eitaa logo
°•|میم.چمران|•°
1.3هزار دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
1.1هزار ویدیو
201 فایل
☕️🍩حقـیـقتـــ خــانهـ 🌳🏡 📋بیان حقایق بدون تعصب و جانبداری 📋دغدغه مند و پژوهشگر حوزه اجتماعی|تاریخی|سیاسی 📋فارغ التحصیل مهندسی عمران|عاشقِ تاریخ، نویسندگی و گیاه •°در جستجوی حقیقت و ایدئولوژی برتر جهان°• 👨‍💻نویسنده محتوا: 👷‍ @matin_chamran
مشاهده در ایتا
دانلود
♡‌‌﷽♡ 🌳📚🍩☕️ ✍محمد بروجردی🍃 📌قسمتِ سی ودوم 🪴کارخانه تولیدِ حال خوب|کانالِ میم.چمران ✅@matinchamran
♡‌‌﷽♡ 🌳📚🍩☕️ ✍محمد بروجردی🍃 📌قسمتِ سی وسوم 🪴کارخانه تولیدِ حال خوب|کانالِ میم.چمران ✅@matinchamran
♡‌‌﷽♡ 🌳📚🍩☕️ ✍محمد بروجردی🍃 📌قسمتِ سی وچهارم 🪴کارخانه تولیدِ حال خوب|کانالِ میم.چمران ✅@matinchamran
♡‌‌﷽♡ 🌳📚🍩☕️ ✍محمد بروجردی🍃 📌قسمتِ سی وپنجم 🪴کارخانه تولیدِ حال خوب|کانالِ میم.چمران ✅@matinchamran
°•|میم.چمران|•°
♡‌‌﷽♡ 🌳📚#تنها_مظلوم_دفاع_مقدس🍩☕️ ✍محمد بروجردی🍃 📌قسمتِ سی وپنجم 🪴کارخانه تولیدِ حال خوب|کانالِ میم
♡‌‌﷽♡ 🌳📚🍩☕️ ✍محمد بروجردی🍃 📌قسمتِ سی وششم بعد از ظهر هر روز یک مینی بوس پر از مستشار آمریکایی از ستاد نیروی هوایی وارد خیابان فرح آباد(پیروزی) میشد و به شمال شهر میرفت. از ده روز پیش که این ماموریت به شکوری واگذار شده بود قدم به قدم مینی بوس را تعقیب میکرد. مصطفی تصمیم گرفت مینی بوس را در همان خیابان پرتردد فرح آباد مورد حمله قرار دهد. ساعت نزدیک چهار بعد از ظهر مینی بوس از ستاد نیروی هوایی خارج شد... 🪴کارخانه تولیدِ حال خوب|کانالِ میم.چمران ✅@matinchamran
♡‌‌﷽♡ 🌳📚🍩☕️ ✍محمد بروجردی🍃 📌 قسمتِ سی وهفتم چند مستشار آمریکایی در مینی بوس نشسته بودند و حواسشان به خیابان بود. انگار خودشان هم احساس امنیت نمیکردند. مصطفی از مینی بوس فاصله گرفت و صد متر جلوتر شکوری پیاده شد. هر چه مینی بوس نزدیکتر میشد دستش بیشتر می لرزید. چشمش که به مصطفی افتاد، دلش قرص شد. همین که مینی بوس نزدیک شد ضامن نارنجک را کشید و از شیشه یکی از پنجره ها آن را داخل مینی بوس پرت کرد. درست زمانی که شکوری از کنار مینی بوس میگذشت انفجار رخ داد و موج انفجار او را هم پرت کرد. از کشاله رانش خون بیرون میزد. تا مصطفی به او رسید فریاد زد: سوختم، چشمم، چشمم. شکوری ترک موتور نشست و مصطفی از بین انبوه اتومبیل هایِ سرگردان سمت شرق خیابانِ فرح آباد حرکت کرد. از مینی بوس دود بلند میشد و غیر از راننده و دو نفر دیگر که جلو نشسته بودند کسی نتوانست خارج شود‌. 🪴کارخانه تولیدِ حال خوب|کانالِ میم.چمران ✅@matinchamran
♡‌‌﷽♡ 🌳📚🍩☕️ ✍محمد بروجردی🍃 📌قسمتِ سی وهشتم میرزا(محمد بروجردی) باید خود را به آیت الله بهشتی میرساند. چند روز بود که حاج مهدی عراقی به پاریس رفته بود و هنوز علت سفر او برای میرزا روشن نبود. نخست وزیری بختیار نتوانسته بود تب انقلابی مردم را پایین بیاورد. وارد خانه ای شد و رودرروی مردی بلند قامت چهارشانه با عمامه مشکی قرار گرفت. این چندمین بار بود که او با آیت الله بهشتی ملاقات میکرد. غیر از سخنرانی های او در حسینیه ارشاد و مسجد قبا، این اولین ملاقات او به شمار می آمد. آیت الله بهشتی بی مقدمه گفت: شورای انقلاب به این نتیجه رسیده برای استقبال از امام کمیته ای تشکیل دهد. یکی از وظایف کمیته محافظت از امام هنگام ورود ایشان به ایران ست. 🪴کارخانه تولیدِ حال خوب|کانالِ میم.چمران ✅@matinchamran
