7.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💚 ایشان همان پیرمردی است که با مرحوم بهلول طی الارض به #کربلا کردند ماجرا را از زبان خودش بشنوید
👌 از دست ندهید
👈 در #اتنخابات انتخابت را #امام_زمان ی کن
https://eitaa.com/madadazshohada
هدایت شده از ذاکرین
مکاشفه ای عجیب .mp3
3.03M
🎙نقل مکاشفه ای شنیدنی از حاج آقا نجفی قوچانی در کربلا
🚩🚩🚩یا کاشف الکرب عن وجه الحسین علیه السلام
اکشف کرب مولانا المهدي بحق اخیک الحسین علیه السلام 😭😭😭
#کربلا #اربعین
🖤 مرثیه روضه نوحه واحد شور
🕋 مداحی و سخنرانی ذاکرین👇
https://eitaa.com/zakerin
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺
هدایت شده از ذاکرین
4_5841331667758748671.mp3
3.27M
مادر اومده #اربعین #کربلا
🖤 مرثیه روضه نوحه واحد شور
🕋 مداحی و سخنرانی ذاکرین👇
https://eitaa.com/zakerin
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺
هدایت شده از ذاکرین
25.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠می خوام #اربعین برم #کربلا ولی نمیدونم تحمل گرمای کربلا رو دارم یا نه؟!
جواب #امام_صادق علیه السلام....
🖤 مرثیه روضه نوحه واحد شور
🕋 مداحی و سخنرانی ذاکرین👇
https://eitaa.com/zakerin
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺
هدایت شده از دانستنی های مهدوی
☑️ تشرف جناب جعفر نعلبند اصفهانى در راه زیارت کربلا و به همراه طی الارض و دیدن صورت برزخی مردم
(قسمت اول)
✅ آقاى حاج ميرزا محمد على گلستانه اصفهانى (ره) فرمودند:
عموى من، آقا سيد محمد على (ره) براى من نقل كردند:
▫️ در زمـان مـا در اصـفهان شخصى به نام جعفر كه شغلش نعلبندى بود، بعضى حرفها را مى زد كه مـوجـب طـعـن و رد مـردم شـده بـود، مـثـل آن كه مىگفت:
🔸 با طى الارض به كربلا رفته ام.
▫️ يا مىگفت:
🔸 مردم را به صورتهاى مختلف ديدهام.
▫️ و يا
🔸 خدمت حضرت صاحب الامر (عجل الله تعالی فرجه) رسيده ام.
▫️ او هم به خاطر حرفهاى مردم، آن صحبتها را ترك نمود.
تـا آن كه روزى براى زيارت مقبره متبركه تخت فولاد مى رفتم.
در بين راه ديدم جعفر نعلبند هم به آن طرف مى رود.
نزديك او رفتم و گفتم:
🔹 ميل دارى در راه با هم باشيم؟
▫️گفت:
🔸 اشكالى ندارد، با هم گفتگو مى كنيم و خستگى راه را هم نمى فهميم.
▫️ قدرى با هم گفتگو كرديم، تا آن كه پرسيدم:
🔹 اين صحبتهايى كه مردم از تو نقل مى كنند، چيست؟ آيا صحت دارد يا نه؟
▫️ گفت:
🔸 آقا از اين مطلب بگذريد.
▫️ اصرار كردم و گفتم:
🔹 من كه بى غرضم، مانعى ندارد بگويى.
▫️ گـفـت:
🔸 آقـا، مـن بيست و پنج بار، از پول كسب خود، به كربلا مشرف شدم و در همه سفرها، براى زيارتى عرفه مىرفتم.
در سفر بيست و پنجم بين راه، شخصى يزدى با من رفيق شد.
چند منزل كه بـا هـم رفـتـيم، مريض شد و كم كم مرض او شدت كرد، تا به منزلى كه ترسناك بود، رسيديم و به خاطر ترسناك بودن آن قسمت، قافله را دو روز در كاروانسرا نگه داشتند، تا آن كه قافلههاى ديگر برسند و جمعيت زيادتر شود.
از طرفى حال زائر يزدى هم خيلى سخت شد و مشرف به موت گرديد.
روز سوم كه قافله خواست حركت كند، من راجع به او متحير ماندم كه چطور او را با اين حال تنها بـگذارم و نزد خداى تعالى مسئول شوم؟ از طرفى چطور اين جا بمانم و از زيارت عرفه كه بيست و چهار سال براى درك آن، جديت داشته ام، محروم شوم؟ بالاخره بعد از فكر بسيار، بنايم بر رفتن شد، لذا هنگام حركت قافله، پيش او رفتم و گفتم:
🔹 من مىروم و دعا مىكنم كه خداوند تو را هم شفا مرحمت فرمايد.
