#گزارش_تصویری
بازدید بچه های مسجد ما از سازه های آبی شوشتر - پنجشنبه ۲ آذر ۱۴۰۲
#اردوی_شوشتر
#مسجد_آیت_الله_شفیعی
#نوجوانان_مسجد_ما
https://eitaa.com/joinchat/352583777Cec50350cc3
─┅─┅─═ঊঈ🇮🇷️ঊঈ═─
☫پایگاه مقاومت بسیج شهید سید مرتضی شفیعی
─═ঊঈ🇮🇷️ঊঈ═─┅─┅─
#گزارش_تصویری
بازدید بچه های مسجد ما از سازه های آبی شوشتر - پنجشنبه ۲ آذر ۱۴۰۲
#اردوی_شوشتر
#مسجد_آیت_الله_شفیعی
#نوجوانان_مسجد_ما
https://eitaa.com/joinchat/352583777Cec50350cc3
─┅─┅─═ঊঈ🇮🇷️ঊঈ═─
☫پایگاه مقاومت بسیج شهید سید مرتضی شفیعی
─═ঊঈ🇮🇷️ঊঈ═─┅─┅─
#گزارش_تصویری
مقام حضرت صاحب الزمان - شوشتر- شب جمعه ۲ آذر ۱۴۰۲
#اردوی_شوشتر
#مسجد_آیت_الله_شفیعی
#نوجوانان_مسجد_ما
https://eitaa.com/joinchat/352583777Cec50350cc3
─┅─┅─═ঊঈ🇮🇷️ঊঈ═─
☫پایگاه مقاومت بسیج شهید سید مرتضی شفیعی
─═ঊঈ🇮🇷️ঊঈ═─┅─┅─
#گزارش_تصویری
جشن تولد آقای علیزاده در محل اسکان
جمعه ۳ آذر ۱۴۰۲
#اردوی_شوشتر
#مسجد_آیت_الله_شفیعی
#نوجوانان_مسجد_ما
https://eitaa.com/joinchat/352583777Cec50350cc3
─┅─┅─═ঊঈ🇮🇷️ঊঈ═─
☫پایگاه مقاومت بسیج شهید سید مرتضی شفیعی
─═ঊঈ🇮🇷️ঊঈ═─┅─┅─
مسجد ما
#گزارش_تصویری بازدید بچه های مسجد ما از سازه های آبی شوشتر - پنجشنبه ۲ آذر ۱۴۰۲ #اردوی_شوشتر #مسج
سفرنامه ی شوشتر مقدس😂
به قلم سیدمحمدامین علم الهدی
بشدت شوق سفر رو داشتم.سفری که خوشحال بودم برای یک هفته عقب افتادنش و حالا خوشحال بودم که میرسم به شوشتر.صبح بیدار شدم ساعت رو چک کردم ساعت 10 صبح بود.ساعت 6 صبح بخاطر قبول مسئولیت تهیه نان و لیموترش به سمت بازار رفتم تمام نانوایی های محل تعطیل بودن.بشدت ناامید بودم تا اینکه چشمم به نانوایی دو سه خیابان پایین تر خورد.خوشحال رفتم و نان رو تهیه کردم و رفتم خانه و ادامه ی خواب تا 10 صبح: بلندشدم و لباس پوشیدم و روانه ی بازار شدم که لیموترش بخرم اما از بخت بد نبود و مجبور به خرید لیموسنگی شدیم.در همین وضعیت یکی از رفقا تماس گرفت و تماس بشدت وحشتناکی بود مکالمه :
من:سلام
دوست گرامی:سلام پس کجایی!؟
من:بازار دارم میام
دوست گرامی:بدو مینی بوس رسیده سه دقیقه دیگه حرکته!
من:شوخی میکنی؟
دوست گرامی:بدو بیا دیر نشه
من:یاعلی
از شدت استرس داشتم منفجر میشدم و کمتر از پنج دقیقه به مسجد رسیدم و دوست گرامی ما رو به شوخی گرفته بودن و نه خبری از اتوبوس بود و نه خبری از حرکت :)
بعد از حدود نیم ساعت گپ و گفت با رفقا و همسفری ها سوار مینی بوس ها شدیم.معمولا کسل کننده ترین قسمت سفر حضور در مینی بوس هست ولی با وجود رفقا و علل خصوص آقای اقایی گرامی این موضوع رفع شده بود 🙃 خیلی گپ زدیم،مداحی گوش کردیم،شوخی کردیم و ....
رسیدیم به نمازخانه تا نماز ظهر و عصر رو بخونیم.خواندیم و خیلی زود به محل اسکان رسیدیم.محل اسکان نبود لامصب ویلا باغ بود 😂 بشدت زیبا و سرسبز هوا خنک و آسمان ابر بود و دلچسب. وسیله ها رو در محل اسکان گذاشتیم.طبیعی است که از ساعت 10تا3بعد از ظهر فقط چیپس و تخمه بخوری از گرسنگی کور میشوی همه گرسنه بودیم و ناهار مورد علاقه من که تن ماهی بود را صرف کردیم و خیلی سیر شدیم و سپس بلافاصله بعد از ناهار به سوی آبشار های زیبای شوشتر حرکت کردیم.
