زلال معرفت: 45/7. آموزههای دعای 45 صحیفه سجادیه
دعای چهل و پنجم، از دعاهای صحیفه سجادیه که امام سجاد(ع) هنگام وداع با ماه رمضان آن را میخواند. امام (ع) در دعای چهل و پنجم با تعبیرهای احساسی با این ماه خداحافظی کرده است. همچنین برخی فضائل این ماه و وظایف مؤمن در آن را بیان کرده است تا در رمضان سال بعد راهنمای عمل قرار گیرد. آموزههای «بخش هفتم این دعا» به شرح ذیل است:
47. درخواست پاداشی همانند پاداش کسی که این ماه را روزه گرفته است؛
48. درخواست مقام خوف و رجا از درگاه الهی؛
49. لزوم توبهای که پس از آن بازگشتی به گناه نباشد، در عید فطر؛
50. عید فطر روز شادی مؤمنان؛
51. توکل بر خدا؛
52. دعا برای همه پدران و مادران و اهل دین اسلام؛
53. درخواست درود بر پیامبر(ص) همسان با درود فرشتگان مقرّب)؛
54. صلوات مصداق قدرشناسی از پیامبر(ص) و زندهکننده آموزههای او است.
🕌مسجد فاطمه زهرا سلام الله علیها:
@masjedefatemehzahra
هدیه به شهید چمران عزیز
صلوات و فاتحه !
💢 *شب آخرِ شهيد چمران*
غاده همسرِ شهيد دکتر مصطفي چمران از آخرين شبِ همراهياش با شهيد چنين ميگويد:
تا شبي که از من خواست به شهادتش راضي باشم.
آن شب قرار بود مصطفي تهران بماند. گفته بود روز بعد برميگردد. عصر بود و در ستاد نشسته بودم… ناگهان در اتاق باز شد، من ترسيدم، که مصطفي وارد شد. قرار نبود برگردد. مرا نگاه کرد، گفت: «مثل اين که خوشحال نشدي ديدي من برگشتهام؟ امشب براي شما برگشتم.»
گفتم: «نه مصطفي! تو هيچوقت به خاطر من برنگشتي! براي کارِت آمدي.»
مصطفي با همان مهرباني گفت: «امشب برگشتم به خاطر شما. از احمد سعيدي بپرس. امشب اصرار داشتم برگردم، با هواپيماي خصوصي آمدم که اينجا باشم.»
خيلي حالم منقلب بود. گفتم: «مصطفي من عصر که داشتم کنار کارون قدم ميزدم احساس کردم اينقدر دلم پُر است که ميخواهم فرياد بزنم. خيلي گرفته بودم...»
گفتم: «آنقدر در وجودم عشق بود که حتّي اگر تو ميآمدي نميتوانستي مرا تسلّي بدهي.»
او خنديد، گفت: «تو به عشقِ بزرگتر از من نياز داري و آن عشق خداست. بايد به اين مرحله از تکامل برسي که تو را جز خدا و عشق خدا هيچ چيز راضي نکند. حالا من با اطمينان خاطر ميتوانم بروم.»
در آن لحظه متوجّه اين کلامش نشدم. شب رفتم بالا. وارد اتاق که شدم ديدم مصطفي روي تخت دراز کشيده، فکر کردم خواب است. آمدم جلو و او را بوسيدم. مصطفي روي بعضي چيزها حسّاسيت داشت. يک روز که آمدم دمپاييهايش را بگذارم جلو پايش، خيلي ناراحت شد، دويد، دوزانو شد و دست مرا بوسيد، گفت: «تو براي من دمپايي ميآوري؟»
آن شب تعجّب کردم که حتي وقتي پايش را بوسيدم تکان نخورد. احساس کردم او بيدار است، امّا چيزي نميگويد، چشمهايش را بسته و همينطور بود.
مصطفي گفت: «من فردا شهيد ميشوم.»
خيال کردم شوخي ميکند. گفتم: «مگر شهادت دست شما است؟»
گفت: «نه، من از خدا خواستم و ميدانم به خواست من جواب ميدهد. ولي ميخواهم شما رضايت بدهيد. اگر رضايت ندهيد، شهيد نميشوم.»