▪️اين مطلب را كه شنيد، اشكش سرازير شد و گفت:
🔸 من يک ساعت ديگر مىميرم، صبر كن، وقتى از دنـيا رفتم، خورجين و اسباب و الاغ من مال تو باشد، فقط مرا با اين الاغ به كرمانشاه و از آن جا هم هر طورى كه راحت باشد، به كربلا برسان.
▪️ وقتى اين حرف را زد و گريه او را ديدم، دلم به حالش سوخت و همان جا ماندم.
قافله رفت و مدت زمانى كه گذشت، آن زائر يزدى از دنيا رفت.
من هم او را بر الاغ بسته و حركت كردم.
وقتى از كاروانسرا بيرون آمدم، ديدم از قافله هيچ اثرى نيست، جز آن كه گرد و غبار آنها از دور ديده مى شد.
تـا يک فـرسخ راه رفتم، اما جنازه را هر طور بر الاغ مىبستم، همين كه مقدارى راه مىرفتم، مىافتاد و هيچ قرار نمىگرفت.
با همه اينها به خاطر تنهايى، ترس بر من غلبه كرد.
بالاخره ديدم، نمىتوانم او را ببرم، حالم خيلى پريشان شد.
همان جا ايستادم و به جانب حضرت سيدالشهداء (علیه السلام) توجه نمودم و با چشم گريان عرض كردم:
🔹 آقا من با اين زائر شما چه كنم؟ اگر او را در اين بيابان رها كنم، نزد خدا و شما مسئول هستم. اگر هم بخواهم او را بياورم، توانايى ندارم.
▪️ نـاگهان ديدم، چهار نفر سوار پيدا شدند و آن سوارى كه بزرگ آنها بود، فرمود:
🔶 جعفر با زائر ما چه مى كنى؟
▪️ عرض كردم:
🔷 آقا چه كنم، در كار او مانده ام!
▪️ آن سه نفر ديگر پياده شدند.
يك نفر آنها نيزه اى در دست داشت كه آن را در گودال آبى كه خشك شده بود فرو برد، آب جوشش كرد و گودال پر شد.
آن ميت را غسل دادند. بزرگ آنان جلو ايستاد و با هم نماز ميت را خوانديم و بعد هم او را محكم بر الاغ بستند و ناپديد شدند. مـن هم براه افتادم. ناگاه ديدم، از قافله اى كه پيش از ما حركت كرده بود، گذشتم و جلو افتادم.
كـمـى گـذشت، ديدم به قافله اى كه پيش از آن قافله حركت كرده بود، رسيدم. و بعد هم طولى نكشيد كه ديدم به پل نزديك كربلا رسيده ام.
در تعجب و حيرت بودم كه اين چه جريان و حكايتى است! ميت را بردم و در وادى ايمن دفن كردم.
قـافله ما تقريبا بعد از بيست روز رسيد.
هر كدام از اهل قافله مى پرسيد:
🔹 تو كى و چگونه آمدى!
▪️ من قضيه را براى بعضى به اجمال و براى بعضى مشروحا مى گفتم و آنها هم تعجب مى كردند.
تا آن كه روز عرفه شد و به حرم مطهر مشرف شدم، ولى با كمال تعجب ديدم كه مردم را به صورت حيوانات مختلف مى بينم، از قبيل: 🐺 گرگ، 🐖 خوك، 🐒 ميمون و غيره
و جمعى را هم به صورت انسان مى ديدم!
(ادامه دارد ...)
🏷 #تشرفات
#امام_زمان عجل الله تعالی فرجه
#کربلا
⚜@p_Mahdavi
هدایت شده از دانستنی های مهدوی
☑️ تشرف جناب جعفر نعلبند اصفهانى در راه زیارت کربلا و به همراه طی الارض و دیدن صورت برزخی مردم
🔘 قسمت دوم (آخر)
▪️... از شـدت وحشت برگشتم و مجددا قبل از ظهر مشرف شدم.
باز مردم را به همان حالت مىديدم.
برگشتم و بعد از ظهر رفتم، ولى مردم را همان طور مشاهده كردم! روز بعد كـه رفتم، ديدم همه به صورت انسان مىباشند.
