eitaa logo
مذهــبـیـون
10.3هزار دنبال‌کننده
3هزار عکس
994 ویدیو
21 فایل
آقا جان! اگردیدم‌ونشناختم سلامٌ‌علیکم(: #اللّٰهم‌عجل‌لولیک‌الفرج • • _کپی؟! +مشکلی نداره ! ناشناس @Gomnam_newest تبلیغات‌ @tablighat_mazhabiyon
مشاهده در ایتا
دانلود
مذهــبـیـون
••🌿💔 نگرانم‌پس‌از‌مردن من‌برگــــردی...!🚶🏿‍♂️ | 📻 ❥✿° @mazhabi_yon
. . به‌قول‌آقای‌فانی..... چند جمعه گذشتی ز خوابت؟ رفیق....🌿 چندتا جمعه نخوابیدی برای آقا؟🖐🏻:) ؟ @mazhabi_yon
🕊💌 خانومش پرسید: به‌چے فڪر میڪنے؟! رجایےگفت: امروز نمازِ اول وقتم عقب افتاد فڪر میڪنم گیر ڪارم ڪجا بود..! ❤🌿 @mazhabi_yon
داریم به سمتی میریم که؛ بی حیایی = مُد.. بی آبرویی = کلاس.. دود = تفریح.. گرگ بودن = رمز موفقیت.. بی فرهنگی = فرهنگ.. پشت کردن به ارزشها و اعتقادات = نشانه رشد و نبوغ.. خوردن حق دیگران = زرنگی.. ای اشرف مخلوقات خدا ؛ به کجا چنین شتابان😕🖇 @mazhabi_yon
اگه الان ☝️ همین الان 🤞 امام زمان عج بفرمایند : دخترم پسرم یه لحظه گوشیت رو بده 📱 حاضری 🖐 همون لحظه⏰ بهشون بدی ؟ یا میگی : یه دیقه ...⏱ صبر کنین ✋ ⁉️⁉️⁉️ @mazhabi_yon
💡 🤔از شیطان پرسیدند: گمراه کردن شیعیان چه سودی دارد؟! 👹گفت: امام اینها که بیاید روزگار من سیاه خواهد شد اینها که گناه میکنند امامشان دیرتر می آید... 😔😔😔 @mazhabi_yon
به وقت مداحی😍
1_609232125.mp3
6.31M
تقدیم به ترک زبان ها @mazhabi_yon
🍃بسمـ اللهـ الرحمنـ الرحیمـ 🍃 🇮🇷 📖 زندگینامه و خاطراتِ "شهید محمد حسین یوسف الهی": 🔸به روایت آقای تاج علی آقا مولایی 🔹صفحه ۱۱۵_۱۱۴ 🦋 ((شیمیایی اول)) زمان بود. بچّه های در قرارگاه زرهی مستقر بودند. محمّدحسین یوسف الهی به همراه تعدادی از مجاهدان عراقی برای به خاک عراق می رفتند. یکی از این ها یک لباس بلند عربی به محمّدحسین داده بود تا وقتی که به می رود، راحت شناسایی نشود. محمّدحسین وقتی آن لباس را پوشید به شوخی گفت:«ببینید بالاخره عرب هم شدیم!☺️» صبح زود بود. هر کدام از بچّه ها مشغول کاری بودند. آن روز نوبت شهرداری من و بود. دوتایی مشغول آماده کردن صبحانه بودیم که ناگهان هشت هواپیمای عراقی بالای سرمان ظاهر شدند. تا آمدیم به خودمان بجنبیم و کاری بکنیم،هواپیما ها بمب های خود را ریختند. بیشتر ها پشت خاکریز جفیر بود، امّا این بار با همیشه فرق می کرد؛ سر و صدای انفجار های قبلی را نداشت و مانند همیشه آتش و ترکش زیادی هم به اطراف پراکنده نشد. خیلی عجیب بود.🤔 در همین مواقع را دیدم که به سرعت می دوید و فریاد میزد: «شیمیایی! شیمیایی!....بچّه ها فرار کنید؛ شیمیایی زدند.😨» تا آن روز به چنین موردی برخورد نکرده بودیم. برای اولین بار بود که عراق از سلاح های شیمیایی استفاده می کرد و بچّه ها هنوز آشنایی زیادی با آن ها نداشتند. وسایل را رها کردیم و به داخل محوطۂ باز قرارگاه دویدیم. در همین موقع محمّدحسین را دیدم با همان لباس عربی، مشغول هدایت بچّه ها بود. پشت لندکروزر ایستاده بود و بچّه ها را صدا می کرد تا سوار شوند. می خواست نیرو ها را تا آنجا که امکان دارد از محدوده آلوده دور کند. همه بچّه ها لباس نظامی به تن داشتند و با پوتین بودند، اما محمّدحسین با لباس آزاد و گشاد عربی و این باعث شد بیشتر در معرض مواد شیمیایی قرار بگیرد. گاز به سرعت در منطقه منتشر شد و همه را آلوده کرد. وقتی بچّه ها به عقب آمدند، اغلب شده بودند، اما وضعیت محمّدحسین به خاطر همان لباس، بد تر از همه بود؛به خصوص پاهایش که تا کشاله ران به شدّت سوخته بود.😧 من هم شیمیایی شده بودم ، اما نه به اندازه محمّدحسین!.... همه را به عقب منتقل کردند و با یک هواپیما به فرستادند. حدود ده، پانزده نفر از بچّه ها باهم بودیم.حالمان خوب نبود. چشم هایمان هم خوب نمی دید. فقط از روی صدا ها تشخیص می دادیم که چه کسانی هستند. با رسیدن به تهران و بستری شدن در بیمارستان لبافّی نژاد دیگر از محمّدحسین خبری نداشتم. چند روز بعد..... ──━━━❖❖━━━── ‎ ┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━┓ ❖ @mazhabi_yon ❖ ┗━━─━━━⊰✾✿✾⊱┛