خيلي اين حرف براي من تعجّب بود. گفتم: «مصطفي، من رضايت نميدهم و اين دست شما نيست. خُب هر وقت خداوند ارادهاش تعلّق بگيرد، من راضيام به رضاي خدا و منتظر اين روزم، ولي چرا فردا؟» و او اصرار ميکرد که: «من فردا از اينجا ميروم، ميخواهم با رضايت کاملِ تو باشد.» و آخر رضايتم گرفت.
نميدانستم چرا راضي شدم. نامهاي داد که وصيتش بود و گفت: «تا فردا باز نکنيد.»
بعد دو سفارش به من کرد، گفت: «اوّل اين که ايران بمانيد.»
گفتم: «ايران بمانم چه کار؟ اينجا کسي را ندارم.»
مصطفي گفت: «نه! تعرّب بعد از هجرت نميشود. ما اينجا دولت اسلامي داريم و شما تابعيت ايران داريد. نميتوانيد برگرديد به کشوري که حکومتش اسلامي نيست، حتّي اگر آن، کشورِ خودتان باشد.»
گفتم: «پس اينهمه ايرانيها که در خارج هستند چهکار ميکنند؟»
گفت: «آنها اشتباه ميکنند. شما نبايد به آن آداب و رسوم برگرديد. هيچوقت!» دوم هم اين بود که بعد از او ازدواج کنم.
گفتم: «نه مصطفي! زنهاي حضرت رسول (صلّی الله علیه و آله) بعد از ايشان ...» که خودش تند دستش را گذاشت روي دهنم. گفت: «اين را نگوييد. اين، بدعت است. من رسول نيستم.»
گفتم: «ميدانم. ميخواهم بگويم مثل رسول کسي نبود و من هم ديگر مثل شما پيدا نميکنم.»
شب آخر با مصطفي واقعاً عجيب بود. صبح که مصطفي خواست برود من مثل هميشه لباس و اسلحهاش را آماده کردم و آب سرد دادم دستش براي تو راه. مصطفي اينها را گرفت و به من گفت: «تو خيلي دختر خوبي هستي.» بعد يکدفعه يک عدّه آمدند توي اتاق و مجبور شدم بروم طبقه بالا. صبح زود بود و هوا هنوز روشن نشده بود. کليد برق را که زدم چراغ اتاق روشن و يکدفعه خاموش شد. فکر کردم «يعني امروز ديگر مصطفي خاموش ميشود، اين شمع ديگر روشن نميشود، نور نميدهد.» تازه داشتم متوجّه ميشدم چرا اينقدر اصرار داشت و تأکيد ميکرد که امروز ظهر شهيد ميشود. مصطفي هرگز شوخي نميکرد. يقين پيدا کردم که مصطفي امروز اگر برود، ديگر برنميگردد. دويدم و کلت کوچکم را برداشتم، آمدم پايين. نيتم اين بود مصطفي را بزنم، بزنم به پايش تا نرود. مصطفي در اتاق نبود. آمدم دم ستاد و همان موقع مصطفي سوار ماشين شد. هرچه فرياد ميکردم که «ميخواهم بروم دنبال مصطفي»، نميگذاشتند. فکر ميکردند ديوانه شدهام، کلت دستم بود! به هر حال، مصطفي رفته بود و من نميدانستم چهکار کنم. در ستاد قدم ميزدم، ميرفتم بالا، ميرفتم پايين و فکر ميکردم چرا مصطفي اين حرفها را به من میزد. آيا می توانم تحمّل کنم که او شهيد شود و برنگردد خيلي گريه ميکردم، گريه سخت. خانمی در اهواز بود به نام«خراساني»که دوستم بود. با هم کار ميکرديم. يکدفعه خدا آرامشي به من داد فکر کردم «خب،ظهر قرار است جسد مصطفي بيايد، بايد خودم را آماده کنم براي اين صحنه.» رفتم پيش خانم خراسانی،حالم خيلی منقلب بود
برايش تعريف کردم که ديشب چه شد و اينکه مصطفي امروز ديگر شهيد ميشود. او عصباني شد، گفت: «چرا اين حرفها را ميزني؟ مصطفي هر روز در جبهه است. چرا اينطور ميگويي؟ چرا مدام ميگويي مصطفي بود، بود؟ مصطفي هست!» ميگفتم: «اما امروز ظهر ديگر تمام ميشود.» هنوز خانهاش بودم که تلفن زنگ زد، گفتم: «برو بردار که ميخواهند بگويند مصطفي تمام شد.» او گفت: «حالا ميبيني اينطور نيست، تو داري تخيل ميکني.» گوشي را برداشت و من نزديکش بودم، با همه وجودم گوش ميدادم که چه ميگويد و او فقط ميگفت: «نه! نه!»