♡‌‌﷽♡ 🌳📚🍩☕️ ✍محمد بروجردی🍃 📌قسمتِ سی ونهم میرزا سراپا گوش بود. آیت الله مطهری آرام گفت: از پاریس پیشنهاد دادند مسئولیت حفاظت از امام به عهده سازمان مجاهدین خلق گذاشته شود. بعضی ها معتقدند نیروهای سازمان ورزیده و مسلح هستند اما هنوز در این مورد تصمیم نهایی را نگرفته ایم. بعید ست از آنها استفاده کنیم چون بیشتر قصد تبلیغ سازمان خود را دارند و امام این حرکتها را تایید نمی فرمایند. میرزا بی اختیار پرید میان حرف آیت الله مطهری و گفت: پرونده این سازمان قابل دفاع نیست و نباید فریب وجهه ظاهری مبارزه آنها را بخوریم. رفیق دوست هم مخالف سازمان مجاهدین بود و پس از صحبت هایِ میرزا گفت: در صورت لزوم باید همه مسائل و اختلاف هایِ آنها را در داخل و خارج زندان به اطلاع دیگران برسانیم. بعضی ها بیش از حد به این سازمان خوش بین هستند. 🪴کارخانه تولیدِ حال خوب|کانالِ میم.چمران ✅@matinchamran
♡‌‌﷽♡ 🌳📚🍩☕️ ✍محمد بروجردی🍃 📌قسمتِ چهلم آیت الله بهشتی خطاب به میرزا گفت: شما پیشنهادی دارید؟ میرزا به فکر فرو رفت. مکثی کرد و گفت: در این مورد فکر خواهیم کرد. باید با دوستانم صحبت کنم. آیت الله مطهری گفت: منتظر پیشنهاد شما هستیم. یادتان باشد که سازمان مسئولیت حفاظت از امام را می پذیرد و مسئولیت هر اتفاقی را هم به عهده می گیرد. ما در برابر حفظ جان امام نمیتوانیم خطر کنیم؛ گرچه پذیرفتن پیشنهاد سازمان خطر دیگری ست که کل انقلاب را تهدید خواهد کرد. من نگران رویاهای آینده آنها هستم. سپس آیت الله بهشتی گفت: شما دو ماموریت دارید. تعقیب بختیار و آمادگی برای اعدام اش و دیگری پیشنهاد برای حفاظت از امام. 🪴کارخانه تولیدِ حال خوب|کانالِ میم.چمران ✅@matinchamran
♡‌‌﷽♡ 🌳📚🍩☕️ ✍محمد بروجردی🍃 📌قسمتِ چهل ویکم میرزا(محمد بروجردی) تصمیم گرفت تمام افراد گروه توحیدی صف را از تعقیب و گریز مستشاران آمریکایی و نیروهای ساواک بازدارد و توجه همه را به طرحی برای حفاظت امام معطوف کند. حالا مبارزه برای او شکل دیگری به خود گرفته بود... اکنون میتوانست چهره هایی که سالها همدیگر را ندیده بودند در کنار هم قرار دهد و خودش هم چهره واقعی اش را به گروه هایی که هرگز آنها را ندیده بود نشان دهد. او در نحوه سازماندهی گروه صف در محله پیچیده مولوی ابتکار عمل را از ساواک گرفته بود، به گونه ای که هیچ وقت نتوانستند عامل انفجار اتومبیل مستشارها را شناسایی کنند. *میرزا در میدان کهنه که به بازار سیداسماعیل معروف بود با سعید قرار گذاشته بود. میرزا: شما باید بختیار را شناسایی کنید. مسیر رفت و برگشت، محل استقرار شب و همچنین تعداد محافظ هایِ او. سعید: اجازه شلیک دارم؟ میرزا: نه فقط موقعیت او را شناسایی کنید سعید: هیچ ردی از او ندارید؟ میرزا: هر روز بین ساعت ۷ و ۸ بعد از ظهر با یک مرسدس مشکی از کاخ نخست وزیری خارج میشود و پس از میدان پاستور، گاهی به طرف دبیرستان نظام میرود. 🪴کارخانه تولیدِ حال خوب|کانالِ میم.چمران ✅@matinchamran
