eitaa logo
مطلع ِعشقآنه
206 دنبال‌کننده
10.6هزار عکس
1.8هزار ویدیو
148 فایل
محب‌وصی، ولایت، طرح‌ولایت درراه رسیدن به خدا جنسیت شرط نیست، مهم بندگیست فعالیت‌فرهنگی: برگزاری مسابقه‌‌احکام‌ِامربه معروف درمزارشهدا، راهپیمایی ها و . . . و برگزاری‌کلاس‌مجازی کتاب مطلع‌عشق(رهنمودهارهبرانقلاب به زوج‌هاجوان). ارتباط بامدیر: @Hamie_din
مشاهده در ایتا
دانلود
دیروز، پنجشنبه از فعالیت فرهنگی که برمی گشتم در پله برقی مترو دیدم دو خانمی که چه با وسواس دستکش های نازک نایلونی خود را دست کرده بودند و دست به هرجایی نمی زدند.... اما موهایش گناه بود در معرض انظار با بار چرخم از آنها زدم جلو... رسیدم یکجا نشستم. از من که خواستن عبور کنند گفتم موهایتان را بپوشانید مریضی می شوید ها گفت عیب نداره!!!!!
. با دوست مان داشتیم صحبت می کردیم دیدم دست برد سمت کوله‌ش کاغذ در آورد چیزی نوشت بقیه کاغذ را گذاشت داخل کوله. ذهنم سوال شد چه چیزی نوشت برای جی نوشت! اول گفتم می خواد به من بدهد دیدم یکدفعه رفت سمت راست هرچی دنبال گذاشتم دیدم دختر بی حجابی نیست که به اون بدهد ... دیدم رفت رفت ... معمایی شد برام به چه کسی می خواهد بدهد کاغذ را؟ دیدم یک آقایی ست که با لباس ورزشکارهای والیبالیست که کل دست ها و مقداری از ران ک زانو عریان بود ... کاغذ را داد آمد ... گفتم عجب چطور دیدی تقدیر و تشکر کردم ازش ایشان کسی بودند که در مسابقه احکام شرکت کرده بودند و جایزه برهگده بودند در با من شرط ها را مرور می کرد موقع پیاده شدن دیدم آن آقا را گفتم از جهت شرعی که نمی توانیم بگیم منگر است اما از جهت قانونی چرا
مطلع ِعشقآنه
امر به معروف های امروز : رفتیم بالاسر مزار پدر رفیقم که جانباز۲۵درصد بود. نزدیک مزار پدرشان، چندتا دختر که موها بلند را لخت گذاشته بودند بیرون... لکن دوتا مرد هیکلی کنارشان بود... من کمی بی حال بودم... اما رفیفم رفت تذکر داد و نترسید و چیزی هم نشد ... . داخل مترو خط یک : . فکر کنم ایستگاه علی آباد را رد کرده بودیم که دوتا دختر با موها بلند و لخت و عریان وارد شدم رفیقم: ای وای اینا را دیگه چی کار کنیم!؟ به نظرم تعمدی بیرون گذاشتن... گوش نخواهند کرد... گفتم کاری ندارد صبر کن بینیم اونا زودتر پیدا می شوند یا ما. اگر اونا زودتر پیاده شدند بهشون میرم میگم اگر من که باز میرم میگم میرم. . تو این بحث ها درگوشی بودیم که یکی از که(پاهاشون برهنه بود صندل پاشان و مچ بالاتر لخت... صورت آرایش) ... دقیقا کنار من آمد ایستاد دچار درکیری ذهنی بودم: چی بگم؟ از چی شروع کنم 🤔 یه لحظه حس کردم دوقلو اند خدا انداخت زبونم بگم دوقلو یید؟ _بله. سریع دست کردم توی نایلون جوایز ام... دوتا تقدیم جیبی حاج ق اسم درآوردم بهش دادم گفتم یکی‌ش براشما یکی هم برای خواهرتون... ... گفت ممنون. گفتم فقط این موهاتونو بزارین تو گناهه ... این دختره رفت پیش خواهرش یکی‌ش را داد به اون یکی. آن خواهره گفت چقدر میشه گفتم هیچی فقط یک عرضی داشتم به خواهرتون گفتم . باورتون نمیشود بعدش دوتاشون شروع کردند موها بلندددد شونو تو لباس شان... باز پرسید چقدر میشه؟ گفتم بود خیلی لحظه لذت بخشی بود... من باب تشکر، یک کتاب شناسنامه شهید حاج ق اسم را هم درآوردم بهشون بدهم البته از رفیقم پرسیدم خودکار و کاغذ داری پیشت؟ گفت آره اصلا حال نداشتم اما شروع کردم یک متن نوشتم گذاشتم لا آن کتاب بهشون دادم. . دوتا دختر۱۹ساله با یک بیان نرم و یک مقدار زیادی از گناه علنی شان کاهش پیدا کرد ... . امام زمان عج شب جمعه یی قبول بفرما ... هشت هزارتومان در راه اسلام و حجاب دوتا دختردوقلو۱۹ساله خرج شد تقبل الله منا هذا بضاعتنا
عمل بینی
داستان و تجربه را باید بنویسم جمعه غروب در نسبر به منزل ... خط یک مترو....
هزینه اسنپ نبود. مجبور بودم بخاطر درد کمر. چندنفر خیر پیدا شد هزینه اسنپ داده شد رفتم. اسنپ گرفتم ۳۷هزارتومان. حدود۴ رسیدم سرمزار. اما راه را بسته بودن بخاطر مراسم با خواهش به سدباز که اسنپ است برمی گردد قبول کرد ماشین برود داخل. . البته نبود آدم محسوس بود که کمتر شده بود.