آبشارهایشوشتر: ساعت 4 بود که رسیدیم به آبشار های شوشتر و خیلی جای زیبا و با صفایی بود.عکس گرفتیم،گفتیم،خندیدیمو..... در فکر و خیال خود بودم که چرا کسی نیست که برامون این آبشار ها رو توضیح بده که یک مسئول اومد و با جزئیات کامل آبشارها رو توضیح داد و خیلی خوب به یاد دارم حرف ها و صحبت ها و گفته هاشون رو.بعد از گذروندن چند دقیقه گشتن در محوطه ی آبشارهایشوشتر به سمت مینی بوس ها حرکت کردیم که بریم به سمت مقام صاحب الزمان یا به قول شوشتری های اصیل صاحُب.
صاحُب: برای نماز وارد مقام صاحب الزمان شدیم.وضو گرفتیم و از منظره ی روبرومون که کل شوشتر بود لذت بریم و به سمت نمازخونه حرکت کردیم.برای نماز آماده شدیم.در صف ها نشسته بودیم که آقای شفیعی گفتن نماز اول رو خوندن و منتظر بمونید تا نماز دوم شروع بشه ما نشستیم و منتظر ماندیم.بعد از چند دقیقه دیدیم نماز هنوز شروع نشده گفتم به آقای شفیعی نکنه رکب خوردیم که شروع کردن به خواندن دعای کمیل که رکب خوردیم.😂 نماز را خوندیم و به سمت اسکان حرکت کردیم.
اسکان:به محض ورود بچه ها ایده ی مافیا دادن خیلی خسته بودم ده دقیقه خوابیدم و به اندازه 6 ساعت بدنم رو شارژ کرد . بعد از ده دقیقه شروع به بازی مافیا کردیم.وسطش رفتیم سالن غذاخوری که اتفاق مهمی افتاد..... که در ادامه میگم . شام بشدت خوشمزه بود زرشک پلو با مرغ و چلو کباب بود من کباب خوردم و چسبید. و اما اتفاق مهم
اتفاق مهم:بعد از شام بهمون گفت که در سالن غذاخوری بمونید که آقاسیدعلیرضا صحبت دارن.شروع به صحبت کردن و خبری دادن که همه رو حیرت زده کرد . خبر این بود که نوجوانان پایه دهم به گروه آقاسیدمحمدامین شفیعی (گروه شهید صدر زاده)رفتن و دیگه در گروه آقای بیژن زاده (شهید دانشگر ) نیست . خیلی تو شک بودم و خوشحال و یکم ناراحت هم بودم که دیگه توفیق نداریم سرگروهمون آقای بیژن زاده باشن.
بعدازشام: بیرون شروع به والیبال بازی کردن شدیم و رفتیم ادامه مافیا که بخوام مافیا رو توضیح بدم باید ده پانزده خط بنویسیم.تا ساعت ۱۱ مافیا بازی کردیم و بعد به محوطه رفتیم و والیبال و فوتبال و.. بازی کردیم.به اسکان رفتیم و لباس عوض کردیم و شروع کردیم به درست کردن سیب زمینی کبابی و در هوای نم نم بارانی چقدر چسبید . بعد خوردن سیب زمینی و بازی شروع کردیم به صحبت با سرگروه جدید و خاطره گویی و دورهمی تا ساعت ۵ بامداد...
بعد هم نماز و خواب تا حرکت به سمت اهواز .
در مینی بوس برگشت فقط خواب بودم فقط و فقط خواب . رسیدیم اهواز و به سمت خانه حرکت کردم .
پایان
سیدمحمدامین علم الهدی
#اردوی_شوشتر
https://eitaa.com/joinchat/352583777Cec50350cc3
مسجد ما
#گزارش_تصویری بازدید بچه های مسجد ما از سازه های آبی شوشتر - پنجشنبه ۲ آذر ۱۴۰۲ #اردوی_شوشتر #مسج
بعد از حدود 10 دقیقه، رسیدیم.
