eitaa logo
مسجدانه
2هزار دنبال‌کننده
4هزار عکس
880 ویدیو
9 فایل
حال خوش مسجدی در فضای مجازی 🕌 سايت مسجدانه: https://masjedane.ir ارتباط با مدیر کانال: @sampleid1
مشاهده در ایتا
دانلود
...بهلول گفت: «پس ای خلیفه، این سلطنت که به آبی و بولی وابسته است، تو را مغرور نسازد که با خلق خدای به بدی رفتار کنی!»... @madresenama | madresenama.ir
حکومتی بر آب... روزی بهلول بر هارون‌الرشید وارد شد. خلیفه گفت: «مرا پندی بده.» بهلول پرسید: «اگر در بیابانی بی‌آب، تشنگی بر تو غلبه نماید، چندان که مشرف به موت گردی، در مقابل جرعه‌ای آب که عطش تو را فرو نشاند چه می‌دهی؟» هارون الرشید گفت: «صد دینار طلا.» بهلول پرسید: «اگر صاحب آب به پول رضایت ندهد؟» هارون الرشید گفت: «نصف پادشاهی‌ام را» بهلول گفت: «حال اگر به حبس‌البول مبتلا گردی و رفع آن نتوانی، چه می‌دهی که آن را علاج کنند؟» هارون الرشید گفت: «نیم دیگر سلطنتم را.» بهلول گفت: «پس ای خلیفه، این سلطنت که به آبی و بولی وابسته است، تو را مغرور نسازد که با خلق خدای به بدی رفتار کنی!» @madresenama | madresenama.ir
خدایشان نانشان است آورده‌اند کـه مردی از دیوانه‌اي پرسید: «اسم اعظم خدا را میدانی؟» دیوانه گفت: «نام اعظم خدا نان اسـت، اما این را جایی نمی توان گفت.» مرد گفت: «نادان شرم کن! چگونه اسم اعظم خدا نان اسـت؟» @madresenama | madresenama.ir
خدایشان نانشان است آورده‌اند که مردی از دیوانه‌اي پرسید: «اسم اعظم خدا را میدانی؟» دیوانه گفت: «نام اعظم خدا نان است، اما این را جایی نمی توان گفت.» مرد گفت: «نادان شرم کن! چگونه اسم اعظم خدا نان است؟» دیوانه گفت: «در قحطی نیشابور چهل شبانه‌روز می گشتم. نه هیچ جایی صدای اذان شنیدم و نه درِ هیچ مسجدی را باز دیدم. از آنجا بود که فهمیدم.» مصیبت‌نامه عطار نیشابوری @madresenama | madresenama.ir
ادعای خدایی فرعون خوشه ای انگور در دست داشت و تناول می کرد. ابلیس نزدیک او آمد و گفت: «هیچ کس تواند این خوشه انگور تازه را مروارید سازد؟» فرعون گفت:«نه!» ابلیس به لطایف سِحر آن خوشه انگور را خوشه مروارید ساخت. ... @madresenama | madresenama.ir.
ادعای خدایی فرعون خوشه ای انگور در دست داشت و تناول می کرد. ابلیس نزدیک او آمد و گفت: «هیچ کس تواند این خوشه انگور تازه را مروارید سازد؟» فرعون گفت:«نه!» ابلیس به لطایف سِحر آن خوشه انگور را خوشه مروارید ساخت. فرعون تعجب کرد و گفت:«عجب استاد مردی هستی!» ابلیس سیلی بر گردن او زد و گفت: «مرا با این استادی به بندگی قبول نکردند، تو با این حماقت دعوی خدایی چگونه می کنی؟» برگرفته از جوامع الحکایات @madresenama | madresenama.ir
دل‌خوشی در گرو فراغت دل یحیی بن معاذ روزی با برادری بر دهی بگذشت. برادرش گفت: «اینجا خوش‌ دهی است». یحیی وی را گفت: «خوش‌تر از این ده، دل آن کس است که از این ده فارغ است». تذکره الاولیاء، عطار نیشابوری @masjednama
