.
آخر شبی، دارم چتهای دخترم با دوستش رو میخونم. برام جالب بود که از کِی توجه کرده که من «می» استمراری رو جدا از فعل مینویسم و قص علی هذا. گمونم برخلاف مامانش به ویراستاری علاقه داره.
قربون اون دسبندت و کتابی نوشتنت😂
#شاید_ویراستار_آینده
هدایت شده از مرکز آموزشی تربیتی غیرحضوری و مجازی جامعه الزهرا
🔆🔆🔆🔆🔆
حضرت امام خامنه ای(مدظله العالی):
توصیه من به خواهران و دختران عزیزم این است که:
◻️ معلومات و آگاهی هایتان را بیشتر کنید.
🔸 مطالعه؛
🔸 دقّت؛
🔸 تحقیق؛
🔸 درس؛
◻️ ورود به مسائل مورد ابتلای روز
◻️ و اهتمام به کارهای دینی،
جزو وظایف حتمی و مسلّمی است که امروز زنان کشور باید مثل مردان، خود را موظّف به انجام آنها بدانند.
1375/6/28
.
دوستان برای چی سوگواری راه انداختید؟ به خدا قسم توی این شکست نشانهست.
طارمی تنها کسی بود که مقتدرانه پای عقیدهش ایستاد و مجاهدانه بازی کرد و گل زد. وگرنه سردار آزمون هم بود.
این رو ببینید. نه اون 6 تا گل رو. جمع کنید خودتونو ببینم.
@masture
.
رولان بارت نوشته: «آنکه حرف میزند همانی نیست که مینویسد و آنکه مینویسد همانی نیست که هست.» چند وقت پیش رفتم شهر و دیاری برای دیدار دوستانی که ماهها و سالها ارتباط مجازی داشتیم. یکی در میان میگفتند چرا اینقدر چهرهٔ جدیای داری؟! با تصوری که از من ساخته بودند، همخوان نبودم. با بعضیهاشان ساعتها خوشوبش کرده و خندیده بودم. اما من آن کلماتی نبودم که روی صفحهٔ موبایلشان نشسته بود. توی پروژهها و همکاریهای گروهی هم بودهاند کسانی که ملامتم میکردند: «کمتر دل بسوزان، همه را که نمیشود راضی نگه داشت.» آنها هم با بخشی ناچیز از وجود من گمان میبردند دلسوز جهان و جهانیانم.
.
توی عمر سی و چندسالهام، کم ندیدم آدمهایی که در نگاه اول، کم از انسان آرمانی رویاهایم نداشتند ولی نگاهها و دیدارهای بعدی هر چه ساخته بودم را فرو ریخت. آدمهایی بودند که اعتماد کردم و جفا کردند. دوستانی که غمشان را خوردم و زخم زدند. نویسندگانی که غبطه خوردم به قلمشان اما گفتههایشان حالم را به هم زد. نامدارانی که سخن میراندند و قلمشان کلماتی مینوشت که از آنِ خودشان نبود و قلبشان باور نداشت. خلاصه بودند و هستند و تمامی ندارند...
.
به هرحال آدم میتواند کلماتی که میگوید و مینویسد نباشد، میشود توی بیوی اینستاگرامش بنویسد: «شیعهای کنج این عالم یا صلحطلبی کنج آن یکی عالم». از حسین دم بزند، از دموکراسی و برابری. برای آزادی یقه بدرد، آدم بکشد، زن و مرد و کودک. و سرمستانه شعار بدهد «بزنید و بکشید، آزادی نزدیک است.» و آزادی نزدیک باشد اما نه آنی که کلمهٔ آزادی است، بلکه همانی که آنها را از پوستین قبلیشان بیرون میکشد و رها میکند و به نمایش میگذارد. و به گمانم بارت حق میگوید: «هیچکس آنی نیست که میگوید و مینویسد...».
