eitaa logo
مسجدامام‌موسی‌ابن‌جعفر(علیه‌السلام)
239 دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
487 ویدیو
0 فایل
اطلاع رسانی جهت برنامه های مسجدامام موسی ابن جعفر علیه السلام وپایگاه بسیج شهید آیت‌الله سعیدی
مشاهده در ایتا
دانلود
..!! 🌷از دست كريمی، زير لب غرولند می‌كردم كه «اگر مردی خودت برو. فقط بلده دستور بده.» گفته بود بايد موتورها را از روی پل شناور ببرم آن طرف. فكر نمی‌كرد من با اين سن و سالم،‌ چه‌طور اين‌ها را از پل رد كنم؛‌ آن هم پل شناور. وقتی روی موتور می‌نشستم، پام به زور به زمين می‌رسيد. چه‌جوری خودم را نگه می‌داشتم؟ - چی شده پسرم؟ بيا ببينم چی می‌گی؟ كلاه اوركتش روی صورتش سايه انداخته بود. نفهميدم كيه. كفری بودم،‌ رد شدم و جوری كه بشنود گفتم: «نمرديم و توی اين بر و بيابون بابا هم پيدا كرديم.» باز گفت: «وايسا جوون. بيا ببينم چی شده.» چشمت روز بد نبيند. فرمانده‌مان بود؛ همت. گفتم: «شما از چيزی ناراحت نباشيد من از چيزی دلخور نيستم. ترا به خدا ببخشيد.» دستم را گرفت و مرا كنارش نشاند. من هم براش گفتم چی شده. كريمی چشم‌غره‌ای به من رفت و.... 🌷و به دستور حاجی سوار موتور شد و زد به پل،‌ كه از آن‌طرف ماشينی آمد و كريمی تعادلش به هم خورد و افتاد توی آب. حالا مگر خنده‌ی حاجی بند می‌آمد؟ من هم كه جولان پيدا كرده بودم،‌ حالا نخند و كی بخند. يك چيزی می‌دانستم كه زير بار نمی‌رفتم. كريمی ايستاده بود جلوی ما و آب از هفت ستونش می‌ريخت. حاجی گفت: «زورت به بچه رسيده بود؟» - نه به خدا،‌ می‌خواستم ترسش بريزه. - حالا برو لباست رو عوض كن تا سرما نخوردی. خيلی كارت داريم. از جيبش كاغذی درآورد و داد به دستم و گفت: «بيا اين زيارت عاشورا رو بخون،‌ با هم حال كنيم.» چشمم خيلی ضعيف بود، عينكم همراهم نبود و نمی‌توانستم اين‌جوری بخوانم. حس و حالش هم نبود. گفتم: «حاجی بيا خودت بخون و گريه كن. من هزار تا كار دارم.» وقتی بلند شدم بروم، حال عجيبی داشت. زيارت را می‌خواند و اشك می‌ريخت. 🌹خاطره ای به یاد سردار خيبر شهید حاج محمدابراهیم همت https://eitaa.com/masjedmosabenjafar