل بوددریک مغازه کارمی کرد.پدرمایک کارگرساده باچندین سرعایله بود.جمال هرچه که به دست می آوردجمع می کرد💶وبرای مخارج خانه تحویل پدرومادرمی داد.باآنکه شرایط خانه ی ماازلحاظ مالی تعریفی نداشت😑امابارهادیده بودم که جمال به فکرمشکلات مردم بودوسعی می کردگرفتاری آن هارابرطرف کند.ازدیگرویژگی های جمال ارادت قلبی وعشق 💞 عجیب اوبه مولایش قمربنی هاشم (علیه السلام)وامام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف)بود✅جمال باشروع جنگ راهی جبهه شد.سال🗓 ۱۳۶۲بودکه پس ازمدت هابه مرخصی آمدوازهمه ی رفقاخداحافظی 🖐کرد.نمی دانم چرا,اماجمال وچندتن ازدوستانش همیشه می گفتندکه آرزوداریم گمنام بمانیم❗️درعملیات والفجر۴درارتفاعات غرب کشورآرزوی آن هابرآورده شد.مدتی بودکه ازآن هاخبرنداشتیم.مادرم که جمال رابسیاردوست😍 داشت,پیش ازهمه بی تابی می کرد.تااینکه یک روزخبرخوشی آمد!یکی ازدوستان جمال به محل آمده بود.می گفت: مطمئن هستم که جمال زنده است💯مجروح شده وبه زودی برمی گردد! آن قدرخوشحال بودم که نمی دانستم چه کارکنم.دویدم🏃 به سمت مسجد درموقع خوشحالی وناراحتی سنگ صبورمن احمدآقابود.من آن زمان شب وروزبااحمدآقابودم.باخوشحالی وارددفتربسیج شدم.دیدم👀 احمدآقامشغول نوشتن پلاکارداست:خروج خونین شهید🌷جمال محمدشاهی را....گفتم:احمدآقاننویس!خبرخوش.خبرخوش.ازخوشحالی 😌نمی تونستم کلمات راکامل بگویم.گفتم:احمدآقایکی ازرفقای جمال اومده می گه جمال زنده است.خودش دیده که جمال مجروح شده وبردنش بیمارستان🏥خیره شدم به چشمان احمدآقا.اصلاًخوشحال نشده بود😕سرش راپایین انداخت ومشغول نوشتن ادامه جمله شد.گفتم: احمدآقا ننویس.مگه نشنیدی,جمال زنده است.اگه مامانم این پلاکاردروببینه,دق میکنه😢سرش رابلندکردوگفت:من جمال شمارادیدم.توی بهشت بود.همان دوماه پیش موقع عملیات شهیدشده!انگارآب سردی روی من ریخته بودند😰همه غم هابه سراغم آمد.
👈 ادامه دارد... 🔜👉
#مسجد_المهدی_کن
🌴 @masjed_kan