@masture
هر روز بنویسید
و این یکی از دشوارترین کارهای دنیاست. هر روز کاری را انجام دادن. نوشتن باید به اندازه مسواکزدن، غذا خوردن، خوابیدن و کارهایی تا این اندازه روزمره و همیشگی، در زندگی یک نویسنده تکرار شود. واقعاً باید خودمان را به روزانهنویسی عادت دهیم. باید سربازصفر کلمات باشیم. خدمتگزار دائمیشان. و این جمله فیلیپ پولمن، نویسنده درخشان و برجسته داستانهای کودکانونوجوانان را از یاد نبریم: داستان ارباب است و نویسنده خدمتگزارش.
@masture
مستوره | فاطمه مرادی
هر روز بنویسید و این یکی از دشوارترین کارهای دنیاست. هر روز کاری را انجام دادن. نوشتن باید به انداز
لطفاً بازنویسی هم جدی بگیرید، بازنویسی ته نداره.
.
سالها بود که نمیتونستم کتابی رو بیوقفه بخونم تا امروز صبح که کلمههای هاروکی موراکامی اسیرم کرد. نزدیک به دوازده ساعته دستمه. نه میتونم نخونم و نه میخوام که تموم بشه.
.
چقدر جای نویسندهٔ معاصر ایرانی که اینطوری امید بده خالیه.
#هاروکیموراکامی
📙📘📗از دو که حرف میزنم از چه حرف میزنم
@masture
🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱
از خستگی دیگه چشمام نمیبینه ولی دلم نیومد اینو براتون نذارم. بخونید و بدونید که هرموقع خستگی، دلزدگی و مشتقاتش میاد، شما تنها نیستید و این طبیعیه. راهحلش هم فقط ادامه دادنه.
#هاروکیموراکامی
📗 از دو که حرف میزنم از چه حرف میزنم
@masture
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷این جمعه واقعا عیده.🇮🇷
عید پیروزی وحدت و همدلی بازیکنان
فوتبال بر تفرقهاندازان.
تا کور شود هرآنکه نتواند دید...
@masture
🌱
شنبه برزخی شروع شد. پانزده متن خوانده نشده داشتم و تمرکزی که معلوم نبود کجا گموگور شده. هرچه میخواندم نمیفهمیدم نویسنده چه نوشته. کلمات مثل خط میخیِ کتیبههای تخت جمشيد غریب و نامفهوم شده بودند. لپتاپ را بستم و نشستم پای کلمههای موراکامی که نوشته بود: «من تنهایی را رنجآور نمیدانم، هر روز یکی دو ساعت از وقتم صرف دویدن میشود، بیآنکه کلمهای با کسی حرف بزنم و چهار پنج ساعت را نیز پشت میز تحریرم میگذرانم و هیچیک از این دو کار نه برایم دشوار است و نه کسالتبار...»
.
انگار عصای موسی آمد و دریای طوفانزده از هم شکافت. ناخوشیام بندِنبود تنهایی بود. بچهها از دوشنبه مجازیخوان شدند. دو کودک دبستانی، تدریس مجازی، ارسال تکالیف و تمام اینها یعنی خداحافظی با خودم و افکارم. همانجا دوی ماراتن شروع شد. دستی به سر و روی خانه کشیدم. غذایی پختم و چای دارچینی دم کردم. خوراکیها را چیدم توی ظرف و انیمیشن مورد علاقهشان را گذاشتم. بعد هم مثل دوندهٔ مسابقات ماراتن نفسزنان گفتم: «میدونید وقتی لبخند مامانها گم میشه چیکار باید کرد؟ باید مامان بره توی اتاق و زل بزنه به سقف، به لپتاپ، به کتابها و پیشنویسهاش، به هرچی که دوست داره اصلا. تا کمکم لبخندش پیدا بشه.»
.
دو تایی خندیدند و گفتند: «پس ما در رو قفل میکنیم تا پیدا نشده بر نگرد.» توی دلم قند آب شد و با خودم گفتم کاش تمام مشکلات دنیا با تنهایی، کلمات و دوی ماراتن حل میشد...
@masture