♡﷽♡
🌳📚#تنها_مظلوم_دفاع_مقدس🍩☕️
✍محمد بروجردی🍃
📌قسمتِ پنجاه وچهارم
-حاج آقا شما را به خدا بیرون نروید. زیر دست و پای مردم له میشوید.
میرزا با مشت به شیشه اتومبیل کوبید و گفت: هلی کوپتر ۵۰۰ متر جلوتر روی زمین نشسته ست. باید با موج مردم اتومبیل را برسانیم آنجا.
با صدای بلند از مردم کمک خواست. همین که اتومبیل روی دست هایِ مردم قرار گرفت میرزا آن را سمت هلی کوپتر هدایت کرد.
احمدآقا به سختی وارد هلی کوپتر شد و ناطق نوری اشاره کرد امام بیرون بیاید. در یک لحظه امام را بغل کرد و خود را سمت هلی کوپتر انداخت. مردم با مشاهده امام صلوات فرستادند اما پیش از اینکه نزدیک شوند ناطق نوری امام را به داخل هلی کوپتر منتقل کرد و در را بست.
خلبان سعی کرد بلند شود اما مردم به پایه های هلی کوپتر آویزان شده و آن را پایین میکشیدند. میرزا مردم را متفرق کرد و هلی کوپتر در خیز سوم از زمین کنده شد. هلی کوپتر در قطعه شهدا به راحتی به زمین نشست و امام پیاده شد. فاتحه ای قرائت کرد و سپس در جایگاه قرار گرفت. آیت الله مفتح در کنار تریبون بر اوضاع مسلط بود. امام روی صندلی نشست و شروع به سخنرانی کرد.
🪴کارخانه تولیدِ حال خوب|کانالِ میم.چمران
✅@matinchamran
°•|میم.چمران|•°
♡﷽♡ 🌳📚#رُمان_داستانی_مزد_خون🍩☕️ ✍به قلم سیده زهرا بهادر🍃 📌قسمتِ بیست ونهم گفت: راستی مرتضی این
♡﷽♡
🌳📚#رُمان_داستانی_مزد_خون🍩☕️
✍به قلم سیده زهرا بهادر🍃
📌قسمتِ سیام
همونطور که دیگ غذا رو هم میزد گفت: مرتضی تو چرا منبر نمیری مگه طلبه نیستی؟!
خیلی متواضعانه گفتم: فکر می کنم هنوز لیاقت این حرفها رو پیدا نکردم...
حقیقتا خودم رو در این حد نمی بینم...
بعد هم توی ذهنم یاد اهدافم افتادم ...
یاد مسائل اقتصادی یاد مسائل سیاسی یاد مسائل فلسفی و روانشناسی و هنر و... که جزئی از دین ما هستن و چقدر دلم میخواد راجع به اینها صحبت کنم که هیچ کدومشون از دین جدا نیستن اما یه عده دیدن منافعشون در جدایی اینها از دینه!!
ولی بدون اینکه جلوی منصور بهشون اشاره ای کنم ادامه دادم: هر چند که شیخ منصور حرف زیاد دارم اما گذاشتم با علمش و به موقعش بگم....
سوالی پرسید : راجع به چی حرف داری که اینهمه علم و صبر می طلبه اخوی؟!
انگار کار خدا بود که به زبونم داد: حالا بماند بذار به وقتش...
ریز نگاهم کرد و گفت: ببین مرتضی این سوسول بازیا رو برای ما در نیار! باش تو مخلص!
ولی وقتی فرصتی هست که میتونی کاری برای اسلام بکنی ولی انجامش ندی، اون دنیا یقه ات رو میگیرنا شیخ!!!
گفتم: اولا یه جوری میگی شیخ انگار خودت غیر از مایی! بعد هم حالا هیچ کس دعوت نامه برای من نفرستاده و نگفته بیا برو روی منبر اخوی که من نگران جواب دادن اون دنیام باشم!
لبخند خاصی زد و تا کمر خم شد به حالت تعظیم گفت: گیرت دعوت نامه است بیا من رسما ازت دعوت میکنم توی هیئت حرف بزنی!
