وسوسه...🔥🍫
#پارت124
•❥•----------•💙•---------•❥•
با دندون های رو هم گفتم:
_آره فقط برای تو با دخترا بودن مهمه.
مگه غیر این چیز دیگه ای رو هم می فهمی؟!
انگار با همین جمله آتیشش زدم.
با دستش فکم و گرفت و توی صورتم غرید:
_بفهم چی میگی نهال
نذار استخون های این فک خوشگلتو خورد کنم!
به ضرب ولم کرد که کمرم خورد به در و آخ از ته دلم بلند شد.
آرمین محل نداد.
اما انقدر دردم گرفته بود که خم شدم و اشکام قطره قطره از روی صورتم شروع به ریختن کرد.
با صدای زنگ موبایلم و اسم مامان که روش افتاد هق هقم با صدا شد و بلند گفتم:
_خدا لعنتت کنه آرمین...خدا منو هم لعنت کنه که گذاشتم بیای توی زندگیم.
مامان قطع کرد و دوباره اسمش روی گوشیم نقش بست.
آرمین حرفی نمی زد و ماشین و استارت زد و طولی نکشید که جلوتر از خونه نگه داشت.
_اشکات و پاک کن.
با کیک برو تو و بگو که رفته بودی شیرینی فروشی.
با نفرت گفتم:
_امیدوارم همین راهی که داری میری خونه تصادف کنی و بمیری.
تا به خودم اومدم با پشت دستش زد توی دهنم و حس کردم لبم پاره شد.
درد نداشت.
اما ضربه ش انقدری بودکه تا ته دلم و سوزوند!
𝐉𝐨𝐢𝐧,𝐢𝐧↷
•❥❪ 💙࿐