♡‌‌﷽♡ 🌳📚🍩☕️ ✍محمد بروجردی🍃 📌قسمتِ چهل ودوم میرزا به کمک بچه ها طرح نهایی حفاظت از امام را روی نقشه پیاده کردند و آماده ملاقات با شورای انقلاب شدند. به سرعت خود را به محل استقرار کمیته استقبال از امام در مدرسه رفاه رساند. بر سر در مدرسه پارچه ای به چشم میخورد که روی آن نوشته بودند: "کمیته استقبال از امام" میرزا سراغ حاج محسن رفت و گفت: طرحی که از ما خواسته بودند آماده ست. محوطه فرودگاه را شناسایی کرده ایم و مسیرهای احتمالی را در نظر گرفته ایم. +بختیار از کهنه کارهایِ جبهه ملی ست. چند نفر از دوستان قدیمی اش را جلو انداختیم که با او مذاکره کنند تا ترمینالی را در اختیار بگیریم. *نظر ما فقط روی ترمینال یک ست که هم به باند نزدیکتر ست و هم بهتر کنترل خواهد شد. +اگر وضع به همین صورت پیش برود خوب ست. با مخالفت بختیار برای ورود امام، موج تظاهرات آنها را کلافه کرده. *شما تاکید کنید آن قسمت از باند فرودگاه به طور کامل در اختیار ما قرار گیرد. هیچ مسلحی حق ورود به آن محوطه را نخواهد داشت. اگر افراد ما کسی را مسلح ببینند به طرفش شلیک خواهند کرد. +ما از طریق همان دوستان گذشته بختیار خواسته هایمان را مرحله به مرحله به او تحمیل خواهیم کرد. *بختیار تمام این پیشنهادها را با دوستان صمیمی شاه در میان میگذارد و بعد تصمیم میگیرد. ما رد پای او را در دژبان مرکز داریم. دو نفری وارد اتاق آیت الله بهشتی شدند... 🪴کارخانه تولیدِ حال خوب|کانالِ میم.چمران ✅@matinchamran
♡‌‌﷽♡ 🌳📚🍩☕️ ✍محمد بروجردی🍃 📌قسمتِ چهل وچهارم در جلسه شورای انقلاب مطهری، بهشتی، مفتح، طالقانی، باهنر و بازرگان حضور داشتند. مسعود رجوی، رهبر سازمان مجاهدین، به همراه مهدی ابریشم چی و موسی خیابانی آمده بود. آ.مطهری پس از آنکه موضوع حفاظت امام را مطرح کرد نگاهی به جمع انداخت و گفت: ما دو پیشنهاد داریم. هر دو را مطرح میکنیم و تصمیم نهایی را رای میگیریم. سپس رو به رجوی کرد و گفت: ما آماده هستیم طرح شما را بشنویم. رجوی گفت: ما ضمانت کتبی میدهیم هیچ اتفاقی برای امام نیفتد. سپس موسی خیابانی، مسئول شاخه نظامی، شروع به توضیح دادن کرد: اگر شما به ما اسلحه بدهید، ما ۱۵۰ نفر را مسلح خواهیم کرد و تمام مسیرها را پوشش خواهیم داد. هیچ کسی حق دخالت در تصمیم هایِ نظامی ما را نخواهد داشت. از پای پلکان هواپیما آیت الله خمینی را تحویل خواهیم گرفت و تا پایان مراسم ایشان را همراهی خواهیم کرد. مطهری به رجوی گفت: شرایط دیگری هم دارید؟ +غیر از درخواست اسلحه، دو شرط دیگر هم داریم؛ از ابتدا تا انتهای مراسم غیر از خودم هیچ کسی همراه آیت الله خمینی نخواهد بود. در مسیر حرکت مان مکان هایی را برای استقرار اعضای سازمان پیش بینی کرده ایم که آرم و عکس شهیدان سازمان نصب خواهند شد. مطهری به بهشتی گفت: شما طرح دوم را بخوانید. آ.بهشتی کاغذی را که از میرزا گرفته بود، از جیب بیرون آورد و گفت: لابد شما نام گروه توحیدی صف را شنیده اید... 🪴کارخانه تولیدِ حال خوب|کانالِ میم.چمران ✅@matinchamran
♡‌‌﷽♡ 🌳📚🍩☕️ ✍محمد بروجردی🍃 📌قسمتِ چهل وپنجم آ.بهشتی: آنها در دو سال گذشته فعالیت زیادی داشتند، از جمله ترور مستشارهایِ آمریکایی. آنها در سطح وسیعی آموزش نظامی دیده اند و در عملیات زیادی شرکت کرده اند. سپس نقشه را باز کرد و ادامه داد: آنها روی جزئیات این طرح کار کرده اند. از نحوه نشستن هواپیما که در صورت پیاده شدن امام کسی نتواند از برج مراقبت به سمت ایشان تیراندازی کند تا تهیه اسلحه و انتقال آن به فرودگاه. آنها ده دستگاه اتومبیل ضدگلوله پیش بینی کرده اند و علاوه بر آن آمادگی دارند در صورت لزوم چهار هزار نفر را مسلح کنند‌. تهیه اسلحه هم به عهده خودشان ست. ما نمیدانیم از کجا تامین میکنند اما من به رهبر آنها اطمینان دارم. جوان ناشناخته ای ست اما بارها صلاحیت خود را ثابت کرده ست. آ.