eitaa logo
مسجدالمهدی کن
200 دنبال‌کننده
23.6هزار عکس
4هزار ویدیو
343 فایل
مسجد المهدی(عج)کن برنامه های فرهنگی،دانش آموزی،آموزش قرآن اقامه نماز جماعت در سه نوبت صبح/ظهروعصر / مغرب و عشا https://eitaa.com/sajadbajalan آدرس کانال ایتا و اینستاگرام مسجد المهدی(عج)کن👇👇👇👇 @masjed_kan
مشاهده در ایتا
دانلود
مسجدالمهدی کن
✨📿✨📿✨📿✨📿✨ #داستان_عارفانه 🌹 قسمت ۲۸ #دوکوهه پاییزسال🗓۱۳۶۴بود.وقتی با دوستان واردپادگان دوکوهه شدی
✨📿✨📿✨📿✨📿✨ 🌹 قسمت ۲۹ ‌✨ بعد از مدتی حضور در دو کوهه اعلام شد📣که گردان سلمان برای پدافندی به منطقه شهرمهران اعزام می شود. شبانه🌃 جایگزین یک گردان دیگرشدیم.من و احمدآقا و علی طلایی وچندنفر د‌یگر در یک سنگربودیم. احمد آقا بعداز نمازشب به سراغ بچه هامی آمد.خیلی آرام بچه هارابرای نمازصبح 🌅صدامی کرد. احمدآقامی رفت بالای سربچه هاو با ماساژدادن شانه های رفقا,باملایمت 🙂می گفت:فلانی,بلند می شی?موقع نمازصبح شده. بعضی ازبچه ها با اینکه بیدار بودن ؛ازقصد خودشان را به خواب می زدن تا احمدآقا شانه آن ها را ماساژ بده😉 سنگر ما بزرگ بود و پشت سراحمدآقا جماعت برقرارمی شد. بعد از نمازو زیارت عاشورا بود که احمدآقا سفره را پهن می کرد و می گفت:خوابیدن 😴دربین الطلوعین مکروه است‌ بیاید صبحانه بخوریم😋ما در آن روزها صبحانه فانوسی,می خوردیم,صبحانه ای درزیرنورفانوس 🙂چون هنوز هوا روشن نشده بود. توی سنگرنشسته بودیم.یکدفعه صدای مهیب انفجار آمد😱پریدیم بیرون یک گلوله توپ مستقیم به طرف سنگرمااصابت کرده بود.گفتم:بچه ها نکنه دشمن می خواد بیاد جلو⁉️دراطراف سنگرما وبر روی یک بلندی,سنگرکوچکی قرارداشت که برای دیده بانی استفاده می شد.مسئول دسته مابه همراه دونفردیگردویدند🏃به سمت سنگردیده بانی. احمدآقامعمولاًانسان کم حرفی بود و آرام حرف می زدیکبارفریاد🗣زد:سرجای خود بایستید نرید اونجا😶هرسه نفرسرجای ایستادند!احمدآقاسرش رابه آهستگی پایین آورد.همه باتعجب به هم نگاه 👀کردیم این چه حرفی بودکه احمد آقا زد😳 چرا داد زد⁉️ یکباره صدای انفجارمهیبی آمد,همه خوابیدندروی زمین😑وقتی گردوخاک ها فرونشست به محل انفجار نگاه 👀کردیم.ازسنگرکوچک دیده بانی هیچ چیزی باقی نمانده بود😱 یکبار از فاصله دور به سمت خط می آمدیم.یک خاکریزبه سمت خط مقدم کشیده شده بود.احمدآقا از بالای خاکریزحرکت🚶 می کرد.فرمانده گروهان ازدورشاهد👀حرکت مابود.یکدفعه فریادزد: برادرنیری ,بیا پایین, الان تیر می خوری😲احمدآقا سریع از بالای خاکریز به پایین آمد.همین که کنار من قرارگرفت گفت: من تو این منطقه هیچ اتفاقی برام نمی افته.محل شهادت 🌷من جای دیگری است! چند روز بعد دیدم خیلی خوشحاله😌تعجب کردم وگفتم: برادرنیری ندیده بودم این قدرشاد باشی⁉️گفت: من تو تهران دنبال یک کتاب بودم ولی پیدا نکردم.امّا اینجا توانستم این کتاب 📓روپیدا کنم .بعد دستش را بالا آورد.کتاب《سیاحت غرب》دردست احمدآقابود. ┅─═ঊঈ🌸🎀🌸ঊঈ═─ 👈 ادامه دارد... 🔜👉 🌴 @masjed_kan