eitaa logo
بنیاد مهدویت شاهرود 🌱
278 دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
1هزار ویدیو
161 فایل
💌 براے یارے ات آمـــادہ ایـمـ مهــــدی جـــان! بنیاد فرهنگی حضرت مهدی موعود(عج) 💚 ارتباط بامـــــا: @Bit_com اینستاگرام: https://instagram.com/mawa_shahrood?igshid=ljxxcw3nf7s6
مشاهده در ایتا
دانلود
📜 ۲۳ ذی‌الحجه 📜 + مرد دوباره به سخن آمد گفت: "شما را بخدا از همین جا برگردید و خودتان را حفظ کنید. کوفه دیگر کوفۀ پیمان‌بستگان و بیعت‌کنندگان با شما نیست، کوفۀ نهروان و خوارج و قرآنهای بر نیزه است." ••• به خدا قسم بار دیگر برق شمشیری که فرق علی را شکافت دیدم ••• 🔹قافله سالار، دست بر شانۀ مرد گذاشت و با آرام گرفتن او، رو به یاران کرد.🔹 - گفت: "پس از شهادت مسلم بن عقیل و هانی بن عُروه، دیگر چه خیری در این زندگی است؟اگر پیکرها برای مرگ خلق شده، پس کشته شدن در راه خدا با شمشیر بهتر است." 🔻نگرانی و تردید، در ادامۀ راه بر کاروانیان حاکم شده بود.🔺 🔸در سکوتی سنگین، قدم برداشت. اسماء، دختر خردسال مسلم را به آغوش گرفت و نوازش کرد.🔸 ••• و زنان و مردان، با چشمانی لبریز از بُهت، به او خیره شدند ••• - گفت: "هر که بر تیزی شمشیرها و زخم نیزه ها بردبار است، با ما بماند. و هر کس را که یارای آن نیست،سر خویش برگیرد و شبانه باز گردد." ● ۷ روز تا ● ● ۱۵ روز تا @ahde_janan_mahdavi
📜 ۲۴ ذی‌الحجه 📜 🔰شب بود و خیمه‌گاه در تلاطم، و صدای سم اسبانی در تردد، و سایه های رقصان مردانی در نور شعله های مشعل، که به جنب و جوش آمده بودند ••• 🔰و جویندگان کام، در پی دنیا، اسبان را لگام زدند و اشتران را بار کردند ••• ••• و مردی، بیش از همه تعجیل داشت ••• + زُهیر گفت: "کجا؟" - گفت: "اینهمه راه زندگی پیش رواست، چرا راه مرگ؟" + گفت: "برای رسیدن به راز بی‌مرگی!" ••• سر اسب را گرداند و همراه دیگران تاخت، و در سیاهی شب گم شد ••• ••• تا هیچگاه نفهمد، راز بی‌مرگی و حیات، در همراهی با آل رسول است ••• 🔵و صدای دور شدن سواران با ترک کاروان، پیوسته شنیده شد ••• 🔺و رقیه، همسر مسلم بن عقیل، با چشمان به اشک نشسته با زینب نجوا کرد.🔻 + گفت: "به خدا قسم مسلم می‌دانست شمشیر کوفیان به انتظارش نشسته‌اند. هنگام وداع، صدایش کردم، سر گرداند، آذرخش مرگ را در چشمانش دیدم، خواهرجان او می‌دانست، به خدا قسم می‌دانست." - زینب گفت: "بخدا اعتماد کن. مقرر همان است که او می خواهد." 🔹و به نوازش، دانه های بلورین اشک را از چهرۀ او زدود و دست او را فشرد و رقیه را تسلّی داد.🔹 - گفت: "پدرمان می‌گفت، از پیامبر پرسیدم شما به عقیل علاقه دارید؟ رسول الله فرمود، عقیل را به دو جهت دوست دارم. یکی به خاطر محبتی که به ابوطالب داشت و دیگری به خاطر فرزندش مسلم که در راه دوستی حسین من کشته خواهد شد." ● ۶ روز تا ● ● ۱۴ روز تا @ahde_janan_mahdavi
📜 ۲۶ ذی‌الحجه 📜 + مرد گفت: "به گذشته نگاه کن. همین بیست سال اخیر را ببین، کردار و اعمال کوفیان در قبال پدر و برادرت را که به یاد داری." - قافله سالار گفت: "در پَستی این دنیا همین بس که سر مبارک یحیی را برای پدر ناشناسی هدیه بردند. بنی اسراییل از طلوع فجر تا ظهور شمس هفتاد پیامبر را کُشتند و چنان در بازارهایشان سرگرم داد و ستد شدند که گویی هیچ نکرده‌اند. خداوند در کیفرشان شتاب نکرد و به آنان مهلت داد،اما دیری نگذشت که انتقام خدای منتقم آنان را فرا گرفت." + مرد گفت: "با کُشتن مسلم بن عقیل و هانی بن عُروه و میثم تمار دیگر چه امیدی به کوفه داری؟" - گفت: "برادر! اگر کسی یا جماعتی در معرض امام مبین قرار بگیرد و نصیحت نپذیرد خدا از او انتقام می‌گیرد." ••• مرد آهی کشید و با افسوس سوز دل را برون داد ••• + گفت: "بخدا سوگند کوفیان به تو وفا نمی‌کنند." - قافله سالار گفت: "اگر ترا در مدینه می دیدم، محلی که جبرئیل در خانه مان می‌ایستاد و اجازه می‌گرفت تا نزد جدّم رود را نشان‌ات می‌دادم." "برادر کوفی، مردمان دانش را از ما گرفتند و از سرچشمۀ خاندان ما سیراب شدند،مگر می شود آنان بدانند و ما ندانیم!" ● ۴ روز تا ● ● ۱۲ روز تا @ahde_janan_mahdavi
📜 ۲۷ ذی‌الحجه 📜 🔘 - حُر گفت: "از امیر خویش عبیدالله بن زیاد فرمان دارم تا شما را تحت الحفظ به کوفه برم." ••• قافله سالار به یک آن، رو به او کرد و عبا از تن بر گرفت ••• + گفت: "مرگ برای تو نزدیکتر از این آرزوست." + و رو به عباس ادامه داد: "عباس! حرکت می‌کنیم." 🔹به اشاره حُر، مردان سپاه سوار بر اسب شدند و مقابل کاروان صف کشیدند.🔹 ••• حُر ریاحی هم بر اسب جهید و تازیانه کشید و فریاد زد ••• - گفت: "باید همراه من به کوفه بیایید." * عباس گفت: "در مدینه می ماندیم اگر بنا بود تسلیم امیر تو باشیم." - گفت: "من فرمان جنگ و جدال ندارم، اما موظفم شما را به کوفه برم." * عباس گفت: "پاسخ ات را نشنیدی؟" 🔺حُر نگاه چرخاند. مردان کاروان را آرایش گرفته و با شمشیرهای از نیام به در آمده آمادۀ کارزار که دید،لحظه ای تامل کرد.🔻 - گفت: "پس به راهی روید که نه سوی کوفه باشد نه مدینه. من هم قاصدی سوی عبیدالله روانه می کنم،شاید خداوند به راهی هدایت کند که خیر من در آن باشد!" ● ۳ روز تا ● ● ۱۱ روز تا @ahde_janan_mahdavi