📜 ۲۳ ذیالحجه 📜
+ مرد دوباره به سخن آمد گفت:
"شما را بخدا از همین جا برگردید و خودتان را حفظ کنید. کوفه دیگر کوفۀ پیمانبستگان و بیعتکنندگان با شما نیست، کوفۀ نهروان و خوارج و قرآنهای بر نیزه است."
••• به خدا قسم بار دیگر برق شمشیری که فرق علی را شکافت دیدم •••
🔹قافله سالار، دست بر شانۀ مرد گذاشت و با آرام گرفتن او، رو به یاران کرد.🔹
- گفت:
"پس از شهادت مسلم بن عقیل و هانی بن عُروه، دیگر چه خیری در این زندگی است؟اگر پیکرها برای مرگ خلق شده، پس کشته شدن در راه خدا با شمشیر بهتر است."
🔻نگرانی و تردید، در ادامۀ راه بر کاروانیان حاکم شده بود.🔺
🔸در سکوتی سنگین، قدم برداشت. اسماء، دختر خردسال مسلم را به آغوش گرفت و نوازش کرد.🔸
••• و زنان و مردان، با چشمانی لبریز از بُهت، به او خیره شدند •••
- گفت:
"هر که بر تیزی شمشیرها و زخم نیزه ها بردبار است، با ما بماند. و هر کس را که یارای آن نیست،سر خویش برگیرد و شبانه باز گردد."
● ۷ روز تا #محرم ●
● ۱۵ روز تا #تاسوعا ●
#روایت_کاروان_عشق
#روزشمار_محرم
@ahde_janan_mahdavi
📜 ۲۴ ذیالحجه 📜
🔰شب بود و خیمهگاه در تلاطم، و صدای سم اسبانی در تردد، و سایه های رقصان مردانی در نور شعله های مشعل، که به جنب و جوش آمده بودند •••
🔰و جویندگان کام، در پی دنیا، اسبان را لگام زدند و اشتران را بار کردند •••
••• و مردی، بیش از همه تعجیل داشت •••
+ زُهیر گفت:
"کجا؟"
- گفت:
"اینهمه راه زندگی پیش رواست، چرا راه مرگ؟"
+ گفت:
"برای رسیدن به راز بیمرگی!"
••• سر اسب را گرداند و همراه دیگران تاخت، و در سیاهی شب گم شد •••
••• تا هیچگاه نفهمد، راز بیمرگی و حیات، در همراهی با آل رسول است •••
🔵و صدای دور شدن سواران با ترک کاروان، پیوسته شنیده شد •••
🔺و رقیه، همسر مسلم بن عقیل، با چشمان به اشک نشسته با زینب نجوا کرد.🔻
+ گفت:
"به خدا قسم مسلم میدانست شمشیر کوفیان به انتظارش نشستهاند. هنگام وداع، صدایش کردم، سر گرداند، آذرخش مرگ را در چشمانش دیدم، خواهرجان او میدانست، به خدا قسم میدانست."
- زینب گفت:
"بخدا اعتماد کن. مقرر همان است که او می خواهد."
🔹و به نوازش، دانه های بلورین اشک را از چهرۀ او زدود و دست او را فشرد و رقیه را تسلّی داد.🔹
- گفت:
"پدرمان میگفت، از پیامبر پرسیدم شما به عقیل علاقه دارید؟ رسول الله فرمود، عقیل را به دو جهت دوست دارم. یکی به خاطر محبتی که به ابوطالب داشت و دیگری به خاطر فرزندش مسلم که در راه دوستی حسین من کشته خواهد شد."
● ۶ روز تا #محرم ●
● ۱۴ روز تا #تاسوعا ●
#روایت_کاروان_عشق
#روزشمار_محرم
@ahde_janan_mahdavi
📜 ۲۶ ذیالحجه 📜
+ مرد گفت:
"به گذشته نگاه کن. همین بیست سال اخیر را ببین، کردار و اعمال کوفیان در قبال پدر و برادرت را که به یاد داری."
- قافله سالار گفت:
"در پَستی این دنیا همین بس که سر مبارک یحیی را برای پدر ناشناسی هدیه بردند. بنی اسراییل از طلوع فجر تا ظهور شمس هفتاد پیامبر را کُشتند و چنان در بازارهایشان سرگرم داد و ستد شدند که گویی هیچ نکردهاند. خداوند در کیفرشان شتاب نکرد و به آنان مهلت داد،اما دیری نگذشت که انتقام خدای منتقم آنان را فرا گرفت."
+ مرد گفت:
"با کُشتن مسلم بن عقیل و هانی بن عُروه و میثم تمار دیگر چه امیدی به کوفه داری؟"
- گفت:
"برادر! اگر کسی یا جماعتی در معرض امام مبین قرار بگیرد و نصیحت نپذیرد خدا از او انتقام میگیرد."
••• مرد آهی کشید و با افسوس سوز دل را برون داد •••
+ گفت:
"بخدا سوگند کوفیان به تو وفا نمیکنند."
- قافله سالار گفت:
"اگر ترا در مدینه می دیدم، محلی که جبرئیل در خانه مان میایستاد و اجازه میگرفت تا نزد جدّم رود را نشانات میدادم."
"برادر کوفی، مردمان دانش را از ما گرفتند و از سرچشمۀ خاندان ما سیراب شدند،مگر می شود آنان بدانند و ما ندانیم!"
● ۴ روز تا #محرم ●
● ۱۲ روز تا #تاسوعا ●
#روایت_کاروان_عشق
#روزشمار_محرم
@ahde_janan_mahdavi
📜 ۲۷ ذیالحجه 📜
🔘 #بخش_دوم
- حُر گفت:
"از امیر خویش عبیدالله بن زیاد فرمان دارم تا شما را تحت الحفظ به کوفه برم."
••• قافله سالار به یک آن، رو به او کرد و عبا از تن بر گرفت •••
+ گفت:
"مرگ برای تو نزدیکتر از این آرزوست."
+ و رو به عباس ادامه داد:
"عباس! حرکت میکنیم."
🔹به اشاره حُر، مردان سپاه سوار بر اسب شدند و مقابل کاروان صف کشیدند.🔹
••• حُر ریاحی هم بر اسب جهید و تازیانه کشید و فریاد زد •••
- گفت:
"باید همراه من به کوفه بیایید."
* عباس گفت:
"در مدینه می ماندیم اگر بنا بود تسلیم امیر تو باشیم."
- گفت:
"من فرمان جنگ و جدال ندارم، اما موظفم شما را به کوفه برم."
* عباس گفت:
"پاسخ ات را نشنیدی؟"
🔺حُر نگاه چرخاند. مردان کاروان را آرایش گرفته و با شمشیرهای از نیام به در آمده آمادۀ کارزار که دید،لحظه ای تامل کرد.🔻
- گفت:
"پس به راهی روید که نه سوی کوفه باشد نه مدینه. من هم قاصدی سوی عبیدالله روانه می کنم،شاید خداوند به راهی هدایت کند که خیر من در آن باشد!"
● ۳ روز تا #محرم ●
● ۱۱ روز تا #تاسوعا ●
#روایت_کاروان_عشق
#روزشمار_محرم
@ahde_janan_mahdavi