فکرش را میکردم که یک روز
لبنان پر شود از ایرانیها
و در کنار آن اهالی - از شیعه و سنی و مسیحی-
پرچم های زرد حزب الله را به اهتزاز دربیاورند
اما
نه برای تشییع شما سید!
بلکه برای راه افتادن به سمت قدس!
برای این که با هم برویم برسیم به بیت المقدس و پشت سرتان دو رکعت نماز بخوانیم؛
نماز تحیت مسجد! نماز شکر! نماز عزت و آزادی…
اما امروز
ایرانی ها آمده اند برای عرض تسلیت
برای سر سلامتی
برای این که بگویند ما هم به اندازه همان اهالی، داغدار و غمدیده و صاحب عزاییم…
چه کسی فکرش را میکرد؟
اما خب
مگر - بلاقیاس، بلاتشبیه-
زینب سلام الله علیها فکرش را میکرد که یک روز حسین را، نور چشم پیغمبر را، آنگونه روی زمین ببیند؟ مُرَمَّل بالدماء، مُقَطع الاعضاء... ؟
این خون ها به آسمان میروند…
میروند بالا و بعد مثل یک آب حیات،
باران میشوند بر سر دلهای ما
بر سر جامعه
بر این خاک
تا جوانه ها بالا بیایند و نهال شوند
و نهال ها، تنومند
و تنومندها، محکم تر و قوی تر و شکست ناپذیر…
تا شاخه ها برود به آسمان،
و سراسر تمنا و خواهش شود
که خورشید بیاید
و میآید…
#اللهمعجللولیکالفرج
#شهیدلبنان
#سیدحسن_نصرالله
#بنیاد_مهدویت_شاهرود 🏴