📌 #سه_دقیقه_در_قیامت
🔘 #قسمت_دوم
🍃وقتی به مسجد میرفتم، سرم پایین بود که یک وقت نگاهم با نامحرم برخورد نداشته باشد. یک شب با خدا خلوت کردم و خیلی گریه کردم. در همان حال و هوای هفده سالگی از خدا خواستم تا من آلوده به این دنیا و زشتی ها و گناهان نشوم. بعد با التماس از خدا خواستم که مرگم را زودتر برساند. گفتم: من نمیخواهم باطن آلوده داشته باشم. من می ترسم به روزمرگی دنیا مبتلا شوم و عاقبت خودم را تباه کنم .لذا به حضرت عزرائیل التماس می کردم که زودتر به سراغم بیاید!
🌿چند روز بعد، با دوستان مسجدی پیگیری کردیم تا یک کاروانمشهد برای اهالی محل و خانواده شهدا راه اندازی کنیم. با سختی فراوان، کارهای این سفر را انجام دادم و قرار شد، قبل از ظهر پنجشنبه، کاروان ما حرکت کند. روز چهارشنبه ،با خستگی زیاد از مسجد به خانه آمدم. قبل از خواب، دوباره به یاد حضرت عزرائیل افتادم و شروع به دعا برای نزدیکی مرگ کردم.
البته آن زمان سن من کم بود و فکر میکردم کار خوبی می کنم. نمی دانستم که اهل بیت ما هیچگاه چنین دعایی نکرده اند. آنها دنیا را پلی برای رسیدن به مقامات عالیه در آخرت می دانستند. خسته بودم و سریع خوابم برد. نیمههای شب بیدار شدم و نماز شب خواندم و خوابیدم. بلافاصله دیدم جوانی بسیار زیبا بالای سرم ایستاده. از هیبت و زیبایی او از جا بلند شدم. با ادب سلام کردم. ایشان فرمود: با من چه کار داری؟ چرا اینقدر طلب مرگ می کنی؟ هنوز نوبت شما نرسیده فهمیدم ایشان حضرت عززائیل هست
@matnashghane