هوالرزق ؛
یکی از رفقا در جوار ِحرم ِخانوم معصومه س
به یاد ِبچههای اینجا و چنلهای ...
برای او ، صعید ، محبین ، حبیب ، انقلاب ِ ۵۷ ،
اتاق ۴۷۰ ، تائب ، هبوط ، مطرود ، حُبّ ، AYYEH ،
خلوتگاه ِامن ِمن ، دلدادهٔ متحول ، ماه حرم ، کافه چکامه ،
عموحامد ، نوکر ساده ، کافه ماه ، مکتب مرتضی علی ،
در همین حوالی ، مهکتاب ، کافه شعر ، خیال خوش ،
نگارخونه ، از اینجا که منم ، هزار راه نرفته ، ژیپسوفیلا ،
خیالبآف ، مغلق ، ود ، حامیم ، مانلی ، قطعهبهشت ،
تاسیان ، محوماه ، آسمان ِنیلی ، I'M OK ، طلبه ، مستریح .
برسونید به دستشون🤍.
یه جوری باش بهت که میرسن ؛
بگن مال کدوم مکتبی که انقدر مشتی هستی ؛
بتونی سینه سپر کنی بگی ؛ من مولام علی ِ..
[ مشتی باش ]
قسم به حقارت ِواژه و شکوه ِسکوت ..
که گاهی شرح ِحال ِآدمی ممکن نیست .
همهی آدمها باید برای یک بار هم که شده
بشینن حساب کتاب بکنن ؛
که بدون خونه ، ماشین ، زیبایی ،
و حساب بانکیشون ، چه قدر میارزن؟
به شلوغی دور و برم نگاه نکن امامحسین ، گلوم که از غم راهش بسته بشه ، اولین نفر زانو میزنم جلوی ِشما و گریه میکنم .
بزرگترین فریب بشریت آباد کردن آینده بود .
قربانی کردن حال برای آیندهی نامعلوم ؟
شنیدین میگن نسیه رو ول کن نقدو بچسب ؟
این فردا فردا هایی که میکنیم ؛
از فردا نماز میخونم ، از فردا ورزش میکنم ،
از فردا درس میخونم ، از فردا ..
لحظه به لحظهشون فرصت هایین که دیگه جبرانپذیر نیستن .
مَتروك .
نمیدونم چجوری باید از این چند روز بنویسم براتون :)
این چند روزی که اعتکاف بودیم ، هرچند سعادت نداشتیم ،
زیاد با خانوم ِمرودشتی و خانوم ِسهرابی و خانوم ِشریف همکلام بشیم ،
ولی همکلام شدن باهاشون حس خوبی بهمون میداد ..
میدونید توی این دنیا آدمیزاد همیشه دنبال یه چیزی یا بهتره بگم یه شخصی میگرده که ثانیهای حالشو خوب کنه ، ثانیهای بهش امید بده ، ثانیه ای کنارش از دنیا غافل بشه ..
خانوم ِمرودشتی کسی بودن که علاقه و هدفشون رو دنبال کردن و توی کانادا تحصیل کردن ، شخصیتشون جوری بود که دوست داشتی ساعتها کنارشون بشینی و خاطرهها و تجربههاشون رو بشنوی .. وقتی سر صحبت رو باهات باز میکردن جوری بهت انرژی میدادن که همهی غمهاتو فراموش میکردی و فقط به هدفت فکر میکردی .
مَتروك .
این چند روزی که اعتکاف بودیم ، هرچند سعادت نداشتیم ، زیاد با خانوم ِمرودشتی و خانوم ِسهرابی و خانوم
خانوم ِسهرابی به طرز ِعجیبی وایب ِخانوم ِسرایی رو بهمون میدادن ، هرچند دلمون بدجور واسه خانوم سرایی تنگ شده بود ولی انگار خانوم ِسرایی یه ورژن ِدیگه از خودشون رو امسال پیش ما فرستاده بودن :)))
خانوم ِسهرابی اینجوری بودن که غم ِتک تک ِماها واسشون عزیز بود ؛ وقتی میدید یه نفرمون تو خودشه ،
به هر طریقی سعی میکرد حالمون ُخوب کنه ..
اولین باری که سعادت پیدا کردیم و تونستیم با خانوم ِسهرابی همکلام بشیم ساعت از نیمهشب گذشته بود ..
تنها جمله ای که از صحبتهای خانوم ِسهرابی اون شب تو ذهنم حک شد این بود که گفتن [ بچهها پررو باشید و به کم قانع نشید حالا در هر زمینهای ؛ چه هدفتون و چه خواسته هایی که از خدا دارید ] .
مَتروك .
خانوم ِسهرابی به طرز ِعجیبی وایب ِخانوم ِسرایی رو بهمون میدادن ، هرچند دلمون بدجور واسه خانوم سرایی
خانوم ِشریف ، اولین نفری بودن که میدیدم اینقدر با ما هم نظر هستن و درکمون میکنن ..
ولی از یه چیزیشون خیلی خوشم اومد ، اینم اینکه هر صحبتی که باهاشون داشتیم در هر زمینه ای ، سخنهای حضرت آقا رو برامون بازگو میکردن :)))
میگفتن که [ بچهها به نظرتون چرا حضرت آقا تو این همه شرایط سخت همیشه امید داشتن و حتی یکبار هم ناامیدی در چهرهشون حس نکردیم چه برسه در کلامشون ..
چون همیشه یقین دارن که این دنیا به ظهور آقا صاحبالزمان ختم میشه و میرسه یه روزی که همه این سخنیها تموم بشه و آقاجانمون ظهور کنه ..
بچهها وقتی نوک قله رو در نظر میگیرید ، برای رسیدن بهش باید فراز و نشیبهایی رو پشت سر بزارید که به اون قله برسید ..
پس اگر هدفی دارید و قصد رسیدن بهش رو دارید از فراز و نشیبها نترسید و ادامه بدید ] .