eitaa logo
مذهــبـیـون
10.3هزار دنبال‌کننده
3هزار عکس
994 ویدیو
21 فایل
آقا جان! اگردیدم‌ونشناختم سلامٌ‌علیکم(: #اللّٰهم‌عجل‌لولیک‌الفرج • • _کپی؟! +مشکلی نداره ! ناشناس @Gomnam_newest تبلیغات‌ @tablighat_mazhabiyon
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃بسمـ اللهـ الرحمنـ الرحیمـ 🍃 🇮🇷 📖 زندگینامه و خاطراتِ "شهید محمد حسین یوسف الهی": 🔸به روایت آقای"محمّد علی کار آموزیان" 🔹صفحه :١٣٢_١٣١ 🦋 کار را انجام دادیم و خسته و کوفته 😞 به طرف خطّ خودی بر گشتیم. در این فاصله به خاطر طولانی شدن کار، پست های نگهبانی عوض شده بود و پست بعدی در جریان ما قرار نگرفته بود.. ما هم بی خبر از همه جا با خیال راحت به خطّ مقدّم نزدیک می شدیم. در همین موقع یک مرتبه نگهبان های ارتشی به خیال اینکه ما هستیم به طرفمان تیراندازی کردند. بچّه ها که انتظار چنین استقبالی را نداشتند؛ سریع روی زمین دراز کشیدند. و خود را پشت تپّهٔ کوچکی 🗻 که آنجا بود، رساندند. کاری نمی توانستیم بکنیم. اگر سرمان را بالا می آوردیم به دست نیروهای خودی تلف می شدیم. بچّه‌ها بلاتکلیف پشت تپّه گرفته بودند. محمّد حسین که با این مسائل به خوبی آشنا بود و چندین بار در موقعیّت هایی بدتر از این قرار گرفته بود، بی خیال و راحت نشسته بود 👌 و بچّه ها را آرام می کرد. چاره ای نبود، باید منتظر می ماندیم تا ببینیم بالاخره چه اتّفاقی می افتد. ارتشی ها پس از اینکه حسابی به طرف بچّه ها تیراندازی کردند، یک گروه برای اسیر کردن ما جلو فرستادند. این بهترین موقعیّت بود، 👌 زیرا با نزدیک شدن آن ها می توانستیم سر و صدا کنیم. و خودمان را به آن ها بشناسانیم. همین طور هم شد، وقتی نزدیک شدند فوراً بچّه ها را شناختند. عذر خواهی کردند و گفتند:"این مسئله بخاطر تعویض نگهبان ها اتّفاق افتاد" خلاصه آن روز بزرگی از بیخ گوشمان گذشت. کار بود که هیچ کس آسیبی ندید. 💠یار با ماست چه حاجت که زیادت طلبیم؟ دولت صحبت آن مونس جان ما را بس ((یاد خدا)) زندگی سراسر معنوی بود. به 🤲 اهمیّت فراوانی می داد وهیچ چیز مانع ارتباطش با نمی شد. به تمام نیروهایش عشق می ورزید😍 و مانند یک پدر برایشان دلسوزی می کرد. هر وقت بچّه‌ها برای می رفتند آن ها را تا ابتدای محور همراهی می کرد. و همان جا منتظرشان می نشست تا برگردند. یک شب در ؛ من، محمّد حسین و یکی دیگر از بچّه ها به نام برای شناسایی رفته بودیم. سیّد محمود جلو رفت و من و محمّد حسین بالای رودخانهٔ گاوی منتظرش ماندیم. سیّد حدود دو ساعت دیر کرد. در این فاصله محمّد حسین به گوشه ای رفت و مشغول و شد. این حالت او خیلی برایم عجیب بود که هیچ وقت، حتّی در منطقه خطر نیز از عبادت 📿و راز ونیاز 🤲با خدا غافل نمی شد. رفتار و کردار او به گونه ای بود که لحظه به لحظه زندگیش و جزء به جزء حرکاتش، انسان را به یاد خدا می انداخت. 💠 بی تو در کلبهٔ گدایی خویش رنج هایی کشیده ام که مپرس ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