#پاراگراف
۴۵_آدمها..
من ادمهارو دوست دارم و دلم میخواد باهاشون ارتباط بگیرم؛
ولی اونا اونطوری نیستن، اونا اذیتم میکنن و طوری رفتار میکنن که من احساس اضافی بودن بهم دست میده!
شاید مشکل از منه،
من هیچوقت هنر به اندازه بودن رو نداشتم،یا انقدر کم بودم که فراموش شدم یا اونقدر زیاد که دل زده میکنم.
نمیدونم، شاید تقصیر منه واقعا چون
ادمها با باهم بودن حالشون خوب میشه و کنارهم کنار میان، ولی من هیچوقت نتونستم،
همیشه یا از بودن تو یک جمعی رنج میبردم
یا انقدر اون جمع رو دوست داشتم که اصلا یادم میرفت لذت ببرم و کل تایم تو این فکر بودم که
ای کاش این لحظه تموم نشه، ای کاش وایسته،
و ای کاش های متعدد که پشت هم تو سرم به چشم میومدن،
عجیب نیست؟
این که یک لحظه هنوز به پایان نرسیده
ولی تو دلت براش تنگ شده؟
من ادمهارو دوست دارم، بخاطر همین دوست داشتن هم دلم نمیخواد اذیتشون کنم و وقتی میفهمم اونا از من ناراحتن، احساس میکنم تو یک لحظه
قلبم تو دهنمه،دنیا سیاهه، پاهام سسته و چشمام تاره!
شاید بخاطر همینه که میگم ،
من باید از انسان ها دور بمونم، اونا اذیتم نمیکنن
اونا فقط خوبی هام رو جبران نمیکنن و درک نمیکنن من چقدر ادم چیزهای کوچیکم.
_سیده زهرا موسوی.
ای کاش میشد به قلبم بفهمونم
که نباید بابت هرچیز کوچیکی تپش بگیره و باعث بشه کل بدنم به لرزه بیوفته..
حق داشت اگر تابوت
بر شانه هایش سنگینی میکرد
اخر علی[ع] ، تمام ارزوهایش را
شبانه بر دوش میکشید..
نه تو حرف میزنی
نه حسین
نه حسن
چیشد اون خنده ها؟
اخه یه حرفی بزن..
ببین میتوانی بمانی، بمان.
عزیزم، تو خیلی جوانی بمان.
چه کم دارد این زندگانی؟!
شـاید من:)
#پاراگراف ۴۵_آدمها.. من ادمهارو دوست دارم و دلم میخواد باهاشون ارتباط بگیرم؛ ولی اونا اونطوری نیستن،
بابت تک تک نظراتی که دادید ممنونم،
همرو خوندم و اینکه میبینم انسان های شبیه من هم تو این دنیا هست باعث خرسندیم میشه..