🍃بسمـ اللهـ الرحمنـ الرحیمـ 🍃 🇮🇷 📖 زندگینامه و خاطراتِ "شهید محمد حسین یوسف الهی": 🔸به روایت آقای تاج علی آقا مولایی 🔹صفحه ۱۱۷_۱۱۵ 🦋 ((شیمیایی اول)) <ادامه> چند روز بعد یکی از دوستان مرا در بیمارستان دید، چشمانم کمی بهتر شده بود. بعد از سلام و احوال پرسی گفت: «می دانی کی طبقه بالاست؟» گفتم:« کی؟»🤔 گفت:« حدس بزن!» گفتم:«چه می دانم!...خب بگو.» گفت:«محمّدحسین یوسف الهی طبقه دوم همین جاست.»😊 باورم نمی شد، چند روز آنجا بودم و از محمّدحسین هیچ خبری نداشتم؛ درحالی که فقط چند اتاق باهم فاصله داشتیم!! خیلی خوشحال شده بودم. گفتم:« حالش چطور است؟» گفت:«زیاد خوب نیست جراحتش شدید است.»😔 گفتم:« کمک کن می خواهم به اتاقش بروم! و همین الآن ببینمش.» وقتی بالای سرش رسیدم، دیدم چشمانش بسته است. شدیدی پیدا کرده بود. صدایش کردم، از روی صدا مرا شناخت؛ همان لبخند شیرین همیشگی گوشه لبانش نشست. گفتم:«آقا حسین لبو شده! » چیزی نگفت، فقط خندید. گفتم:« چی شده حسین سرخو شدی؟»☺️ گفت:«چه کنیم شهادت که نداشتیم.» کمی باهم خوش و بش کردیم و بعد به اتاق خودم برگشتم، اما در طول یک هفته ای که آنجا بودیم، مرتب یکدیگر را می دیدیم. چند روز بعد حالش کمی بهتر شد، او نیز به ما سر می زد، ولی با ویلچر؛ چون سوختگی شدید پاها مانع از آن می شد که راه برود. با همه این حرف ها هنوز حالش خوب نبود و مواد شیمیایی واقعا کار خودش را کرده بود. بعد از یک هفته قرار شد که محمّدحسین را به همراه عدّه ای دیگر از مجروحین برای مداوا به آلمان و از آنجا به فرانسه بفرستند.. 💠آن چنان مهر توأم در دل وجان جای گرفت که اگر سر برود ، از دل و از جان نرود ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم‌او‌که‌میبیند‌و‌میشنود‌.... اشک‌های‌مولا‌را:)🌿
صبح‌زیبای‌درسیتون‌بخیر🤓📝
امیدوارم‌امروز..... بتونیم‌با.... "توکل" و.... "اعتماد" به‌خدا:) روزمون‌رو‌شروع‌کنیم🌿🖐🏻
مذهــبـیـون
🖐🏻🌿 میدونی‌اصلا‌نماز‌یعنی‌چی؟ نماز‌یعنی‌انقدر‌خدا‌دوستت‌داره‌که‌اجازه‌داده‌با‌اون‌عظمتش‌تو‌بنده‌ی‌حقیر‌باهاش‌حرف‌بزنی.... اما‌تو‌چیکار‌میکنی؟ یا‌سر‌نماز‌تو‌فکر‌درسی‌که‌الان‌چی‌بخونم..... یا‌توی‌فکر‌کانالتی‌که‌الان‌چی‌بزارم:) یا‌کلی‌فکر‌های‌دیگه..... فکر‌نمیکنی‌این‌کارت.... زشته؟ 😔 👆🏻
آیت‌الله قاضی: کور است چشمی که صبح از خواب بیدار شود، و در اولین نظر نگاهش به [امام‌ زمانَش] نیفتد...:) ..🌱
_ فکرشم‌قشنگه‌نه؟!(:
. . سلام رفقا امیدوارم روز خوبی داشته باشید🌿 میدونم الان خیلی هاتون سر کلاسید برای همین زیاد پست نمیزاریم:)
خطبہ‌ی‌۲۱۵‌نهج‌البلاغہ ‌خیلے‌عجیبہ! "خدایا‌... کاری‌کن‌کہ‌از‌چیزهای‌ارزشمندزندگے اولین‌چیزی‌کہ‌از‌من‌میگیرۍ جانم‌باشد...💔✨
😔 . . اگه‌میتونی‌یه‌لحظه..... خودت‌رو‌بزار‌جای‌مولا:)🌿 یک‌روز‌یه‌ریز‌.... فقط‌به‌خاطر‌گناهای‌بنده‌های‌خدا‌گریه‌‌کن:) ؟
مذهــبـیـون
🥀✨👌 بترسیم از روزِ ڪہ🌻 صفحهہ ے مجازیمون رنگ🍂 خدا و شهدا رو بگیره ؛🍃 ولے زندگیامـون نہ...🌷 ؟🥀 @mazhabi_yon
🖐🏻‼️ یه‌چیزی‌بگم؛ بخورید‌و‌بیاشامید.. اما‌ استورۍ‌اش‌نکنید… گذشته‌از‌اینکه‌ شاید‌گشنه‌ای‌ببینه‌و‌این‌حرفا.. اصلا‌زشته… 🤷‍♂ ..🌱
••••••• ڪربلا رفتـن،دل‌میخواد وڪربلایۍموندن،سر! هـرڪہ‌از سرگذشت، دلبـرۍمــۍڪند...🍃 👤| حاج‌حسین‌یڪتا 🌿 @mazhabi_yon