طالقانی خطاب به آ.بهشتی گفت: چگونه میتوان به عده ای ناشناخته اطمینان کرد؟ اعضای سازمان ضمانت کتبی خواهند داد. آ.بهشتی: نباید فراموش کنیم که کادر اصلی سازمان طی سالهای گذشته در زندان بودند و از آموزش نظامی کافی برخوردار نیستند. این گروه اما سالها در صحنه هایِ مختلف نظامی حضور داشته اند. آ.طالقانی: شرط آنها چیست؟ آ.بهشتی مکثی کرد و گفت: آنها برخلاف سازمان مجاهدین فقط یک شرط دارند. سپس با صدای آرامی پیشنهاد میرزا را خواند: هیچ کسی متوجه نشود ما افتخار این مسئولیت را به عهده گرفته ایم. میخواهیم همچون گذشته ناشناخته باشیم. ترس آن را داریم که تمام زحمات ما نزد خدا بی اثر شود. ما قصد نداریم در هیچ شرایطی سهمی از انقلاب برای خود قائل شویم. 🪴کارخانه تولیدِ حال خوب|کانالِ میم.چمران ✅@matinchamran
♡‌‌﷽♡ 🌳📚🍩☕️ ✍محمد بروجردی🍃 📌قسمتِ چهل وششم آ.طالقانی برخاست و گفت: میخواهم اینها را از نزدیک ببینم. +پشت در منتظرند. همین که بهشتی و طالقانی از اتاق خارج شدند چشم شان به میرزا و مصطفی افتاد که در سالن قدم می زدند. آ.طالقانی نگاه معناداری به آن دو چهره متفاوت انداخت. آ.بهشتی در گوش طالقانی از سوابق نظامی مصطفی و تیزبینی میرزا گفت و سپس به اتاق برگشتند. بار دیگر بهشتی از اتاق خارج شد. میرزا و مصطفی را کنار کشید و با نگرانی گفت: حیثیت انقلاب در میان ست. شرایط ما آنها را نگران کرده ست. سران سازمان میخواهند خودشان را مطرح کنند و در این صورت امام وام دار آنها خواهد شد. هنوز هم حاضرند هر نوع ضمانتی بدهند. مکثی کرد و ادامه داد: شما چقدر به طرح خودتان اطمینان دارید؟ این چهار هزار نفر مسلح را از کجا خواهید آورد؟ نیروهای ویژه خود را چگونه وارد فرودگاه خواهید کرد؟ من از کار شما سر درنمی آورم محمدآقا. اعضای جلسه باورشان نمیشود شما توان انجام این کار را داشته باشید. آمده ام که برای آخرین بار با شما اتمام حجت کنم. مصطفی به آ‌.بهشتی گفت: اجازه دهید خودمان به آنها توضیح بدهیم که روی این طرح چقدر کار شده ست. آ.بهشتی کمی آرام گرفت. اطمینان قلبی میرزا و مصطفی به دلش نشست و همین که وارد اتاق شد گفت: ما نمیتوانیم طرح سازمان مجاهدین را بپذیریم. 🪴کارخانه تولیدِ حال خوب|کانالِ میم.چمران ✅@matinchamran
♡‌‌﷽♡ 🌳📚🍩☕️ ✍محمد بروجردی🍃 📌قسمتِ چهل و هفتم آ.مطهری در چهره مفتح و باهنر میخواند با این پیشنهاد موافقند. مهندس بازرگان سعی میکرد مخالفت نکند. آ.مطهری از جا برخاست تا مهمانها را بدرقه کند. آ.طالقانی جلوتر از همه از اتاق خارج شد. چشمش به میرزا و مصطفی افتاد که متواضعانه به او سلام میکردند. نگاه میرزا به مسعود رجوی، مهدی ابریشم چی و موسی خیابانی افتاد. اولین بار بود که با کادر مرکزی سازمان مجاهدین رو به رو میشد. از اخم آنها میتوانست نتیجه جلسه را حدس بزند. رجوی بی آنکه او را شناخته باشد از کنارش گذشت و از مدرسه خارج شد. مفتح در نگاه اول میرزا را شناخت: همان جوانی ست که در خیابان مولوی با سماجت سوار تاکسی شد و از من حرف کشید. همین که آ.بهشتی از اتاق خارج شد میرزا و مصطفی را در آغوش گرفت و گفت: محمدآقا شما پیروز شدید. +ما متعهد میشویم نور چشم ملت را صحیح و سالم تحویل ملت ایران بدهیم. 🪴کارخانه تولیدِ حال خوب|کانالِ میم.چمران ✅@matinchamran
