eitaa logo
مطاف
589 دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
1.6هزار ویدیو
111 فایل
📌پایگاه خبری مجمع علما و طلاب انقلابیِ فاضل خراسان شمالی 🔰 لینک ارسال پیام ناشناس به مدیران کانال https://gkite.ir/es/9418654
مشاهده در ایتا
دانلود
قبل از اذان صبح برگشت. پيكر شهيد هم روي دوشش بود. خستگي در چهره اش موج مي‌زد. بعد با پيكر شهيد حركت كرديم. ابراهيم خسته بود و خوشحال. مي‌گفت: يك ماه قبل روي ارتفاعات بازي دراز عمليات داشتيم. فقط همين شهيد جامانده بود. خبر خيلي سريع رسيده بود تهران. همه منتظر پيكر شهيد بودند. روز بعد، از ميدان خراسان تشييع با شكوهي برگزار شد. با ابراهيم و چند نفر از رفقا جلوي مسجد ايستاديم. پيرمردي جلو آمد. پدر شهيد بود. همان كه ابراهيم، پسرش را از بالاي ارتفاعات آورده بود. سلام كرديم و جواب داد.همه ساكت بودند. براي جمع جوان ما غريبه مينمود. انگار مي‌خواست چيزي بگويد، اما! لحظاتي بعد سكوتش را شكست و گفت: آقا ابراهيم ممنونم. زحمت كشيدي، اما پسرم! پيرمرد مكثي كرد و گفت: پسرم از دست شما ناراحت است!! لبخند از چهره هميشه خندان ابراهيم رفت. چشمانش گرد شده بود از تعجب، آخر چرا!! بغض گلوي پيرمرد را گرفته بود. چشمانش خيس از اشك شد. صدايش هم لرزان و خسته: ديشب پسرم را در خواب ديدم. به من گفت: در مدتي كه ما گمنام و بي‌نشان بر خاك جبهه افتاده بوديم، هرشب مادر سادات حضرت زهرا (س) به ما سر ميزد. اما حالا، ديگر چنين خبري نيست! 🔆پسرم گفت: «شهداي گمنام مهمانان ويژه حضرت صديقه سلام الله علیها هستند!» پيرمرد ديگر ادامه نداد. سكوت جمع ما را گرفته بود.به ابراهيم نگاه كردم. دانه هاي درشت اشك از گوشه چشمانش غلط مي‌خورد و پايين مي آمد. مي‌توانستم فكرش را بخوانم. گمشده اش را پيدا كرده بود. « ! » 📚سلام بر ابراهیم/ص۱۱۹ •┈┈••••✾•🍃🌸🍃•✾•••┈┈• پایگاه خبری مجمع علما و طلاب انقلابی فاضل خراسان شمالی👇 🇮🇷 @mataf_kh