برای من حرفهاش شبیه یه شوخی بود اما منصور داشت جدی جدی می گفت!
دیدم قضیه جدی و بیخیالم نمیشه گفتم: حاجی
دیگ به دیگ میگه روت سیاه!
خوب اخوی خودت چرا منبر نمیری! ماشاالله بیان هم عالی!
با گوشه ی چشمش نگاهم کرد و گفت: هر کسی را بهر کاری ساخته اند شیخ مرتضی، بعد هم ما فقط بیانش رو داریم شما علاوه بر بیان ، وجه و قیافتون هم نورانیه!
با این حرفش یه لحظه تنم لرزید...
یاد حرف سیدهادی افتادم که ازش پرسیدم چیهِ من برای اونها جذابه که گفت: قیافت!!!
احساس بدی بهم دست داد ولی چیزی به روی خودم نیاوردم...
همینجور در حال مرور خاطرات و حرفهای سید هادی بودم که یکدفعه مثل همیشه بی هوا محکم دست شیخ منصور خورد به شونم گفت شیخ مرتضی حله فردا شب هیئت با تو!
دستم رو روی کتفم گذاشتم و گفتم: والله دیگه برای من کتفی نمونده منصور!
آخه منبری ناقص العضو که به دردت نمیخوره برادرم!
خندید و گفت: نکنه زیر لفظی میخوای...
دیدم حریف سماجتش نمیشم!
توی دلم هم خدایش دوست داشتم روی منبر صحبت کنم و شاید این یه فرصت خوب بود که خودم رو محک بزنم!
گفتم: والا زیر لفظی رو جایی میدن که بله میخوان بگیرن! من که حرفی ندارم فقط میگم باید اطلاعاتم بیشتر باشه اما حالا که اینقدر اصرار می کنی توکل بر خدا...
و در حالی که از کنار سیب زمینی ها بلند میشدم و چاقو رو میدادم دستش ادامه دادم: پس من برم متن سخنرانی آماده کنم همینجوری که نمیشه بالا منبر حرف زد!
گفت: دمت گرم که قبول کردی، اجرت با آقا امام حسین(ع)، ولی حالا بشین سیب زمینی ها رو پوست بکن تموم کن، منم چند تا نکته بهت بگم که نیازی به متن و این حرفها نداشته باشی ...
یه خورده خیره خیره نگاهش کردم که با چشمش اشاره کرد بشین...
در حالی که سرم رو تکون میدادم و غر میزدم که منصور هیچیت مثل بچه ی آدم نیست!
با اولین جمله اش چنان شوکه شدم که انتظار نداشتم!!!
گفت: اخوی حواست باشه نباید بالای منبر طوری حرف بزنیم جوونهامون از هیئت دور بشن...
فقط از امام حسین (ع)بگو از لطفش... از عنایت هاش... از کرمش...
خیلی بهم بر خورد و گفتم: درسته تا حالا منبر نرفتم ولی خدا وکیلی، یعنی چی؟! بالای منبر حرفی نزنم که جوونها از هیئت دور بشن!
آخه کدو آدم عاقلی میاد چنین کاری کنه!
بعد هم با اطمینان نیمچه لبخندی زدم و گفتم: من یا کاری رو انجام نمیدم یا اگر قبول کردم درست انجامش میدم، اتفاقا اینقدر حرف دارم که ملت میخکوب بشینن توی هیئت...
گفت: مرتضی جان منظورم اینه ...
ادامه دارد...
🪴کارخانه تولیدِ حال خوب|کانالِ میم.چمران
✅@matinchamran
🍃میخواهم مجدد کتابِ #ارتداد(نویسنده آقای یامین پور) را بخوانم؛ برای تجدید عهد با عقاید و باورهایم و البته یک نوع زنگ بیداری و هوشیاری که:
متین؛ مراقب #استدراج باش...
*استدراج، سم مهلکی ست که دهه ها با آرامش، بی سروصدا و موریانه وار مشغول ربودن عقایدمان ست...