♡‌‌﷽♡ 🌳📚🍩☕️ ✍محمد بروجردی🍃 📌قسمتِ چهل وهشتم فردایِ آن روز، تیتر اصلی روزنامه ها این بود: "چهار هزار مسلح از امام محافظت خواهند کرد" مصطفی و اکبر تعداد زیادی از نیروها را شبانه روز در چند محله تهران آموزش می دادند. حالا دیگر میرزا خیلی از افراد گروه توحیدی صف را به مدرسه رفاه فراخوانده و هر کدام مسئولیتی را پذیرفته بودند. حمید و بیگ زاده بیش از بقیه خوشحال به نظر می رسیدند که کارگاه نارنجک سازی را تعطیل کرده بودند. جای خالی شقاقی، سیدجلال و علی ناصری که اکنون در زندان بودند محسوس بود. سلمان از اصفهان آمده بود و در کنار محسن، بخشی از کارها را دنبال میکرد. این دو باید در روز ورود امام اسلحه ها را مخفیانه به داخل سالن انتظار ترمینال فرودگاه منتقل میکردند. صبح روز ۱۲ بهمن چهار بنز و سه بی ام و و یک بلیزر وارد میدان شهیاد شدند. تجمع مردم از اول صبح شروع شده بود و هیچ اتومبیلی قادر به تردد نبود، اما برای این چند اتومبیل راه باز کردند. میرزا به همراه بیست نفر در اتومبیل ها نشسته بودند. در صندوق عقب چند موشک انداز آر پی جی، دو تیربار و تعدادی کلاشینکف گذاشته بودند. میرزا احتمال میداد پس از ورود امام تانک هایِ مستقر در خیابان فرودگاه واکنش نشان دهند و این موشک اندازها برای مقابله با تانک ها آماده کرده بود. نیروهایِ انتظامی کمیته استقبال از امام فقط به افرادی که کارت ویژه داشتند اجازه ورود به سالن انتظار ترمینال می دادند... 🪴کارخانه تولیدِ حال خوب|کانالِ میم.چمران ✅@matinchamran
♡‌‌﷽♡ 🌳📚🍩☕️ ✍محمد بروجردی🍃 📌قسمتِ چهل ونهم میرزا به محسن و سلمان گفت اسلحه ها را به سالن فرودگاه انتقال دهند. آن دو با لباسِ روحانی هر کدام چهار اسلحه کلاشینکف زیر عبای خود مخفی کرده و با اعتماد به نفس به طرف سالن رفتند. محسن و سلمان پشت سر میرزا وارد سالن شدند. میرزا طوری وانمود کرد که آن دو شخصیت هایِ مهمی هستند. میرزا بلافاصله اسلحه ها را بین افرادی که هر کدام در محل از پیش تعیین شده مستقر بودند سپرد. محسن و سلمان در مرحله دوم هشت قبضه کلاشینکف با خود وارد کردند. سالن بزرگ بود و نزدیک به ۳۰۰ متر مربع مساحت داشت. میرزا چهار مسلح را بالا سر چوب هایِ مشبک سقف سالن مخفی کرد. آنها از بالا به خوبی بر فضای سالن تسلط داشتند و کسی هم متوجه حضورشان نمیشد. یک نفر با کلاشینکف روی برج مراقبت مستقر شد تا محل استقرار هواپیما را از بالا کنترل کند. سلمان و محسن با لباسِ روحانی در داخل سالن گشت می زدند‌. هادی بیگ زاده کنار میزی که قرار بود امام سخنرانی کوتاهی داشته باشد ایستاده بود. میرزا و مصطفی جلوی دری که باند راه داشت ایستادند تا مسیر ورود امام به داخل سالن را کنترل کنند. میرزا آرام و قرار نداشت و مدام نیروها را کنترل میکرد. همه آمده بودند اعضای شورای انقلاب، نماینده اقلیت هایِ مذهبی، عده ای از مبارزانی که سالها در زندان شاه بودند و جمعی از روحانیون حوزه علمیه قم. همین که خبر نشستن هواپیما در سالن پیچید، نگرانی در چهره ها موج زد. احتمالِ وقوع حادثه یا توطئه میرفت... 🪴کارخانه تولیدِ حال خوب|کانالِ میم.چمران ✅@matinchamran
