eitaa logo
نشاط معنوی 🇮🇷
3.9هزار دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
718 ویدیو
33 فایل
﷽ نجمه فیروز هستم حافظ کل قرآن کریم ⭐️ مربی و مشاور حفظ تخصصی قرآن کریم💫 کارشناس علوم قرآن و حدیث🌱 اینجا قراره دوباره زندگی رو تجربه کنی 🦋 و با حفظ قرآن به زندگیت معنا بدی🌿 من اینجام👇 @N_Firoz آیدی ثبت نام @Mava313
مشاهده در ایتا
دانلود
. یه بخش جدید به کانال مون اضافه شده👌 به نام 📚 بریم اولی شو با هم بخونیم🪴 .
. 🌸گویند: شخصی نزد ابن سیرین آمد و گفت: در خواب دیدم که دنیا و آخرت را از دست داده ام😞 ابن سیرین گفت: قدری بنشین. سپس مرد دیگری آمد و گفت: در خواب دیدم دنیا و آخرت را به دست آورده ام😍🌱 ابن سیرین به اولی گفت: تو قرآن گم کرده ای؟ گفت: آری. 👈سپس ابن سیرین به دومی گفت: تو قرآن یافته ای؟ گفت: آری. آن گاه مرد یابنده ی قرآن، آن را آورد و به شخص اول داد❣ 📚هزارو یک حکایت از قرآن ╭─═══════─ 🪴@mavatahfiz نشاط معنوی ╰─════════════─
. 🌸یکی از علماء می فرمودند: شخصی خدمت یکی از علمای بزرگ آمد و گفت: آقا! اسم اعظم خدا چیست؟ 🌸عالم بزرگوار او را در نزد خود نگه داشت تا این که در یک شب بسیار سرد آن مرد را صدا زد و فرمود: همین الآن به فلان نقطه از بیابان کنار شهر برو در آنجا چاهی وجود دارد یک مقدار از آن چاه آب بیاور💧 این بنده خدا به راه افتاد و خود را به آن چاه رسانید و مقداری آب برداشت و برگشت. در مسیر بازگشت ناگهان شیر درنده ای مقابلش ظاهر شد او دست و پای خود را گم کرد و نگران و مضطرب شد 😵‍💫😬 فریاد زد بسم الله الرحمن الرحیم یا الله و به زمین افتاد و غش کرد وقتی به هوش آمد دید از آن شیر خبری نیست خود را به منزل آن عالم بزرگوار و اهل معنی رسانید عالم به او فرمود: چرا اینقدر دیر کردی؟ 🌸آن مرد جریان را برای عالم تعریف کرد عالم فرمود: همین کلمه ای را که گفتی خودش اسم اعظم خدا بود چون از صمیم دل و در حالت اضطرار بیان شده بود شرایطش باید فراهم گردد تا به هدف اجابت برسد شما هم در آن حالت ترس و دلهره و اضطراب دل از همه بریدی سیم دل خود را از همه قطع نمودی و به خدا متصل کردی و گفتی: بسم الله الرحمن الرحیم یا الله ╭─═══════─ 🪴@mavatahfiz نشاط معنوی ╰─════════════─
. سوره هنگامی که موسی علیه السلام به مَدیَن رسید، نه خانه داشت، نه کار، نه خانواده. کار نیکی انجام داد، به زیر سایه برگشت دستانش را به آسمان بلند کرد و گفت: رَبِّ إِنِّي لِمَا أَنزَلْتَ إِلَيَّ مِنْ خَيْرٍ فَقِيرٌ «پروردگارا من به هر خیری که به سویم بفرستی سخت نیازمندم» 🔅خورشید آن روز غروب نکرده بود که موسی هم خانه داشت، هم کار، هم خانواده! ✨ بسپرید به خود خدا ،فقط خدا میتونه زندگیتون روبه بهترین‌شکل‌بچینه⁦⁦😍✅ .