تا آن كه بعد از اين سفر، چند سفر ديگر مـشرف شدم، باز روز عرفه مردم را به صورت حيوانات مختلف مى ديدم و در غير آن روز، به همان صورت انسان مىديدم.
به همين جهت، تصميم گرفتم كه ديگر براى زيارتى عرفه مشرف نشوم.
چون اين وقايع را براى مردم نقل مى كردم، بدگويى مى كردند و مىگفتند:
🔹 براى يك سفر زيارت، چه ادعاهايى مىكند.
▪️ لذا من، نقل اين قضايا را به كلى ترك كردم، تا آن كه شبى با خانواده ام مشغول غذا خوردن بوديم.🍳🍚
صـداى در بـلند شد، وقتى در را باز كردم، ديدم شخصى مى فرمايد:
🔸 حضرت صاحب الامر (عجل الله تعالی فرجه) تو را خواسته اند.
▪️ بـه هـمـراه ايشان رفتم، تا به مسجد جمعه رسيدم.
ديدم آن حضرت (عجل الله تعالی فرجه) در محلى كه منبر بسيار بلندى در آن بود، بالاى منبر تشريف دارند و آن جا هم مملو از جمعيت است.
آنها عمامه داشتند و لباسشان مثل لباس شوشترى ها بود.
به فكر افتادم كه در بين اين جمعيت، چطور مى توانم خدمت ايشان برسم، اما حضرت به من توجه فرمودند و صدا زدند:
🔶 جعفر بيا.
▪️ من رفتم و تا مقابل منبر رسيدم.
فرمودند:
🔶 چرا براى مردم آنچه را كه در راه كربلا ديده اى نقل نمى كنى؟
▪️ عرض كردم:
🔷 آقا من نقل مىكردم، از بس مردم بدگويى كردند، ديگر ترک نمودم.
▪️ حضرت فرمودند:
🔶 تو كارى به حرف مردم نداشته باش، آنچه را كه ديده اى نقل كن تا مردم بفهمند ما چه نظر مرحمت و لطفى با زائر جدمان حضرت سيدالشهداء (علیه السلام) داريم.
⬅ «برکات حضرت ولی عصر (عج)» اثر سید جواد معلم
#تشرفات
#امام_زمان عجل الله تعالی فرجه
#کربلا
⚜@p_Mahdavi
هدایت شده از ذاکرین
9.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♨️زیارت #اربعین درّ گرانبها
👌 سخنرانی بسیار شنیدنی
#کربلا #اسماعیل
🖤 مرثیه روضه نوحه واحد شور
🕋 مداحی و سخنرانی ذاکرین👇
https://eitaa.com/zakerin
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺
هدایت شده از ذاکرین
4_5911477958400284276.mp3
6.26M
به سمت دریا تو میکشونی
دارم میام نه تو میرسونی
میون خیمه ات تو مینشونی
🎙 محمود کریمی
#️⃣ #اربعین مشایه
به سمت دریا تو میکشونی
دارم میام نه تو میرسونی
میون خیمه ات تو مینشونی
بی اراده میزنم دلو به جاده
میبینم عاشق تر از من چه زیاده
مثل آتیشه قلب عالم از حرارت زیر و رو میشه
میسوزونه این قیامت ظلم رو از ریشه
این همه مهمون سر به صحرا ها گذاشتن بی سر و سامون
لیلی عالم تویی با این همه مجنون
به سمت دریا تو میکشونی
دارم میام نه تو میرسونی
میون خیمه ات تو مینشونی
سرفرازه کربلا مهمون نوازه
خاک اینجا برا ماها جانمازه
کوله بار من پر قلب آدمای هم دیار من
همه سمت تو دارن میان کنار من
اول عشقه تو مسیر عاشقی هر مرحله عشقه
روی قلب و چشم و پاهام تاول عشقه
منم که خاکم تو آسمونی
یه ذره ام من تو کهکشونی
تو بی کرونی تو مهربونی
سرزمین مادری من همینه
کربلات همیشه انگار اربعینه
از خدا میخواهم حالا که منم میون این عزادارم
سمت راه دیگه ای راهی نشه پاهام
از خدا میخواهم تا نفس دارم نگیره اشک رو از چشمام
مثل اصحابش ازم راضی بشه آقام
پر از گناهم تو میپوشونی
کجا برم من تویی نشونی
نگفته هامو خودت میدونی
#کربلا #امام_حسین
🖤 مرثیه روضه نوحه واحد شور
🕋 مداحی و سخنرانی ذاکرین👇
https://eitaa.com/zakerin
🌺🌿🌺🌿🌺🌿
هدایت شده از ذاکرین
اللهم بارک لمولانا صاحب الزمان (1).mp3
5.13M
استودیویی #امام_حسین #کربلا
📝 اللهم بارک لمولانا صاحب الزمان
🎤 کربلاییحسن عطایی
▪️#محرم ۱۴۰۳
🖤 مرثیه روضه نوحه واحد شور
🕋 مداحی و سخنرانی ذاکرین👇
https://eitaa.com/zakerin
🌺🌿🌺🌿🌺🌿
هدایت شده از ذاکرین
حب_1.mp3
7.77M
🎙یا اباعبدالله
تویی تو ناجی دنیا...