بعد بچّهها آمدند که ما را ببرند بيمارستان. گفتند: «دکتر زخمي شده.» بيمارستان را ميشناختم، آنجا کار ميکردم. وارد حياط که شديم دور زدم سمت سردخانه. ميدانستم مصطفي شهيد شده و در سردخانه است، زخمي نيست... رفتم سردخانه … جسدش را ديدم، گفتم: «اللّهمّ تقبّل منّا هذا القربان!»
آن لحظه ديگر همه چيز براي من تمام شد؛…
او را بغل کردم و خدا را قسم دادم به خون مصطفي که رحمتش را از اين ملّت نگيرد.
✍️منبع: سفر آگاهان شهید؛ صفحات ۸۶ تا ۹۰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تلاوت قرآن توسط خواننده مشهور
بهنام بانی به تقلید از قاری مشهور شحات انور در برنامه زنده
🎒یادتونه وقتی دانشآموز بودیم؟
وقتی معلم ریاضی یا فیزیک یا زبان، یه حرف دینی و مذهبی سرکلاس میزد، گاهی بیشتر از حرفِ معلم قرآن یا معلم دینی اثر داشت
🎙حالا اگه یه خواننده، قرآن بخونه
🏋♂یا یه وزنه بردار، یا اباالفـضل بگه
⚽️یا یه فوتبالیست درزمینفوتبال نمازبخونه
🤗گاهی اثرش از دهها نصیحت بیشتره
شکرِ نعمتِ شهرت👈خرج کردنِ شهرت، در راه دعوت مردم به خداست...
#عشق به قرآن
@jonbeshsaybery
15.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
با این تنظیم ساده ، میتونید از دیده شدن مطالب و عکس و فیلم های مستهجن برای خود و فرزندانتان جلوگیری کنید.
┄┅┅┅❀💠❀┅┅┅┄
کانال رسمی هیات رزمندگان اسلام شهرستان اردکان:
🆔 @heyat_ardakan_razmande
👆👆👆👆👆
╰─═ঊঈ🌷🌷ঊঈ═─╯
📺 چگونه در طول ۹ ماه آغاز به کار دولت سیزدهم، صادرات به همسایگان ۹۵ درصد رشد داشت؟
ساعت ۲۳ از شبکه یک
@Farsna
5.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️ فیلم کوتاه «تقلب»
🔹 داستانی جالب از مناظره #شهید_بهشتی با یک توده ای که قرآن را اشتباه خواند!
🗓 ۷ تیر سالروز شهادت شهید سید محمد بهشتی (عالم مجاهد و فعال قبل و پس از انقلاب اسلامی و از شاگردان علامه طباطبائی - رئیس دیوان عالی کشور، دبیر کل حزب جمهوری اسلامی و عضو مجلس خبرگان)
💠 گروه رسانهای تیمورا
🆔 @timoora
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدایا خدایا تا انقلاب مهدی محافظت بفرما، خامنه ای رهبربه لطف خود نگه دار... آمین یارب العالمین
15.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سرخط خبرها DBC فارسی😂😂🤣🤣🤣🤣🤣🤣
.
تڪ تيرانداز را صدا زدم
گفتم: اوناهاش، اونجاست، بزنش!
اسلحه اش را برداشت،
نشانه گرفت،
نفسش را حبس كرد،
ولے ناگهان اسلحه اش را پايين آورد!
گفتم: چرا نزدے؟
گفت: داشت #آب مےخورد....
هدیه نثار ارواح طیبه شهدای اسلام و امام راحل سه صلوات 🌹🌹🌹
.
#شهید
#حاج_قاسم
#سلیمانی
#HajQasem
@Wareisin_HajQasem
http://WWW.Wareisin.Ir
🌹🌹🌹🌹🌹