. شهید ثانی(رضوان‌اللّٰه‌تعالی‌علیه)در یک رویای صادقه ، یکی از بزرگان را دید و احوالش را پرسید و او گفت: از وقتی که از دنیا رفته‌ام، تاکنون یک سال است ، به علت کاری که کرده‌ام، گرفتار هستم! شهید ثانی، ماجرا را پرسید و او گفت: روزی درراهی عبور می‌کردم که فردی، یک بارِ کـاه، واردِ شهر کرد.من بدون اینکه به او اطلاع دهم و اجازه بگیرم،یک پَر کاه از بارش برای تمیز کردن دندان‌ هایم برداشتم و نـــزد خود گفتم که یک ذره کاه دیگر رضایت گرفتن نمی‌خواهد. اما به خاطر همین پَـر کـاه، یک سال است که در گرفتاری هستم..😞🚫🔥 📖 اخلاق و احکام در داستان‌های شهید آیت اللّٰه دستغیب @mavatahfiz .
. علی بن ابی طالب از طرف پیغمبر اكرم مأمور شد به بازار برود و پیراهنی برای پیغمبر بخرد. رفت و پیراهنی به دوازده درهم خرید و آورد. رسول اكرم پرسید: «این را به چه مبلغ خریدی؟». - به دوازده درهم. - این را چندان دوست ندارم، پیراهنی ارزانتر از این می خواهم، آیا فروشنده حاضر است پس بگیرد؟ . - نمی دانم یا رسول اللّه. - برو ببین حاضر می شود پس بگیرد؟ . علی پیراهن را با خود برداشت و به بازار برگشت. به فروشنده فرمود:«پیغمبر خدا پیراهنی ارزانتر از این می خواهد، آیا حاضری پول ما را بدهی و این پیراهن را پس بگیری؟ ». فروشنده قبول كرد و علی پول را گرفت و نزد پیغمبر آورد. آنگاه رسول اكرم و علی با هم به طرف بازار راه افتادند. در بین راه چشم پیغمبر به كنیزكی افتاد كه گریه می كرد. پیغمبر نزدیك رفت و از كنیزك پرسید: «چرا گریه می كنی؟» - اهل خانه به من چهار درهم دادند و مرا برای خرید به بازار فرستادند؛ نمی دانم چطور شد پولها گم شد. اكنون جرئت نمی كنم به خانه برگردم. رسول اكرم چهار درهم از آن دوازده درهم را به كنیزك داد و فرمود: «هرچه می خواستی بخری بخر و به خانه برگرد. » و خودش به طرف بازار رفت و جامه ای به چهار درهم خرید و پوشید. در مراجعت برهنه ای را دید، جامه را از تن كند و به او داد. دومرتبه به بازار رفت و جامه ای دیگر به چهار درهم خرید و پوشید و به طرف خانه راه افتاد. در بین راه باز همان كنیزك را دید كه حیران و نگران و اندوهناك نشسته است، فرمود:«چرا به خانه نرفتی؟». - یا رسول اللّه خیلی دیر شده، می ترسم مرا بزنند كه چرا اینقدر دیر كردی. - بیا با هم برویم، خانه تان را به من نشان بده، من وساطت می كنم كه مزاحم تو نشوند. رسول اكرم به اتفاق كنیزك راه افتاد. همینكه به پشت در خانه رسیدند كنیزك گفت: «همین خانه است». رسول اكرم از پشت در با آواز بلند گفت: «ای اهل خانه سلام علیكم». جوابی شنیده نشد. بار دوم سلام كرد، جوابی نیامد. سومین بار سلام كرد، جواب دادند: «السلام علیك یا رسول اللّه و رحمة اللّه و بركاته». - چرا اول جواب ندادید؟ آیا آواز مرا نمی شنیدید؟ . - چرا، همان اول شنیدیم و تشخیص دادیم كه شمایید. - پس علت تأخیر چه بود؟ . - یا رسول اللّه! خوشمان می آمد سلام شما را مكرر بشنویم، سلام شما برای خانه ی ما فیض و بركت و سلامت است. - این كنیزك شما دیر كرده، من اینجا آمدم از شما خواهش كنم او را مؤاخذه نكنید. - یا رسول اللّه! به خاطر مقدم گرامی شما این كنیز از همین ساعت آزاد است. پیامبر گفت: «خدا را شكر، چه دوازده درهم پربركتی بود، دو برهنه را پوشانید ویك برده را آزاد كرد! 📚داستان راستان،شهید مطهری،جلد دوم @mavatahfiz .