.
یک: دوزانو نشسته بود روی سنگهای حرم. چشمهاش میبارید و لبهاش زیارت امام رضا(ع) میخواند. میانهٔ دعا، خواهر را به برادر و برادر را به خواهرش قسم میداد: «یا امام رضا، بیبیجان بریدم...».
.
دو: رو به ضریح، صدای آقای فاطمینیا را گوش میداد که میگفت: «روزی به آقای مجتهدی گفتم حاجآقا یه حوائجی دارم. التماس دعا دارم، یهوقت یادتون افتاد دعا بفرمایید. آقای مجتهدی هم اشاره کرد به حرم و گفت آقاجان! خانوم هست دیگه...»
.
سه: زنی جوان به گوشهای شنوای پشت تلفن میگفت: «اونروز که گفت اگه میتونی بیا حقتو بگیر، اومدم پیش حضرت معصومه. گفتم خانوم! شما که خودت غریبی و دردش رو میفهمی. دست من تنها رو بگیر. حالا هم دادگاه رأی داده که مهریهمو بده. ولی من دیگه نمیخوام. فقط خواستم بفهمه من بیکسوکار نیستم.»
#غربا
#امام_رضا
#حرم_حضرت_معصومه
@masture