eitaa logo
مسجدی‌های خمین
4.4هزار دنبال‌کننده
18هزار عکس
6.8هزار ویدیو
147 فایل
🍃به نام خدا🍃 سلام👋 خوش آمدید🌼 هدف‌کانال:خادمی‌ان‌شاءالله #کپی‌‌؟ حلال اولسون ارتباط‌با‌ما: 🆔 @Ali_Ali313 #ناشناس https://daigo.ir/secret/658757232
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️شیر بچه های خمینی... خودباوری با سرنوشت ملت ها چه می‌کند؟! ✅ایام سالهای دفاع مقدس با توکل به خدای متعال چه خود باوری عجیبی در دل مردم بود... اما حالا.... 🔰👇 @amamehaye_khaki ┈••✾•🌷🌸🌷•✾••┈ ♻️با پرمخاطب‌ترین کانال مذهبی شهرستان در پیامرسان ایتا همراه ما باشید♻️ @masjedihaye_khomein ┈••✾•🌷🌸🌷•✾••┈ حداقل ارسال برای یکنفر☝️
📚 روایتی خواندنی از شهدای طلبه و روحانی شهرستان خمین ✅غرفه فروش این کتاب حین برگزاری یادواره داخل حیاط مصلی دایر می‌باشد... برشی از کتاب: باید سریع ملحق می شدیم به بچه هایی که تو خط بودند، با دوتا تویوتا پر از رزمنده داشتیم می رفتیم که نزدیک‌های خط یکی از ماشین‌ها رفت تو گِل ، دست کمی از باتلاق نداشت، هرچی راننده گاز می داد چرخ ها بدتر می رفت داخل، هر کاری کردیم فایده نداشت. بچه‌ها کم‌کم داشتند نگران می‌شدند که یک دفعه سید‌‌ علی‌اصغر دست برد رو سرش و عمامه‌اش را شروع کرد به باز کردن. ما فکر کردیم می‌خواد لباسش را دربیاره تا بتونه محکم‌تر کمک بچه‌ها هل بده، ولی دیدیم نه! سر عمامه را بست به ماشین عقبی، اون طرفش را هم بست به ماشین جلویی. بهش گفتیم، سید ما هل دادیم نشد، با طناب بکسل کردیم نشد، این پارچه معلومه که پاره میشه ، چکار می‌کنی آقاسید؟! با نهایت آرامش یک دعایی زیر لب خوند و گفت: این پارچه معمولی نیست؛ اشاره کرد به راننده که بشین پشت فرمون و بزن دنده، همه داشتیم در کمال ناباوری و ناامیدی نگاه می‌کردیم که دیدیم تا راننده گاز داد ماشین از گل اومد بیرون، همه هاج واج مونده بودند، بچه‌ها تا مدت‌ها وقتی بهم می‌رسیدند درباره اتفاق اون روز صحبت می‌کردند، تا مدت‌ها عمامه‌ی آقاسید به خاطر گِل و لای پاشیده شده از لاستیک ماشین، خاکی بود و فرصت شستن عمامه را نداشت، هر کسی که از ماجرا خبر نداشت تا به سید می رسید ، می‌گفت: آقاسید عمامه تون خاکیه... ┈••✾•➰▪️➰•✾••┈ ♻️با پرمخاطب‌ترین کانال مذهبی شهرستان در پیامرسان ایتا همراه ما باشید♻️ @masjedihaye_khomein ┈••✾•➰▪️➰•✾
✂️برشی از کتاب: 🖌عمامه آقا سید یکی از گروهان ها تو شرایط سختی قرار گرفته بود، با اینکه شب بود، تصمیم بر این شد تا دوتا ماشین نیرو بفرستند کمکشان، با سرعت زیاد تو جزیره مجنون در حال حرکت بودیم. همش باتلاق و چاله چوله هایی بود که پر از آب شده بودند. یک مرتبه یکی از ماشین‌ها افتاد تو یکی از این چاله ها و لاستیک اش به گِل فرو رفت... هر کاری کردیم در نیومد. بچه‌ها کم‌کم داشتند نگران می‌شدند، چون با نرسیدن ما ممکن بود گروهان محاصره شده همگی شهید بشوند، یک دفعه سید‌‌ علی‌اصغر حسینی، روحانیِ گردان که همراه ما بود دست بُرد رو سرش و عمامه‌اش را شروع کرد به باز کردن. ما فکر کردیم می‌خواد لباسش را دربیاره تا بتونه محکم‌تر کمک بچه‌ها هُل بده، ولی دیدیم نه! سَر عمامه را بست به ماشین عقبی، اون طرفش را هم بست به ماشین جلویی. بهش گفتیم، سید ما هل دادیم نشد، با طناب بکسل کردیم نشد، این پارچه معلومه که پاره میشه ، چکار می‌کنی آقاسید؟! با نهایت آرامش یک دعایی زیر لب خوند و گفت: این پارچه معمولی نیست؛ شما کار نداشته باش، رو کرد به راننده گفت: «بشین پشت فرمون و بزن دنده» همه داشتیم در کمال ناباوری و ناامیدی نگاه می‌کردیم که دیدیم ماشین به راحتی از باتلاق اومد بیرون. بچه‌ها تا مدت‌ها وقتی بهم می‌رسیدند درباره اتفاق اون شب صحبت می‌کردند. تا مدت‌ها عمامه‌ی آقاسید به خاطر خاك‌های پاشیده شده از لاستیک ماشین، خاکی بود. هر کسی به سید می رسید می‌گفت: « آقا سید عمامه ات خاکیه!» 📔کتابِ 🇮🇷 کانال روایت سیره شهدا عضو شوید👇 @revayate_sireh_shohada