غروب پنجشنبه ای ، نشسته بودم، تو تاکسی خطی ِ #گلزار_شهدای_قم ، می خواستم بعد چند سال در قم بودن بروم زیارت #شهدای_قم ؛ آماده ی حرکت بود تاکس و فقط یک نفر کم داشت ، که روحانی عمامه سفیدی رسید؛ نمی دانم خانمه به پسری که جلو نشسته بود گفت یا خودش بلند شد جاشو داد به اون خانم. یک جنله معترضه بگم. تهران بودم ملبس. میدان آزادی. ماشین خطی شهرک آزادی را سولر سدم برای تبلیغ مدرسه ای. همه مسافر ها خانم بودند هم جلو هم عقب. به خانمی که جلو نشیته بود گفتم بیان عقب که بد ثحبت کرد. برگردیم به داستان امروز. نفر آخر حاج آقایی نشست ، گفتم از فرصت استفاده کنم پ. هم سوال می پرسم هم ۳نا سرنشین دیگر در ماشبن یک چیز یاد نی کیرند هم من و هم اینکه خود حاج آقا مسئله #امر_به_معروف_نهی_از_منکر مهم می شود روش بیشتر فکر کند. تعلل نکردم ، کله ان را آوردم جلو ، چون بین من و حاج آقا یک آقا فاصله شده بود. گفتم میتونم یک سوال بپرسم؟ گفت بفرمایید گفتم اینکه در شرایط امر به معروف آمده اصرار بر گناه باشد این یعنی چی؟
امروز پنجشنبه از ظهر تا حالا خیلی حرف دارم برای نوشتن اما فردا آزمون دارم ان شالله بعد آزمون می نویسم.
۱.گفتگو با مرتضی نفر اول تذکر لسانی مدرسه و کسی که می شماسم از رفقا. و خاطره جدید و تازه ی او. در تذکر. ۲. تذکر در مسیر گلزارشهدا و گفتگو در تاکسی با حاج آقا ۳.گزارشی از #گلزار_شهدای_قم ۴. ترافیک پنجشنبه خیابان اصلی دور شهر در قم. ۴.پاتوق کتاب قم و دکترسروش و فلش کارت های شهدا ۶. #چادر_سپاه برای کمک به #سیل_زدگان و سوال آن سخث که پرسید شما سپاهی هستید؟ ۵. تموم شد تیتر ها برم بخوابم ان شالله دعا کنید برا فردا