eitaa logo
مذهــبـیـون
9.2هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
1.1هزار ویدیو
21 فایل
آقا جان! اگردیدم‌ونشناختم سلامٌ‌علیکم(: #اللّٰهم‌عجل‌لولیک‌الفرج • • _کپی؟! +مشکلی نداره ! تبلیغات‌ @tab_mazhabiyon
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃بسمـ اللهـ الرحمنـ الرحیمـ 🍃 🇮🇷 📖 زندگینامه و خاطراتِ "شهید محمد حسین یوسف الهی": 🔸به روایت آقای محمّدرضا مهدی زاده 🔹صفحه ۹۰_۸۹ 🦋 ((میدان مین)) امیری ، یکی از دوستان صمیمی محمد حسین بود که قبل از عملیات والفجر سه مظلومانه به شهادت رسید. اگر چه شهادت امیری خیلی محمد حسین را ناراحت و افسرده 😔کرده بود؛ ولی هرگز خللی در انجام وظیفه او وارد نساخت. محمد حسین بعد از انتقال پیکر مطهر امیری به اهواز، بلافاصله از شب بعد، شخصا‌ً برای به میان ها رفت. «مهران» منطقه سخت و دشواری از لحاظ بود. ارتفاعات آن زیاد و بلند بود و بالا رفتن از آن ها کاری بس مشکل؛از طرفی هوشیار شده بود و با دقت بیشتری منطقه را زیر نظر گرفته بود! یادم است هر وقت کار شناسایی با مشکل مواجه می شد، محمد حسین چند رکعت می خواند و از خداوند یاری می طلبید. 🤲 آن شب من نیز همراه او بودم. برای رسیدن به ارتفاعات ، می بایست دهِ «خسروی» را پشت سر بگذاریم. در راه به موقعیتی رسیدیم که ابتدای محور بود؛ همان محوری که چندی قبل امیری در آن به رسیده بود و مشکلات اصلی کار نیز از همین منطقه آغاز می شد. محمد حسین به گوشه ای رفت و مشغول نماز شد. من هم در یکی از باغ های ده خسروی ایستادم و مواظب اطراف بودم. نمازش که تمام شد، دوباره ادامه دادیم تا رسیدیم به یک تپّه. از آن بالا رفتیم. من جلوتر از محمد حسین حرکت می کردم و اینجا ابتدای بود که یک دفعه احساس کردم محمد حسین شانه ام را محکم فشار می دهد و سعی می کند مرا بنشاند. بلافاصله نشستم. آهسته گفتم؛ «چی شده؟» 🤔 محمد حسین دوربین دید در شب را به من داد و با اشاره گفت: «آنجا را نگاه کن!» دوربین📼 را گرفتم و به نقطه ای که محمد حسین گفته بود، نگاه کردم. باور کردنی نبود! 😳 عراقی ها در فاصله خیلی کم از ما در حال راه رفتن بودند. آن قدر نزدیک بودند که حتّی بند اسلحه شان هم دیده می شد....... ──━━━❖ مذهبیون❖━━━── ‎ ┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━┓ ❖ @mazhabi_yon ❖ ┗━━─━━━⊰✾✿✾⊱┛