eitaa logo
مستوره | فاطمه مرادی
446 دنبال‌کننده
281 عکس
54 ویدیو
0 فایل
🔹کلمه‌های یک مادر سیاست‌خواندهٔ دست‌به‌قلم 🔹ارتباط با من: @fatememoradiam 🔹صفحهٔ من در اینستاگرام: @fatememoradiam 🔹 کانال من در پیامرسان بله: https://ble.ir/mastuream 🔹کانال من در تلگرام: https://t.me/mastuream
مشاهده در ایتا
دانلود
روزِ اگر توی این هوا بری کوه و مریض بشی، اینقدر می‌زنمت تا بمیری، مبارک :)) @masture
. مثل هر روز بهش سلام کردم اما برخلاف همیشه نه از سلام خبری بود نه از لبخندی که انتظارش را می‌کشیدم. پاره‌پاره پرسید: «بارون بند اومده؟» بله‌ای گفتم و دست پسرم را گرفتم و راه افتادیم. توی مسیر گوشم به حرف‌های پسرم بود و دلم پیش پیرزن همسایه که روز‌به‌روز بیشتر آب می‌رفت. . قدیم‌ترها مسجد و خرید و پیاده‌روی‌اش قضا نمی‌شد. ولی حالا پاره‌استخوانی خمیده بود که هر قدم‌اش چندثانیه طول می‌کشید. از درِ خانه که بیرون می‌زد مقصدش سکوی کنار باغچه بود که بنشیند به تماشای آدم‌ها و دوختن صبح به شب. اگر هم‌کلامش می‌شدی، تنها چند جمله می‌گفت: «من غریبم. بچه‌هام منو ول کردن و رفتن، اما اینقدر اینجا می‌شینم تا بیان.» و می‌نشست. هر روز. توی سرما و گرما. بی‌‌ذره‌ای ناامیدی. . پسرم را که رساندم پا تند کردم تا دوباره ببینمش. تا سیاهی چشم‌هاش قفل شد روی صورتم، پرسید: «بارون بند اومده؟» لرز پیچید به پاهام: «خیلی وقته. میاین بریم خونه؟ خیلی سرده.» لب‌های کبودِ یخ‌زده‌اش را باز کرد: «نه، منتظر بچه‌هامم، بیان ببینن نیستم ناراحت می‌شن.» صورتش تار شد و چشم‌هام تر... @masture