eitaa logo
مذهــبـیـون
10.3هزار دنبال‌کننده
3هزار عکس
994 ویدیو
21 فایل
آقا جان! اگردیدم‌ونشناختم سلامٌ‌علیکم(: #اللّٰهم‌عجل‌لولیک‌الفرج • • _کپی؟! +مشکلی نداره ! ناشناس @Gomnam_newest تبلیغات‌ @tablighat_mazhabiyon
مشاهده در ایتا
دانلود
⇜{🕊🍃} ⸾🌻🌿⸾_ اگہ¹نفر²هزارتومن🔋܏⃞📞 بهمون‌قرض‌بدهـ܏⃞🧮 تاآخرعمریادمون‌مےمونہ☎️܏⃞🔍 تاعمرداریمـ‌خودمونو܏⃞🗞️ مدیونش‌مےدونیمـ🧾܏⃞ اما‌📎܏⃞🗑️ ܏⃞♥️✨ 'جونشون'رو‌‌براے🔨܏⃞🖇️ این‌مردمـ‌دادن⛓️܏⃞🔭 خیلےازحرفاشون‌رو‌زمین‌موندهـ. :) 🖤🥀 ♥️ ‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‎‌ ‌ ‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‎‌ @Mazhabi_yon
📛 •●[خیلےهاگفتند: شهـداشرمنده‌ایـم 📞 خیلےهاشنیدند: شهـداشرمنده‌ایــم 😞📻 خیلےهاهم نوشتند: شهـداشرمنده‌ایــم😔✍🏻 همھ و همھ 💔 امانمےدانـــم چــند نفر سعےداریـــم از ایݧ شرمندگےخـــارج شویــ 🗣 😎✌️🏻 @Mazhabi_yon
♥جــَــوان‌ گُُــمــنـامــ...♥: 🍃بسمـ اللهـ الرحمنـ الرحیمـ 🍃 🇮🇷 📖 زندگینامه و خاطراتِ "شهید محمد حسین یوسف الهی": 🔸به روایت مادر 🔹صفحه ۴۶_۴۵ 🦋 ((مسجد جامع)) یک روز دخترم ،انیس خوشحال و شادمان وارد خانه شد😁 و گفت:«این هفته کلاس های دانشگاه تعطیل شده و به زودی همسرم از تهران بر می گردد.» آقای ناصر دادبین دانشجوی رشته مکانیک دانشگاه علم و صنعت تهران بود و گاهی اخبار انقلابیون را از تهران برای ما می آورد. برای انیس دوری از همسر، آن هم با دو بچه خردسال سخت می گذشت. طبیعی بود که او از این پیشامد خوشحال باشد؛ چون یک هفته همسرش در کنارش بود و او راحت تر به کار و زندگی اش می رسید. ((مسجد امام)) روز ها می گذشت؛ ✊ مردمی درتهران و سایر شهر ها ادامه داشت و هر روز عزیزانی به خیل می پیوستند. در کرمان نیز تصمیم به تجمّع گسترده در روز جمعه، ۲۴ آذر ۱۳۵۷ ش؛ در محلّ مسجد امام (ملک) گرفتند تا با شرکت در مراسم چهلمین روز شهادت طلبه، مخالفت خود را با رژیم شاه اعلام کنند. ناصر آن روز ها کرمان بود. یک روز قبل از تجمّع گفت:«قرار است همه به صورت انفرادی وارد مسجد شوند و خانم ها نیز در این تجمّع حضور داشته باشند.» دوباره نگرانی و دلشوره سراغم آمد.😥 به اندازه ای دلم گرفته بود که نهایت نداشت.😔 بعد از ظهر روز موعود فرا رسید و طبق معمول همسرم به همراه پسرانم در این تجمّع شرکت کردند. آن روز فقط ذکر گفتم و دعا🤲 خواندم. حواسم فقط به گذر زمان بود و اصلاً وقایع اطرافم را حس نمی کردم. چندین بار در خانه آمدم؛ به کوچه نگاهی انداختم و برگشتم. برای دیدن بچه ها لحظه شماری می کردم و هزاران فکر و خیال در ذهنم مرور می شد و به خدا پناه می بردم. شب بود که.... ⸭ــــــــــــــــــ⸭ مذهبیون ⸭ــــــــــــــــــ⸭ ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌ ┏⊰✾✿✾⊱━━━━━┓ ❖ @mazhabi_yon ❖ ┗━━━━━⊰✾✿✾⊱┛