♡‌‌﷽♡ 🌳📚🍩☕️ ✍محمد بروجردی🍃 📌 قسمتِ پنجاهم صورتِ میرزا سرخ شده بود و خطر را احساس میکرد اما نمی دانست این خطر چگونه رخ خواهد داد. بار دیگر چرخید و تک تک نیروها را چک کرد. هواپیمایِ ایرفرانس به ۲۰۰ متری ترمینال رسید و نگرانیِ مصطفی بیشتر شد. طبق برنامه هواپیما باید ۲۷۰ درجه تغییر جهت میداد و سپس توقف میکرد. مصطفی با نگرانی به میرزا گفت: چرا مامورهایِ برج مراقبت دستور را اجرا نکردند؟ فکر میکنم خیال هایی در سر دارند. +برو به نیروهایِ روی بالکن بگو بیشتر مراقب باشند. پلکان هواپیما را گذاشتند و در باز شد. اول مهماندار فرانسوی و بعد امام بیرون آمد. میرزا با دیدن امام رنگ صورتش عوض شد. پشت سر امام پسرش حاج احمدآقا بود. همین که میرزا حاج مهدی عراقی را دید کمی آرام گرفت. او پشت سر امام چهارچشمی اطراف را زیر نظر گرفته بود. امام سوار بنز آبی رنگی شد که پرسنل نیروی هوایی آورده بودند. اتومبیل کنار ترمینال ایستاد و امام خیلی خونسرد پیاده شد. دستی برای افسران نیروی هوایی به علامت تشکر تکان داد و به سمت سالن آمد. میرزا ناباورانه در را باز کرد. با ورود امام ناخودآگاه آغوش مصطفی باز شد و زار زار گریست. امام که متوجه وضع روحی او شده بود لحظه ای او را در آغوش گرفت؛ بی آنکه او را بشناسد. پیشانی و دست امام را بوسید و به خود آمد. میرزا دست امام را بوسید و ایشان را سمت جایگاه سخنرانی راهنمایی کرد. صدای سرودی که از بالکن می آمد توجه امام را به خود جلب کرد. "خمینی ای امام، خمینی ای امام..." 🪴کارخانه تولیدِ حال خوب|کانالِ میم.چمران ✅@matinchamran
♡‌‌﷽♡ 🌳📚🍩☕️ ✍محمد بروجردی🍃 📌 قسمتِ پنجاه ویکم امام سخنرانی را شروع کرد؛ آرام و باصلابت. ابتدا از افرادی که زحمت کشیده بودند تشکر کرد و بعد هم به بختیار نصیحت کرد از شرارت دست بردارد. بیرون ترمینال ازدحام جمعیت بیش از انتظار بود. میرزا مجبور شد برای سوار کردن امام اتومبیل ها را وارد باند کند. امام در هنگام سوار شدن نگاهی به جمعی از افسران نیروی هوایی انداخت و گفت: توجه کنید چه میگویم. ما میخواهیم ارتش سربلند باشد. مواظب باشید سر شما کلاه نرود‌. افسران این بار با تمام وجود به امام احترام نظامی گذاشتند. رفیق دوست که رانندگی اتومبیل بلیزر را به عهده گرفته بود در را باز کرد تا امام سوار شود. امام متوجه شخصی شد که در اتومبیل نشسته بود. رو به رفیق دوست کرد و گفت: در این اتومبیل فقط احمد بنشیند. اگر کسی دیگری باشد مسئله ساز خواهد شد. مصطفی گفت: حاج آقا شما بفرمائید عقب‌. امام پرسید: مگر جلو چه اشکالی دارد؟ مصطفی با اضطراب گفت: شیشه جلو ضدگلوله نیست حاج آقا. ناگهان چهره امام عوض شد و با اخم پاسخ داد: ضدگلوله دیگر چیست؟ من یک طلبه هستم. فکر کرده اید میخواهید اعلی حضرت را سوار کنید؟ سپس به پسرش احمدآقا اشاره کرد در صندلی عقب بنشیند و خودش جلو نشست... 🪴کارخانه تولیدِ حال خوب|کانالِ میم.چمران ✅@matinchamran