#ارتداد
⛔️اینجا حقیقت طور دیگری دیده میشود
✅@matinchamran
🍃مراقبِ استدراج باش...(۱)
برای تولدت توپ شلیک میکنند و اعلی حضرتِ بدترکیب هم بیانیه تبریک میخواند. خیابان آیزنهاور را ریسه بندی کرده اند و دخترکان ماتیک مالیده بی حیا با نشانِ پیشاهنگی در میدان شه یاد رقص مشترک برگزار میکنند. من همه این بریز و بپاش ها را به حسابِ تولدِ تو(آرزو) میگذارم نه تولد خواهر اعلی حضرت.
"این هم نوعی مبارزه ست که معنای رویدادها را آنطور که میخواهیم تغییر بدهیم"
#ارتداد
⛔️اینجا حقیقت طور دیگری دیده میشود
✅@matinchamran
🍃مراقبِ استدراج باش...(۲)
نباید میگذاشتم کار به اینجا بکشد ولی من بی خبر بودم و کلافه. میگفتم خوب میشود، همه مثل همیم، ولی او هر روز غریبه تر میشد. آن وقت ها نمی دانستم نباید هیچ مسئله ای را به حال خودش رها کرد. هیچ مسئله ای خود به خود حل نمیشود. باید با مسئله کلنجار رفت. باید خسته اش کرد. هیچ تغییری اول به چشم نمی آید، ولی بعدتر، زمانی که به نشانیِ همیشگی میروی تا دوستی را ببینی، عمارت ها و کوچه ها و سنگفرش هایِ جدید به تو میگویند که راه را اشتباه آمده ای.
"من به تغییر فرصت داده بودم، به فاصله، به سکوت."
#ارتداد
⛔️اینجا حقیقت طور دیگری دیده میشود
✅@matinchamran
📍فقیه فیلسوف خواجه نصیرالدین طوسی به طلابی که به آموزش فلسفه مشغول بودند، روزی سه درهم شهریه میدادند.
به طلابی که طب یاد میگرفتند دو درهم
به آنهایی که به فقه مشغول میشدند یک درهم
و طلابی که علم حدیث یاد میگرفتند روزی نیم درهم شهریه میدادند!
🪴کارخانه تولیدِ حال خوب|کانالِ میم.چمران
✅@matinchamran
📍الهی انقلاب را از خودانقلابی پندارها حفظ فرما(۱)
⛔️اینجا حقیقت طور دیگری دیده میشود
✅@matinchamran
°•|میم.چمران|•°
📍الهی انقلاب را از خودانقلابی پندارها حفظ فرما(۱) ⛔️اینجا حقیقت طور دیگری دیده میشود ✅@matinchamran
(۲)
⛔️اینجا حقیقت طور دیگری دیده میشود
✅@matinchamran
°•|میم.چمران|•°
(۲) ⛔️اینجا حقیقت طور دیگری دیده میشود ✅@matinchamran
(۳)
⛔️اینجا حقیقت طور دیگری دیده میشود
✅@matinchamran
°•|میم.چمران|•°
(۳) ⛔️اینجا حقیقت طور دیگری دیده میشود ✅@matinchamran
(۴)
⛔️اینجا حقیقت طور دیگری دیده میشود
✅@matinchamran
🍃سکانسِ اول: امروز حاج آقا امینی خواه میگفت ملاصدرا(از فیلسوفانِ بزرگ مسلمان) زمانی که در کهکِ قم بود و فقهایِ شیعه او را تحریم کرده بودند در کتابش از این رفتارِ آنها گلایه کرده ست.
🌿سکانسِ دوم: خداوند متعال هر که به درگاهش مقرب تر باشد ،جامِ بلایِ بیشتری میدهد...این هم نوعی امتحان ست که بزرگانِ دین تو را تحریم و در سختی قرار دهند تا روشن شود چند مرده حلاجی؟ آیا تنها زباناً ادعا میکنی یا نه حقیقتاً در الله ذوب شده ای؟
🌱سکانس سوم: در حال گوش دادنِ قطعه "هوامو نداشتی" محمد اصفهانی بودم؛ این جمله اش مدام در ذهنم مرور میشود:
حُسن عاشق به دیوونگیشه...
🪴کارخانه تولیدِ حال خوب|کانالِ میم.چمران
✅@matinchamran