eitaa logo
Hanifa|حَنــیٓفــٰـا
886 دنبال‌کننده
12.2هزار عکس
5.8هزار ویدیو
240 فایل
《﷽》 حَنــیٓفــٰـا~مسلمان‌واقعے‌🌿... کانالےازاجتماع‌پست‌هاےمذهبےوسیاسی😎🇮🇷 بخـــــون‌مومݧ📮•. @shorotema بیسیم‌بگوشــــیم📞!- https://harfeto.timefriend.net/17344238731677 وقف‌ٰحضرٺ‌یٓاس‌دڵبࢪ..🌼💛! کپےبادوصلواتヅ🌾•. آغازنوڪرے ‌۱٤۰۰/۱/۱٤🗓
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🇫 .🇬 🇭: آقا نخون نخون که اگه خوندی مجبوری باید کپی کنی منم خوندم مجبور شدم کپی کنم . . . . . . . . . . . نخوووون😒 . . . . . . . . . . . . . . عجب آدمی هستی تو دیگه 😂😂. . . . . . . . . . . . . . . . . . خیلی دلت میخواد بخونی باشه . . . . . . . . . . . . . . . . . . . برو پایین 👇🏻 . . . . . . . . . . . . . . آره برو 👇🏻 . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . 👇🏻اینم مطلب 👇🏻 . . . . . . . . . . . . . برچهره دل ربای مهدی (عج) صلوات💚💚 اگه این پیامو تو گروه دیگه نذاری تا آخر عمر مدیونی 😍😍😍😍😍 واسه گل روی امام زمان بفرست !!! ‌
﴿•°🦋از کجا آمدیـ؟🦋°•﴾ آقا عرفان اومد داخل کلاس و با قیافه ای تقریبا اعصبانی گفت:« کلارا خانم مادر گفتن که انروز ناهار بیاید خونه ما.... یه سکوت مطلق پیچید و من سریع وسایلمو جمع کردم و رفتم. پیاده رفتیم تا رسیدیم در خونه زن عمو فاطمه. رفتیم داخل. من: سلام زن عمو جان زن عمو فاطمه: سلام کلارا عزیزم خوبی. یکم احوال پرسی و تعارف زدیم و رفتیم نشستیم سر میز ناهار. زن عمو فاطمه: عزیزم چقدر سرزده اومدی میگفتی داری میای تا من یه غذای مفصل برات درست میکردم.... من داشتم از تعجب شاخ در می آوردم😳 مگه عرفان نگفت که مامانش گفته ناهار بیا خونه ما؟؟! یعنی دروغ گفته؟! یهو آقا عرفان غذاشو تموم کرد و گفت من میرم سرکار و رفت. منم هیچی به روی خودم نیاوردم و گفتم:« همینجوری زن عمو جان دلم براتون تنگ شد گفتم بیام یه سری بزنم به شما و عمو.... ♕♕♕♕♕♕♕♕♕♕♕♕♕♕♕ 🌸دٌُخْٓتــْٰ چٌْـآٰدًُرٍْیـٌْ🌸 اصـکـیـ مـمـنـوعـ🚫
﴿°•🌿از کـجا آمدیـ؟🌿•°﴾ اونروز هم به خیر گذشت و من برگشتم خونه و همش فکرم به دروغ عرفان مشغول بود.... تا اینکه آخرش به این نتیجه رسیدم که حتما به خاطر اون پسره مزاحم اینجوری گفته تا دست از سر من برداره... فردا صبح مثل همیشه آماده شدم برم دانشگاه. یه مانتوی کرمی بلند برداشتم با یه روسری بزرگ ابریشمی گُلبهی. سوار ماشین شدم تا برم.... تو راه یهو عرفان رو دیدم که داره پیاده میره شیشه ماشین رو پایین دادم گفتم:« سلام آقا عرفان خوبین؟ اگه زحمتی نیست بیاید بالا باهم بریم دانشگاه. عرفان: سلام نه ممنون مزاحم نمیشم. من: مزاحم چیه مسیرمون یکیه دیگه... با کلی خواهش و اصرار اومد سوار شد. ازش پرسیدم:« از بچه های کلاس شنیدم شاگرد نمونه دانشگاه هستید ولی یه سوال ازتون دارم میتونم بپرسم؟؟ عرفان: بله بپرسید. من: چرا داخل دانشگاه تنها هستید؟ یعنی چرا با کسی تو دانشگاه نمیگردی؟ سرشو انداخت پایین و گفت.... ♕♕♕♕♕♕♕♕♕♕♕♕♕♕♕ 🌸دٌُخْٓتــْٰ چٌْـآٰدًُرٍْیـٌْ🌸 اصـکـیـ مـمـنـوعـ🚫
