#مثنوی_معنوی_دفتر_اول_1 * [#نی_نامه : ماجراى فراق ا نسان از اصل خود]
بشنو از نى چون حكايت مىكند از جدايىها شكايت مىكند
[تا آدمى فراق را تجربه نكرده باشد، حكايت فراق را درنيابد]
سينه خواهم شرحه شرحه از فراق تا بگويم شرح درد اشتياق
[هر كس به اصل خود خواهد پيوست]
هر كسى كاو دور ماند از اصل خويش باز جويد روزگار وصل خويش
[عارفان، حكايت فراق انسان را به عموم مردم مىگويند]
من به هر جمعيتى نالان شدم جفت بد حالان و خوش حالان شدم
[هر كس از دريچه پندار خود در باره عارفان قضاوت مىكند]
هر كسى از ظن خود شد يار من از درون من نجست اسرار من
[درون آدمى در آينه گفتار و رفتار او ظهور مىكند]
سر من از ناله ى من دور نيست ليك چشم و گوش را آن نور نيست
[پيوند جسم و روح را درك نتوان كرد]
تن ز جان و جان ز تن مستور نيست ليك كس را ديد جان دستور نيست
[كلام اوليا، آتشين است]
آتش است اين بانگ ناى و نيست باد هر كه اين آتش ندارد نيست باد
[عشق در همه هستی جريان دارد]
آتش عشق است كاندر نى فتاد جوشش عشق است كاندر مىفتاد
[انسان كامل، همراه كسى است كه از تعلقات دنيوى رها شده باشد]
نى حريف هر كه از يارى بريد پرده هايش پرده هاى ما دريد
[انسان كامل، هم صفات قهريه دارد و هم صفات لطفيه]
همچو نى زهرى و ترياقى كه ديد همچو نى دمساز و مشتاقى كه ديد
[انسان كامل از راه پر خطر عشق، حكايت مىكند]
نى حديث راه پر خون مىكند قصه هاى عشق مجنون مىكند
[تنها اهل فنا از اسرار ربانى آگاه اند]
محرم اين هوش جز بى هوش نيست مر زبان را مشترى جز گوش نيست
[درد طلب عاشقان، لحظه اى منقطع نمىشود]
در غم ما روزها بى گاه شد روزها با سوزها همراه شد
[از گذر عمر نگران مباش به شرط آنكه عمرت در راه حقيقت باشد]
روزها گر رفت گو رو باك نيست تو بمان اى آن كه چون تو پاك نيست
[عاشقان، بدون عشق و طلب زندگى نتوانند كرد]
هر كه جز ماهى ز آبش سير شد هر كه بى روزى است روزش دير شد
[ناقصان، سخن كاملان را درك نتوانند كرد]
درنيابد حال پخته هيچ خام پس سخن كوتاه بايد و السلام
[رشته تعلقات را پاره كن تا رها شوى]
بند بگسل، باش آزاد اى پسر چند باشى بند سيم و بند زر
[تمثيلى در نكوهش صفت آز]
گر بريزى بحر را در كوزه اى چند گنجد قسمت يك روزه اى
كوزه ى چشم حريصان پر نشد تا صدف قانع نشد پر در نشد