♡﷽♡
🌳📚#رُمان_مونوریل🍩☕️
✍به قلم میم.چمران🍃
📌قسمتِ یکم
داستانِ من از مونوریلِ بازارِ بعثتِ طرقبه شروع میشود! سالها پیش گاهی اوقات که با خانواده به این بازار میرفتیم، سوارِ مونوریلِ آنجا میشدیم.
گاهی تنها و یک نفره و گاهی دو نفره
همانند قایق هایِ پدالی در سد چالیدره
من زندگی را مشابه یک مونوریل و یا قایقِ پدالی می دیدم و همچنان می بینم...
به خودم میگفتم برای رسیدن به اهدافِ ترسیم شده در زندگی هم میتوان یک نفره رسید و هم دو نفره و طبیعتاً عقل و منطق میگوید در حالتِ دو نفره بودن سختی و مشکلات نصف میشود و قوا، انرژی و انگیزه دو برابر میشود...
به علاوه آن چه از رسیدن به هدف مهمتر ست، مسیر رسیدن به آن ست!
یک نفره از مسیر میتوان لذت برد یا دو نفره؟
با ازدواج به شدت موافق بودم و دوستان و اطرافیانِ همسن و سالهایِ خودم را به ازدواج کردن تشویق میکردم و حتی سنت واسطه گری را در حد توان انجام میدادم
اما دیدگاهم نسبت به ازدواج برای خودم متفاوت بود. بیشتر از جهتِ معیارها و آنچه در کف جامعه می دیدم(فتنه ها)، بود...
فتنه ها در آخرالزمان گرداب هایی هستند که اگر ایمان و عقایدت تحقیقی نباشد در آن فرو خواهی رفت.
تنها یک معیارِ اصلی داشتم و تعدادی معیارِ فرعی!
اهل مبارزه برای عقیده و ایدئولوژی ام بودم و میخواستم فردی که قرار ست با هم یک عمر را سپری کنیم این چنین باشد!
البته نه مبارزِ هیجانی بلکه مبارزی که عقلانیت، پژوهش و تحقیق را سرلوحه کار خود کرده باشد...مبارزی که با استدلال و مطالعه پایه و اساسِ عقایدش رشد کند! مبارزی که اساسِ جمهوری اسلامی را حق بداند اما عملکرد آن را که حاصلِ عملکردِ مسئولین ست با تحقیق و پژوهش ارزیابی کند؛ نه سفیدنمایی داشته باشد نه سیاه نمایی...
همانند یک کاشف، حقیقت را کشف و تحلیل کند.
در این احوالات بودم که با یک الگوییِ شگفت انگیز آشنا شدم:
آیت الله جهانگیرخان قشقایی
حکیم، فیلسوف، فقیه و عارف
استاد بزرگانی همچون حاج آقا رحیم ارباب، آیت الله بروجردی، سید حسن مدرس، حسنعلی نخودکی اصفهانی و میرزا حسین نائینی...
حاج آقا عالی میگفت قبر ایشان محلِ حاجت ست
و آیت الله بهجت درباره ایشان فرموده بودند: روزی میرزا جهانگیرخان قشقایی با تعدادی از کشیش هایِ مسیحیِ اصفهان پیرامون حقانیت مذهب تشیع مناظره میکردند. هر چه استدلال هایِ فلسفی و عقلانی آوردند قانع نشدند. میرزا جهانگیرخان به آنها گفت: اگر خود حضرت مسیح بیاید و از حقانیتِ تشیع بگوید ایمان می آورید؟ پاسخ دادند بله...
میرزا جهانگیرخان دست به دعا برداشتند...چند لحظه بعد در طی مکاشفه ای که کشیش ها میتوانستند ببینند حضرت عیسی(ع) تشریف آوردند و فرمودند: امروز از راهی غیر از راه علی(ع) و اولادِ علی رفتن، بیراهه ست.
تا این حد...