﴿°•🔮از کجا آمدیـ؟🔮•°﴾ گفت:« راستش خیلی کم پیش اومده آدمی پیدا بشه که شرایط دوستی با منو داشته باشه. من: چطور؟ عرفان: برای اینکه انتخاب دوست برام سخته و هیچوقت آدم مورد اعتمادی برای دوستی پیدا نکردم.... من: خب شاید خودتون نخواستین که کسی اطرافتون باشه. عرفان: نمیدونم شاید.... {میخواستم دلیل دروغ دیروزشو ازش بپرسم} من: ببخشید یه سوال دیگه. عرفان: بفرمایید. یهو پشیمون شدم و گفتم هیچی بعدا میپرسم. هیچی نگفت فقط کتاب توی دستشو باز کرد و شروع کرد به خوندن. رسیدیم دانشگاه خداروشکر اون پسر دیروزیه امروز با ما کلاس نداشت.از شانس بد زهرا هم نبود که باهاش حرف بزنم کلاس که تموم شد رفتم جلوی در وایستادم تا آقا عرفان هم بیاد بریم خونه.... حس فوضولیم هم داشت موج میزد آقا عرفان همونطور که داشت کتاب میخوند از دانشگاه زد بیرون. من: آقا عرفان؟! حواستون هست؟ باشمام. عرفان: بله با من بودین؟ من:بله(دو ساعته صدات میکنم معلومه کلتو کردی تو کتاب نمیشنوی😐) من: بیاید سوار شید بریم. عرفان: نه خودم پیاده میرم. اَکِهههههع دوباره اشوه اومدناش شروع شد پوووووفففف.... من: میخواستم همون سوالی که قبل کلاس داشتم رو بپرسم.... ♕♕♕♕♕♕♕♕♕♕♕♕♕♕♕ 🌸دٌُخْٓتــْٰ چٌْـآٰدًُرٍْیـٌْ🌸 اصـکـیـ مـمـنـوعـ🚫
﴿°•🌈از کجا آمدیـ؟🌈•°﴾ عرفان: بفرمایید در خدمتم. من: نه آخه اینجا نمیشه بیاید داخل ماشین تا بگم. عرفان: باشه رفتیم داخل ماشین. من: خب از کجا شروع کنم.... فقط میخواستم بپرسم چرا دیروز دروغ گفتین؟؟ (الان فکر میکنه من خیلی فوضولم خخخ) عرفان: کِی دقیقا؟ (بیا خودشو زد به خنگی🙄) من:گفتید زن عمو فاطمه منو دعوت کرده برای ناهار در صورتیکه اصلا دعوت نکرده بود و من کلی خجالت کشیدم که سرزده و بدون هماهنگی رفتم خونه کسی. عرفان: آها پس منظورتون اون جریانه قصد بدی نداشتم فقط دیدم اون پسره براتون مزاحمت ایجاد کرده بود خواستم دست از سرتون برداره.الان اگر ناراحت شدید من دیگه سعی تو کاراتون دخالت نکنم.... من: ناراحت که نشدم فقط یه خورده برام سوال بود و الان دیگه مشکلی نیست. من: ببخشید وقتتون رو تلف کردم بزارید برسونمتون. عرفان: زحمتی نباشه؟! من: نه بابا ناسلامتی فامیلیم ولی من الان دو تا به شما بدهکارم یکی برای اونروز که کیفمو دزد زد یکی هم دیروز که...... عرفان:کَس دیگه ای هم بود همینکارو میکرد. تو راه همش کتاب میخوند. من: اِهم. عرفان: بله من: این کتابی که میخونید اسمش چیه؟ عرفان: چطور مگه؟ من: آخه کنجکاو شدم همیشه دستتونه. عرفان: میخواید بهتون قرضش بدم؟ من: خب خودتون دارید میخونیدش. عرفان: ما تاحالا ۵ بار خوندمش و چون قشنگه هر وقت تموم میشه از اول شروع میکنم.... من: پس باید کتاب معرکه ای باشه... عرفان: رو چه حساب؟ من: هیچی همینجوری عرفان: بفرمایید اینم کتاب📗 من: ممنونم ازش خوب نگهداری میکنم. ♕♕♕♕♕♕♕♕♕♕♕♕♕♕♕ 🌸دٌُخْٓتــْٰ چٌْـآٰدًُرٍْیـٌْ🌸 اصـکـیـ مـمـنـوعـ🚫