هم‌نشین خوب روزی بهلول را در قبرستان دیدم. پرسیدمش: «اینجا چه می‌کنی؟» گفت: «با مردمانی هم‌نشینی همی‌کنم که آزارم نمی‌دهند، اگر از عُقبی غافل شوم، یادآوری‌ام می‌کنند و اگر غایب شوم، غیبتم نمی‌کنند.» @masjednama | masjednama.ir
هر حاجتی، خدا دهد پادشاهی بر بقراط گذشت و گفت: «هر حاجتی داری، از من بخواه تا آن را برآورده سازم». گفت: «گناهان مرا پاک کن!» گفت: «نتوانم». -مرا جوان گردان! -نتوانم. -مرا از چنگال مرگ برهان! -نتوانم. - «حاجت خواستن از ناتوان، روا نباشد!» @masjednama | masjednama.ir
🔰 🔺 کور واقعی 🔆فقیری به در خانه بخیلی آمد. گفت: شنیده‌ام مقداری از مالت را نذر نیازمندان کرده‌ای. بخیل گفت: نذر کوران کرده‌ام. فقیر گفت: من هم کور واقعی هستم، زیرا اگر بینا می‌بودم، از در خانه خدا به در خانه کسی مثل تو نمی‌آمدم. @masjednama | masjednama.ir
🔰مسجدنما 🔺 🔅شکر مصیبت 🔹پارسایی را دیدم بر کنار دریا که زخم پلنگ داشت و به هیچ دارو به نمی‌شد. مدت‌ها در آن رنجور بود و شکر خدای عزوجل، علی الدوام گفتی. پرسیدندش که: «شکر چه می‌گویی؟» گفت: «شکر آن که به مصیبتی گرفتارم نه به معصیتی». گلستان سعدی مسجدنما را در اینستاگرام دنبال کنید: https://www.instagram.com/masjednama/
ﺯﻧﯽ ﺧﺪﻣﺖ ﺣﻀﺮﺕ ﺩﺍﻭﺩ ﺭﺳﯿﺪ ﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪ ﺁﯾﺎ ﺧﺪﺍ ﻋﺎﺩﻝ ﺍﺳﺖ؟ ﺣﻀﺮﺕ ﻓﺮﻣﻮﺩ : ﻋﺎﺩﻝ ﺗﺮ ﺍﺯ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻭﺟﻮﺩ ﻧﺪﺍﺭﺩ، ﭼﻪ ﺷﺪﻩ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﺳﻮﺍﻝ ﺭﺍ ﻣﯽ ﭘﺮﺳﯽ؟ ﺯﻥ ﮔﻔﺖ ﻣﻦ ﺑﯿﻮﻩ ﻫﺴﺘﻢ ﻭ 3ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺩﺍﺭﻡ ، ﺑﻌﺪﺍﺯ ﻣﺪﺗﻬﺎ طناب ﺑﺰﺭﮔﯽ ﺑﺎﻓﺘﻪ ﺑﻪ ﺑﺎﺯﺍﺭ ﻣﯿﺒﺮﺩﻡ ﺗﺎ ﺑﺎ ﭘﻮﻟﺶ ﺁﺫﻭﻗﻪ ﺍﯼ ﺑﺮﺍي ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻥ ﮔﺮﺳﻨﻪ ﺍﻡ ﻓﺮﺍﻫﻢ ﮐﻨﻢ ﮐﻪ ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﭘﺮﻧﺪﻩ ﺍﯼ طناب ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﻣﻦ ﺭﺑﻮﺩ ﻭ ﺩﻭﺭ ﺷﺪ، ﻭ ﺍﻻﻥ ﻣﺤﺰﻭﻥ ﻭ ﺑﯽ ﭘﻮﻝ ﻭ ﮔﺮﺳﻨﻪ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺍﯾﻢ . ﻫﻨﻮﺯ ﺻﺤﺒﺖ ﺯﻥ ﺗﻤﺎﻡ ﻧﺸﺪﻩ ﺑﻮﺩ، درب خانه حضرت داوود را زدند، و ايشان اجازه ورود دادند، ده نفر از تجار وارد شدند و هرکدام کيسه صد ديناري را مقابل حضرت گذاشتند، و گفتند اينها را به مستحق بدهيد. حضرت پرسيد علت چيست؟ ايشان گفتند در دريا دچار طوفان شديم و دکل کشتي آسیب ديد و خطر غرق شدن بسيار نزديک بود که درکمال تعجب پرنده اي طنابی بزرگ به طرف ما رها کرد. و با آن قسمتهاي آسيب ديده کشتي را بستيم و نذر کرديم اگر نجات يافتيم هر يک صد دينار به مستحق بدهيم حضرت داوود رو به آن زن کرد و فرمود: خداوند براي تو از دريا هديه ميفرستد، و تو او را ظالم مي نامي. اين هزار دينار بگير و معاش کن و بدان خداوند به حال تو بيش از ديگران آگاه هست. خالق من بهشتي دارد، «نزديک زيبا و بزرگ»، و دوزخي دارد به گمانم «کوچک و بعيد» و در پي دليلي ست که ببخشد ما را، گاهي به بهانه ی دعايي در حق ديگري... شايد امروز آن روز  باشد. ‎‎‌‌‎‎‌🕌 @masjedane