خلاصه شیفته میرزا جهانگیرخان قشقایی شده بودم
تا اینکه در طی مطالعه ام پیرامون زندگی ایشان به یک نکته عجیب برخوردم:
میرزا جهانگیرخان قشقایی تا انتهایِ عمرش مجرد ماند!!!
ادامه دارد...
🪴کارخانه تولیدِ حال خوب|کانالِ میم.چمران
✅@matinchamran
♡﷽♡
🌳📚#رُمان_مونوریل🍩☕️
✍به قلم میم.چمران🍃
📌قسمتِ دوم
شوکه شده بودم!
چند دقیقه به یک نقطه اتاقم خیره شده بودم
طوفانی درونم ایجاد شده بود...
انسانِ بزرگی همچون میرزا جهانگیرخان قشقایی مجرد ماند؟! در ذهنم جرقه زده شد ببینم دیگر چه کسانی مجرد ماندند؟
باورکردنی نبود: میرزا ابوالحسن جلوه، سیدجمال الدین اسدآبادی، ملامحمد کاشی(آخوند کاشی)، شیخ مرتضی طالقانی(استاد علامه جعفری)، علامه آشتیانی، لئوناردو داوینچی، نیوتن، تسلا، برادران رایت، علی اکبر دهخدا، کلنل محمدتقی خان پسیان، سهراب سپهری و علامه محمدرضا حکیمی!!!
حتی نقل هایِ تاریخی گفته اند که ابن سینا تا انتهایِ عمر مجرد ماند!
به خودم گفتم وقتی علما، بزرگان و دانشمندانی بوده اند که مجرد تا انتهای عمرشان بوده اند و به درجات عالیه(چه دنیوی و چه اخروی) رسیدند پس من هم میتوانم بدون ازدواج به چنین جایگاهی برسم...
در دینِ اسلام هم آمده که ازدواج، مستحبِ اکید ست و تنها در یک صورت بر شما واجب میشود و آن زمانی ست که به گناه اخلاقی بیفتید.
روز به روز بر این عقیده مجرد ماندن استوارتر میشدم اما از طرفی چون به سبک زندگیِ سلبریتی ها شبیه میشدم، حسِ خوبی نداشتم...
روزها میگذشت و من خودم را مشغولِ کتابخوانیِ محض کرده بودم
یا کتابفروشی بودم
یا دانشگاه
یا در حال مطالعه کتابها
و هدفم افزایش اطلاعات و آگاهی و رسیدن به حقیقتِ محض بود...
از بس در خانه اسم میرزا جهانگیرخان را آورده بودم، مرا میرزا صدا میزدند!
البته ناگفته نماند که پدرم شدیداً اصرار به ازدواج کردن من داشتند.
یک خاطره کوتاه طنز هم تعریف کنم: بهمن سال ۹۹ کیش رفتیم
در بازارِ ونوس بودیم
من و خواهرم و پدرم در حال تماشایِ اجناسِ داخل ویترین بودیم
یهو خواهرم گفت: بابا میدونی متین نمیخواد ازدواج کنه؟
پدرم به محض اینکه این جمله را شنید، گفت: بله؟؟؟نمیخواد ازدواج کنه؟؟؟
یهو دیدم تسمه اش رو درآورد
و من تنها دستوری که عقلم بهم داد این بود:
تا میتونی فقط فرار کن...
دانشگاه که میرفتم برخی از دوستانِ قدیمی بهم میگفتند: متین! نمیخوای ازدواج کنی؟ همه هم ورودی هایِ تو ازدواج کردن اما تو نه! چرا؟
میگفتم: الگویِ من در علم خواجه نصیرالدین طوسی و در تقرب الهی و سیر و سلوک میرزا جهانگیرخان ست(امروز الگوهایِ من تغییر پیدا کرده)از آنجا که ازدواج در حوزه دینی و اعتقادی قرار میگیره بنابراین باید از الگویِ دوم تبعیت کنم...من تجرد را انتخاب کردم...نه بهانه کار نداشتن می آورم نه بهانه سرمایه و خانه نداشتن رو! هر چه خدا بخواد همون میشه...اما من با آگاهی راه تجرد را انتخاب کردم...هدفِ من رسیدن به حقیقتِ محض و مبارزه برای ایدئولوژیم ست؛ همین و بس!