♡‌‌﷽♡ 🌳📚🍩☕️ ✍محمد بروجردی🍃 📌 قسمتِ پنجاه ودوم رفیق دوست حرکت کرد و میرزا و بقیه بچه ها سوار اتومبیل ها شدند. حمید با بیگ زاده و شکوری در اتومبیلی نشسته بودند که پشت سر بلیزر حرکت میکرد. رفیق دوست از محوطه ترمینال خارج شد و در میان انبوه جمعیت قرار گرفت. کم کم کنترل اتومبیل از دستش خارج شد. مردم اتومبیل را از زمین بلند کرده بودند و چون قایقی روی آب شناور شده بود. میرزا از اتومبیل پیاده شد و خود را جلوی بلیزر رساند. دست بلند میکرد و فریاد میزد: بروید کنار. بروید کنار. رفیق دوست شیشه ها را بالا کشید و درها را قفل کرد. عرق از سر و صورت او جاری شده بود. امام گفت: چرا نگران هستید؟ هیچ اتفاقی نمی افتد. این مردم خودشان میدانند چه میکنند. +حاج آقا نمیتوانیم راه برویم. *کمی صبر داشته باشید. شما با موجی از عشق رو به رو هستید. مقابله با این عشق کار من و شما نیست. خدا خودش عنایت میکند. چشم امام به میدان شهیاد افتاد. جمعیت تا کیلومترها موج میزد و استقبال چند میلیونی همه را غافلگیر کرده بود. به میدان که نزدیک شدند دیگر اتومبیلی برای همراهی بلیزر نبود‌. میرزا خود را به اتومبیل چسباند و رفیق دوست شیشه را پایین کشید. +کنترل از دستمان خارج شده. ما دیگر نمیتوانیم با شما همراه شویم. سه نفر روی سقف اتومبیل شما هستند. از هر راهی که صلاح میدانید خودتان را به بهشت زهرا برسانید. من در آنجا شما را خواهم دید. رفیق دوست بلافاصله شیشه را بالا کشید... 🪴کارخانه تولیدِ حال خوب|کانالِ میم.چمران ✅@matinchamran
♡‌‌﷽♡ 🌳📚🍩☕️ ✍محمد بروجردی🍃 📌 قسمتِ پنجاه وسوم طبق برنامه می بایستی جلوی دانشگاه تهران توقف میکردند. عده زیادی روحانی در اعتراض به جلوگیری از ورود امام به ایران در مسجد دانشگاه به تحصن نشسته بودند. امام تصمیم گرفته بود در جمع آنها حاضر شود اما ازدحام جمعیت اجازه نمیداد ایشان از اتومبیل پیاده شود. ناگهان چهره رفیق دوست سرخ شد. احساس کرد از روی کسی رد شده ست. مردم از جلوی اتومبیل جوان تنومندی را بلند کردند. وقتی امام سر و صورت مجروح آن جوان را مشاهده کرد به رفیق دوست گفت: بعد از مراسم آنهایی را که مثل این جوان مجروح شده اند پیدا کنید و از آنها حلالیت بخواهید. امام اصرار داشت در قطعه شهدای انقلاب حاضر شود. جلوی در ورودی بهشت زهرا ازدحام جمعیت شبیه میدان شهیاد و مقابل دانشگاه تهران بود. به محض ورود به خیابان اصلی بهشت زهرا هجوم مردم بیشتر شد و بار دیگر رفیق دوست خود را روی موج احساس کرد. ناگهان اتومبیل سمت چپ برگشت؛ به حدی که نزدیک بود واژگون شود. در همان اوضاع و احوال چشم رفیق دوست به میرزا افتاد که از روی سر مردم به حالت سینه خیز خود را به اتومبیل میرساند. مردم هم برای اینکه از شرش راحت شوند با دست او را به جلو هل میدادند. عده ای روی کاپوت اتومبیل افتادند و موتورش خاموش شد. رفیق دوست هر چه استارت زد روشن نشد و با غیظ دستش را به فرمان کوبید. حواسش نبود رادیاتور جوش آورده بود. امام گفت: چرا اینقدر نگران هستید؟ باقی راه را پیاده میرویم! 🪴کارخانه تولیدِ حال خوب|کانالِ میم.چمران ✅@matinchamran
♡‌‌﷽♡ 🌳📚🍩☕️ ✍محمد بروجردی🍃 📌قسمتِ پنجاه وچهارم -حاج آقا شما را به خدا بیرون نروید. زیر دست و پای مردم له میشوید. میرزا با مشت به شیشه اتومبیل کوبید و گفت: هلی کوپتر ۵۰۰ متر جلوتر روی زمین نشسته ست. باید با موج مردم اتومبیل را برسانیم آنجا. با صدای بلند از مردم کمک خواست. همین که اتومبیل روی دست هایِ مردم قرار گرفت میرزا آن را سمت هلی کوپتر هدایت کرد. احمدآقا به سختی وارد هلی کوپتر شد و ناطق نوری اشاره کرد امام بیرون بیاید. در یک لحظه امام را بغل کرد و خود را