#اربعین #امام_حسین #کربلا
🖤 مرثیه روضه نوحه واحد شور
🕋 مداحی و سخنرانی ذاکرین👇
https://eitaa.com/zakerin
🌺🌿🌺🌿🌺🌿
🟥 اسکان رایگان #کربلا در طول سال
حتما برا ۵ تا بچه شیعه #ارسال کنید
و در ثواب زیارتشون شریک بشین.
☫#بسیج_کارکنان_دانشگاه_علامه_طباطبایی☫
هدایت شده از منتظران ظهور
⚫️#امام_حسین علیه السلام و آرزوی #شهید (بسیار زیبا)
ابوریاض یکی از افسرای عراقی میگوید:
🔴توی جبهه جنوب مشغول نبرد با ایران بودیم که دژبانی من رو خواست و خبر کشته شدن پسرم رو بهم داد.
خیلی ناراحت شدم. رفتم سردخانه، کارت و پلاکش رو تحویل گرفتم.
اونا رو چک کردم، دیدم درسته. رفتم جسدش رو ببینم. کفن رو کنار زدم، با تعجب توأم با خوشحالی گفتم: اشتباه شده، اشتباه شده، این فرزند من نیست‼️
🔷افسر ارشدی که مأمور تحویل جسد بود گفت: این چه حرفیه می زنی⁉️ کارت و پلاک رو قبلا چک کردیم و صحت اونها بررسی شده.
هر چی گفتم باور نکردند.کم کم نگران شدم با مقاومتم مشکلی برام پیش بیاد.
من رو مجبور کردند که جسد را به بغداد انتقال بدم و دفنش کنم.
به ناچار جسد رو برداشتم و به سمت بغداد حرکت کردم تا توی قبرستان شهرمان به خاک بسپارم.
اما وقتی به #کربلا رسیدم، تصمیم گرفتم زحمت ادامه ی راه رو به خودم ندهم و اون جوان رو توی کربلا دفن کنم.
چهره ی آرام و زیبای آن جوان که نمی دانستم کدام خانواده انتظار او را می کشید، دلم را آتش زد.
خونین و پر از زخم، اما آرام و با شکوه آرمیده بود. او را در کربلا دفن کردم، فاتحه ای برایش خواندم و رفتم.
✔️... سال ها از آن قضیه گذشت. بعد از جنگ فهمیدم پسرم زنده است‼️
اسیر شده بود و بعد از مدتی با اسرا آزاد شد. به محض بازگشتش، ازش پرسیدم: چرا کارت و پلاکت رو به دیگری سپردی⁉️
❄️پسرم گفت: من رو یه جوان بسیجی ایرانی اسیر کرد. با اصرار ازم خواست که کارت و پلاکم رو بهش بدم. حتی حاضر شد بهم پول هم بده.
وقتی بهش دادم، اصرار کرد که راضی باشم.
💥بهش گفتم در صورتی راضی ام که بگی برای چی میخوای.
اون بسیجی گفت: من دو یا سه ساعت دیگه شهید میشم.
🔵قراره توی کربلا در جوار مولا و اربابم حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام دفن بشم، می خوام با این کار مطمئن بشم که تا روز قیامت توی حریم بزرگترین عشقم خواهم آرمید...
⚫️شهید آرزو میکنه کنار اربابش حسین دفن بشه، اونوقت جاده ی آرزوهای ما ختم میشه به پول، ماشین، خونه، معشوقه زمینی، گناه و ...
خدایا! ما رو ببخش که مثل شهدا بین آرزوهامون، جایی برای تو باز نکردیم...
📗 منبع: کتاب حکایت فرزندان فاطمه ۱ صفحه ۵۴
➖➖➖➖➖➖➖
امـــــامـ زمـــانـــے شــــو
🆔 @montazerane_zohour