میگفتند: مگه دورانِ میرزا جهانگیرخان قشقایی با دورانِ الآن یکیه؟ الآن محرک هایِ جنسی بیداد میکنه...کنترل شدنی نیست...به گناه می افتی...با ازدواج آرامش عجیبی پیدا میکنی(راست میگفتند)
میگفتم: من اهل کنترل هستم...اینقدر سرم رو شلوغ کردم که دیگه فکر به اینجور چیزا نمیرسه!
از این دست گفتگوها در سطح دانشگاه زیاد داشتم و به "بسیجیِ دائم المجرد" و "مخالفِ سرسختِ ازدواج" مشهور شده بودم
اما نقطه اوجِ ماجرا، راهیان نور ۱۴۰۰ بود که در هر محلی که امکانش بود حلقه درست میکردیم و به دو گروه مخالف و موافقِ ازدواج تقسیم میشدیم!
البته گروه مخالفِ ازدواج یک نفره بود و آن هم من بودم!
توی قطار، توی اتوبوس، توی خوابگاه، توی مناطق عملیاتی!
اینقدر بحث ها داغ و پرحرارت بود، غالبِ کاروان دور ما جمع میشدند و من شهره خاص و عام شده بودم...
سکانسِ طنزِ راهیان نورِ ما هم در یادمانِ هویزه بود که به محضِ ورود به یادمان، بچه هایِ ازدواجی ما میگ میگ وار رفتند دور قبر شهید علی حاتمی حلقه زدند...
این شهید مسئولِ "کمیته حاجت روایی در امور ازدواج" ست!
یهو یکی از بچه هایِ حلقه زده چشمش به من افتاد که در ورودیِ یادمان نشسته ام و در حال نگاه کردن به گنبدِ یادمان بودم...
فوری به بچه ها گفت: پیش به سویِ متین برای اینکه به طور ویژه عرض ارادتی خدمت مسئول کمیته ازدواج داشته باشه!
صحنه خنده داری شده بود
خلاصه ما را کشان کشان آوردند و...
این داستانِ تجرد قطعی ما ادامه داشت تا اینکه به کتاب فوق العاده "کهکشان نیستی" برخورد کردم که زندگیم را متحول کرد!
مردِ فوق العاده زمان؛ آیت الله سیدعلی قاضی
پس از خواندنِ کتاب از تفکر تجرد قطعی خارج شدم اما در معیارِ اولِ ازدواج مصمم بودم:
مبارزه برای ایدئولوژی|دینِ تحقیقی
ادامه دارد...
🪴کارخانه تولیدِ حال خوب|کانالِ میم.چمران
@matinchamran
🗺✈️ انتشارات؛ لیست سفرنامه ها و رُمان هایِ داستانی کانال🏕📜
۱.#تنها_مظلوم_دفاع_مقدس ◀️کامل
۲.#رمان_داستانی_ضحی ◀️کامل
۳.#رمان_داستانی_مزد_خون ◀️کامل
۴.#رمان_داستانی_ابوحلما ◀️کامل
۵.#رمان_مونوریل ◀️ناتمام
۶.#سفرنامه_راهیان ◀️کامل
۷.#رمان_داستانی_چهارشنبه_های ◀️کامل
۸.#سفرنامه_جیمز_باست ◀️ناتمام
⚠️توجه: روی هر مورد دلخواه تان کلیک کنید تا سفرنامه و رُمان موردنظر برایتان بیاید.
🪴کارخانه تولیدِ حال خوب|کانالِ میم.چمران
✅@matinchamran