••••••• ڪربلا رفتـن،دل‌میخواد وڪربلایۍموندن،سر! هـرڪہ‌از سرگذشت، دلبـرۍمــۍڪند...🍃 👤| حاج‌حسین‌یڪتا 🌿 @mazhabi_yon
🍃بسمـ اللهـ الرحمنـ الرحیمـ 🍃 🇮🇷 📖 زندگینامه و خاطراتِ "شهید محمد حسین یوسف الهی": 🔸به روایت آقای حمید شفیعی 🔹صفحه ۱۳۹_۱۳۷ 🦋 ((لبخند زیبا)) <ادامه> همینطور که داشتم با دوربین نگاه می کردم، دیدم یک دفعه از سنگر عراقی ها بیرون پرید و به طرف خط خودی شروع به دویدن کرد. نگهبان های عراقی هم که تازه او را دیده بودند با هرچه دم دستشان بود شروع به تیر اندازی کردند. محمّدحسین تنها وسط بیابان می دوید و عراقی ها هم مسیر حرکت او را به شدّت زیر گرفته بودند. ما هم نگران😨 این طرف خط نشسته بودیم و جلو را نگاه می کردیم و هیچ کاری از دستمان بر نمی آمد. گلوله های خمپاره، یکی پس از دیگری، در اطراف محمّدحسین می شد؛ امّا نکتۂ عجیب برای ما خنده های😊 محمّدحسین در آن شرایط بود، در حالی که می دوید و از دست عراقی ها فرار می کرد یک لحظه خنده اش قطع نمی شد. انگار نه انگار که این همه آتش را دارند روی سر او می ریزند!😳 من و نشسته بودیم و گلوله ها را می شمردیم. فقط حدود هفتاد و پنج شصت اطرافش زدند، امّا او بی خیال می خندید و با سرعت به طرف ما می دوید.😯 خوشبختانه بدنش کوچک ترین خراشی بر نداشت. وقتی رسید،خیلی خوشحال☺️️بود جلو آمد و با خنده های زیبایش شروع کرد به تعریف: «رفتم تمام مواضعشان را دیدم. که اصلا ندارند، آن کانال را جدید کَندند ، تازه دارند هایشان را می زنند. خطشان خلوت خلوت است و کم کم دارند کارهایشان را انجام می دهند.» محمّدحسین تمام این را در همین مدت کوتاه به دست آورده بود! شاید اگر شب این را انجام می داد ، خطرش کمتر بود، امّا به اطلاعاتی این چنین دست پیدا نمی کرد. برای او، کار از هرچیزی مهم تر بود. وقتی حرف هایش تمام شد به طرف سنگرش رفت و به شوخی گفت: «اینم از کار شب ما😊.در عوض برویم امشب یک ساعت راحت بخوابیم!» 💠دریـغ و درد که تا این زمان ندانسـتم که کیمیای سعادت رفیق بود ، ((تپۂ شهدا_مرز خطر)) در عملیات چهار ،در نقطه ای به نام "قوچ سلطان" مستقر بودیم. محور شناسایی هم "تپه شهدا" بود. آنجا غالب شناسایی ها را محمّدحسین به تنهایی انجام می داد. لاغر اندام،سبک،چابک و سریع بود. هوش و ذکاوتش هم که جای خود داشت. به خاطر دید مستقیم روی منطقه مجبور بود که شب ها راه بیفتد. صبح زود می رسید پای تپۂ تا شب صبر می کرد و بعد می رفت میان عراقی ها. یک شب که تازه از راه رسیده بود، .... <ادامه دارد> ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مذهــبـیـون
{•🌿•} اگہ¹نفر²هزارتومن بهمون‌قرض‌بدهـ تاآخرعمریادمون‌مےمونہ تاعمرداریمـ‌خودمونو مدیونش‌مےدونیمـ🧾😥 اما‌ 'جونشون'رو‌‌براے این‌مردمـ‌دادن⛓️ خیلےازحرفاشون‌رو‌زمین‌موندهـ💔:) ✋🏼