سمت هلی کوپتر انداخت. مردم با مشاهده امام صلوات فرستادند اما پیش از اینکه نزدیک شوند ناطق نوری امام را به داخل هلی کوپتر منتقل کرد و در را بست. خلبان سعی کرد بلند شود اما مردم به پایه های هلی کوپتر آویزان شده و آن را پایین میکشیدند. میرزا مردم را متفرق کرد و هلی کوپتر در خیز سوم از زمین کنده شد. هلی کوپتر در قطعه شهدا به راحتی به زمین نشست و امام پیاده شد. فاتحه ای قرائت کرد و سپس در جایگاه قرار گرفت. آیت الله مفتح در کنار تریبون بر اوضاع مسلط بود. امام روی صندلی نشست و شروع به سخنرانی کرد. 🪴کارخانه تولیدِ حال خوب|کانالِ میم.چمران ✅@matinchamran
♡‌‌﷽♡ 🌳📚🍩☕️ ✍محمد بروجردی🍃 📌 قسمتِ پنجاه وپنجم ابتدا به تجلیل از شهیدان پرداخت و سپس دولت غیرقانونی بختیار را مورد انتقاد قرار داد. امام به مردم نوید تشکیل دولت موقت را در اسرع وقت داد. تایید سخنان امام توسط مردم شور و حال عجیبی داشت. امام سخنان خود را تمام کرد. همین که سوار هلی کوپتر شد خلبان سراسیمه هلی کوپتر را به حرکت درآورد و بر فراز بهشت زهرا قرار گرفت. امام به خلبان گفت در بیمارستان هزار تختخوابی به زمین بنشیند تا از مجروحان انقلاب عیادت کند. تا امام به مدرسه رفاه برسد، مسئولان مردند و زنده شدند. صبح روز ۱۳ بهمن مطهری در محوطه مدرسه رفاه قدم میزد و رفیق دوست و میرزا(محمد بروجردی) او را همراهی میکردند. "آیا اینجا میتواند پاسخگوی مراجعات مردم باشد؟ باید محلی را انتخاب کنیم که مردم از یک سمت وارد شوند و از سمت دیگر خارج شوند؛ جایی مثل مدرسه علوی که هم حیاط بزرگی دارد و هم از دو طرف به خیابان مرتبط ست." میرزا گفت: ساختمانش هم برای تامین امنیت یک سر و گردن از ساختمان هایِ همجوار بلندتر ست. مطهری بلافاصله به اتاق امام رفت تا موافقت ایشان را برای تغییر مکان بگیرد. امام در پاسخ به او گفت: اگر برای راحتی مردم ست اشکالی ندارد چون من همینجا هم راحت هستم. مطهری میرزا را صدا زد و گفت: اگر مردم متوجه امام شوند ممکن ست مشکل بهشت زهرا دوباره تکرار شود. میرزا: میشود از امام خواهش کنید ایشان را بدون لباس روحانی از اینجا خارج کنیم؟ میرزا چهار نفر از نیروهای مسلح را فراخواند و با یک اتومبیل پیکان وارد محوطه شد که جلب توجه نکند. کنار پله ها منتظر ماند. تا چشمش به امام افتاد یکه خورد. تاکنون امام را بدون عبا و عمامه ندیده بود. امام آرام در صندلی عقب پیکان نشست و بیگ زاده با مسلسل سبک کنارش قرار گرفت. میرزا خود جلوی اتومبیل حرکت میکرد. همین که در باز شد موجی از جمعیت هجوم آوردند. میرزا دست بالا برد و فریاد زد: ما مریض داریم. لطفاً راه را باز کنید. ادامه دارد... 🪴کارخانه تولیدِ حال خوب|کانالِ میم.چمران ✅@matinchamran
📌دیشب سریع کتابِ "محمد، مسیح کردستان" را تورق کردم و دیدم صفحاتی را که برایم خیلی مهم بوده علامت زدم. برای شما میفرستم تا بخوانید و کمی از عمقِ ماجرا باخبر شوید: ⛔️اینجا حقیقت طور دیگری دیده میشود ✅@matinchamran
🗺✈️ انتشارات؛ لیست سفرنامه ها و رُمان هایِ داستانی کانال🏕📜 ۱. ◀️کامل ۲. ◀️کامل ۳. ◀️کامل ۴. ◀️کامل ۵. ◀️ناتمام ۶. ◀️کامل ۷. ◀️کامل ۸. ◀️ناتمام ⚠️توجه: روی هر مورد دلخواه تان کلیک کنید تا سفرنامه و رُمان موردنظر برایتان بیاید. 🪴کارخانه تولیدِ حال خوب|کانالِ میم.چمران ✅@matinchamran