https://harfeto.timefriend.net/16202143735220 🌸دٌُخْٓتــْٰ چٌْـآٰدًُرٍْیـٌْ🌸 رمان🌸 نظرتونو راجب به رمان بنویسید🌸 جواب ناشناس ها در چنل زیر🌸 @gnashenas حرف بد بزنید نمیزارم🚫
زندگی خانه ایست با هزاران پنجره پنجره عشق، امید، غم، شادی دلت را بسوی هرکدام بگشایی، زندگی سهم تو را از همانجا به تو میدهد پنجره عشق را بگشا که وجودت را از آن سرشار کنی صبحتون بخیر رفقا جان امروزتون پر از اتفاق های خوب و سرشار از امید و کلی انرژی مثبت تقدیم به نگاه های گرمتون که همیشه همراهمی میکنید ❤️ مذهــــ🌙ــبی ها 🌱.🦋.🌱.🦋 @mazhabihal 🦋.🌱.🦋🌱
ՏTᗩᖇT⁹⁹🎭 𝙞𝙣 𝙩𝙝𝙚 𝙣𝙖𝙢𝙚 𝙤𝙛 𝙩𝙝𝙚 𝙡𝙤𝙧𝙙 𝙤𝙛 𝙝𝙞𝙨 𝙚𝙮𝙚𝙨✨ ★به نـام خاݪق چشماش😎 ~ݥـــآڪہ قۅݪ داديــݥ ٺا آخږۺ هښـٺيݥ~ تنـها چنݪ رسمی محمدرضا گݪزار در پیـامرسان (ایـتا)📙 ⋰r⋰⋰e⋰⋰z⋰⋰a⋰⋰g⋰⋰o⋰⋰l⋰⋰z⋰⋰a⋰⋰r⋰ 🎗✨ ❄️🙂 🖐 🤞 🎬🎭 •┈••✾❀•🌸•❀✾••┈• ︻╦̵̵͇̿̿̿̿ ٍطًٍرًٍفًٍدًٍاًٍرًٍتًٍیًٍمً ٍتًٍاًٍاًٍبًٍدً╤─── 😎ـــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــ🖇 😎ــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــــــــ🖇 ʳᵉᶻᵃᵍᵒˡᶻᵃʳ ЯEZZAЯ👑 ±هݥہ‌ايݩجآييم ݕږاۍ ۺعأږݦۅݩ🙌 تابع قوانـین جمهوری اسݪامـی ايڔاݩ💪 🇮🇷 ɪ ᴠɪʟʟ sᴜᴘᴘᴏʀᴛ ʏᴏᴜ ғᴏʀᴇᴠᴇʀ⫷◎ ݪف نده بی صدا ڪن🔕🙃 ED:@MRGSOPERSTAR🌈🔆 ▷●━━━━━━━ 02:13 ● ‌ ⇆ㅤ ❚❚ㅤ ㅤ ↻
🍃❤️ چه زیبا گفت👌 سردار بےســـــــر جبهـــه:👇❤️ رسم عاشقے نیست☝️ با یک دل دو دلبر داشتن👌 🕊️ *شهیــ همت ـــــــد* 🕊️
‼️ میگفت‌قبݪ‌از‌شوخے نیت‌تقـرّب‌ڪن‌و‌تودݪت‌بگوـ "دݪِ‌یہ‌مؤمنُ‌شادمیڪنم،‌قربہ‌اِلےاللّٰه" - این‌شوخیاتم‌میشہ‌عبادت :")🌿 😉!
🌱🌿 ❤️🕊 فرق یه خانوم با دختر عادی.... . 🌹تقدیم بہ دختران محـ🧕🏻ـجبہ😍☺️ . ‍ وقتی آن دختر🙋‍♀️ مانتویی میخرد که استین هایش حریر است... من عاشق💗پوشیدن ساق دست هایم هستم! . وقتی آن دختر موهایش🙎‍♀️را به هزار رنگ در می آورد و از زیر شالش پریشان می کند...😕 من روسری ام را لبنانی👏 می بندم و عشق میکنم . وقتی آن دختر برای جلوه بدنش🙍‍♀️، جلوی مانتو اش را باز می گذارد...😔 من مانتویی میپوشم که وقارم💜 را حفظ کند! . وقتی آن دختر ساق پایش را با ساپورت بیرون❌❗️ می اندازد...⛔️ من برای نجابتی که باید در وجودم باشد ✔️ لباس مناسب می پوشم! . وقتی آن دختر با آرایشی غلیظ و لب های پروتز کرده بیرون💄💋 می آید... من صورتی معصوم 😇، ساده و مهربانی دارم! . وقتی آن دختر پاتوقش پارتی ها و مهمانی های😯 مختلط است...😱 من به گلزار شهدای 🌺گمنام میروم و آرامش میگیرم!☺️ . وقتی آن دختر برای به روز بودن هر لباسی 👗را می پوشد... من چادری مشکی و✌️ با وقار بر سر دارم! . وقتی آن دختر خود را دآف 😏خطاب می کند... من میخواهم💓خانوم💓باشم! ................... . . ❤️قدر چادر مادرمان زهرا را بدانید❤️ در طول تاریخ و بین هفت میلیارد انسان حاضر در دنیا انسان های های کمی قسمتشان شده که با اخلاص لباس فاطمی بپوشند... و تو یک نفر از آنهایی قدر خودت را بدان... تو فرق داری با همه...😊