برای من به عنوان کسی که قبلا آنجا را دیده بود، تنها چیزی که تغییر کرده بود، این بود که رنگ آب تیره تر شده بود. بعد از مدتی گشت و گذار در فضا و گرفتن عکس های دسته جمعی، متوجه شدیم که آقا سیدمحمدامین شفیعی هم رسیدن شوشتر و به ما اضافه شدن. همینطور که درحال صحبت با آقاسیدمحمدامین بودیم، (برای مختصر سازی، آقاسید محمدامین رو سید و آقا سیدعلیرضا رو آقای شفیعی مینویسم) یکی از راهنما های آنجا آمد و توضیحاتی دربارهی نحوهی کار سازه ها به ما ارائه داد. هوا کم کم تاریک میشد و تا جایی که به خاطر دارم، اذان مغرب هم گفته شده بود. از سید پرسیدم که نماز رو در مدرسه میخوانیم یا نه؟ گفتن که نماز مغرب رو قدمگاه صاحب الزمان (عج) هستیم. بعد از خواندن نماز مغرب و عشاء به امامت آقای شفیعی، به مدرسه برگشتیم. از آنجا که مدتی مانده بود تا شام آماده بشود، تصمیم گرفتیم که مافیا بازی کنیم. تعداد بچه هایی که میخواستند بازی کنند زیاد بود. بهطور دقیق فکرکنم 19 نفر بودیم. من از آنجا که آن موقع علاقه ای به بازی کردن نداشتم، ترجیح دادم تا به آقای شفیعی که راوی بازی بودند، کمک کنم. در همان اوایل بازی، خبر رسید که شام آماده شده و باید برویم. بازی را نصفه و نیمه گذاشتیم و رفتیم برای شام. برای شام، هم مرغ موجود بود و هم کباب. من هم که از این حق انتخاب خبری نداشتم به طور تصادفی یکی را برداشتم که کباب بود. بعد از شام، خواستیم با یکی از بچه ها برویم و کمی والیبال بازی کنیم. برای اجازه گرفتن،رفتم پیش آقای بیژن زاده و موضوع را مطرح کردم. گفتند که چون تازه غذا خورده اید،کمی صبر کنید. همانطور که منتظر بودیم، آقای شفیعی گفتند که همه بنشینند. میخواستند دربارهی موضوعی صحبت کنند. خلاصه میگویم: از این به بعد، افرادی که کلاس دهم هستند هم به گروه سید اضافه میشوند و از گروه آقای بیژن زاده خارج میشوند. فضای سالن ساکت ساکت شد. من هم به عنوان کسی که کلاس دهم است، بُهت زده به این فکرمیکردم که خوشحال باشم یا ناراحت. از طرفی فرصت این پیش آمده بود که بیشتر با سید ارتباط داشته باشم و بهتر بتوانم از صحبتهایشان استفاده کنم، از طرفی هم همین ارتباط قرار بود با آقای بیژن زاده هرچند به مقدار کم ولی کمتر بشود. و البته قرار بود گروه من از برخی رفقا هم جدا بشود. البته که همه میدانستیم که این تقسیم بندی جدید، قرار نیست رفاقت مارا خراب کند و همچنان اکثر برنامههایمان یکی هستند.
بعد از آن ، تصمیم گرفتیم که از هوای خنک شوشتر استفاده کنیم و برویم تا کمی والیبال بازی کنیم. شب بود و نور زمین والیبال هم مناسب نبود. اما به هرسختیای که بود، بازی کردیم و تیم ما 2 بر 1 برنده شد. این قسمت تا چندساعت آینده را مطمئن نیستم که زمان بندی درستی اعلام میکنم یا خیر.
بعد گفتند قرار است مسئولان منقل آتش را روشن و سیب زمینی کبابی درست کنند. از خوابگاه که بیرون آمدیم، دیدیم که نم نم بارانی میآید و هوا را از چیزی که بود هم بهتر کرده بود. در طول حدود یک ساعتی که در محوطه بیرونی بودیم، با بچه ها قدم زدیم و صحبت کردیم،دوباره والیبال بازی کردیم و سیبزمینی کبابی خوردیم. بعد از اینکه دوباره برگشتیم به خوابگاه، متوجه شدیم که قرار است برای آقای علیزاده، یکی از مسئولان تولد بگیریم. ما بچه ها و باقی مسئولان از قبل خبر داشتیم و به آقای علیزاده نگفته بودیم. لحظاتی بعد، مسئولان با تشویق و دست زدن بچه ها وارد نمازخانه شدند و حدود نیم ساعتی هم مشغول تولد بودیم. کم کم وقت اذان صبح بود. نماز را خواندیم و دیگر کم کم یکی یکی غش کردیم. تا حدود ساعت 11 خواب بودیم. البته در این میان افرادی هم بودند که دیشب را خوابیده بودند و از نماز صبح تا همان ساعت 11 بیدار بودند. کم کم وسایل را جمع کردیم و آماده شدیم برای برگشت. سفر، برای من از آن سفر هایی بود که گرچه کوتاه، ولی طوری گذشت که اکثر لحظات را به دقت به خاطر می آورم. قطعا چنین اتفاقی، بدون تلاش ها و زحمت های مسئولان سفر امکان پذیر نبود. تشکر میکنم از همهی افرادی که چه کم و چه زیاد در لذت بخشتر شدن سفر ما کمک کردند.
پایان
سیدحسام حسن زاده
#اردوی_شوشتر
#سفرنامه_نویسی
https://eitaa.com/joinchat/352583777Cec50350cc3