#قسمت_دوازدهم
#ویشکا_۱
پگاه با هیجان زیاد مشغول تعریف خاطرات خنده دار شد نگین نگاهے به من ڪرد ویشڪا خیلے توے فڪر هستے،لبخندے زدم نه داشتم خاطره ے پگاه را گوش مے ڪردم
نیم ساعت بعد به مرڪز خرید رسیدیم پگاه جلوے مرڪز ماشین را پارڪ ڪرد داخل مرڪز رفتیم سالن بزرگ ڪه دور تا دور آن فروشگاه هاے زیادے بود ڪه در آن اجناس مختلف به فروش مے رسد،به سمت فروشگاه ے رفتیم ڪه انواع مانتو در آن وجود داشت
مانتوها رنگ هاے شاد و بسیار دلنشین بودند،بیست دقیقه اے زمان گذاشتم تا توانستم چند تا مانتوے بلند و رنگ شاد انتخاب ڪنم و به سمت پیشخوان فروشنده بردم تا هزینه را پرداخت ڪنم پگاه جلو آمد
این مانتو ها ڪه انتخاب ڪردے خیلے بلند هست ببین آن طرف فروشگاه مانتو هاے جلو باز با ڪلے طرح وجود دارد
آن مانتو ها خیلے ڪوتاه هستند اصلا احساس راحتے نمے ڪنم وقتے آن ها را مے پوشم از فروشگاه بیرون آمدیم
نگین نگاه عصبانے به من ڪرد
ویشڪا بیست دقیقه هست ما توے این فروشگاه منتظر هستیم آن وقت تو این مانتو ها را خریدے اگر قرار بود این را بخرے پس براے چے به ما گفتے برای خرید بیایم؟!
عزیزم چرا ناراحت می شوی ؟
به نظرم خیلے مانتو هاے زیبایے خریدم من واقعا این را دوست داشتم
بیاید برویم توے ڪافه ے طبقه ے بالا دورهم یڪ قهوه مےخوریم و صحبت می ڪنیم
به سمت پله برقے رفتیم نگین و پگاه هم چنان اخم ڪرده بودند و صحبتے نمے ڪردند وارد ڪافه شدیم ، فضایے آرام با موزیڪ ملایم یک میز خالے با سه صندلے در گوشه ے سمت راست ڪافه قرارداشت روے صندلے ها نسشیم مرد جوانے به طرف آمد در حالے منو را روے میز قرار مے داد منتظر ثبت سفارش شد، بعد از رفتن مرد جوان پگاه روبه من ڪرد
ویشڪا راستش را بگو واقعا چه اتفاقے افتاده ڪه تو این قدر تغییر ڪردے ؟
اتفاق خاصے نیفتاده فقط با پوشیدن این سبڪ لباس ها و آرامش ڪمتر احساس امنیت بیشترے مے ڪنم
پگاه لبخند تمسخر آمیزے زد فڪر نمے ڪنم این حرف استدلال درستے باشد
مرد جوان سفارش ها را به سمت ما آورد و مشغول خوردن شدیم
براے آخر هفته برنامه تان چطور هست ؟
ممڪن هست با دوستان پدرم به مسافرت برویم
مشخص نیست😐
اگر فرصت دارید دورهم یڪ تفریح برویم
نویسنده :تمنا ☺️🥰
🌐 به باران بپیوندید👇
💐🌺🌸
@mbaran27🌺
#قسمت_دوازدهم
#ویشکا_2
درست یک هفته بعد تصمیم گرفتم به دانشگاه بروم این دو هفته به قدری سرم شلوغ بود که بیشتر کلاس ها را شرکت نکرده بودم
ساعت هفت صبح از خواب بیدار شدم
خانواده که تازه از مسافرت برگشته بود این موقع صبح تصمیم به بیدار شدن نداشتند
وردشاد هم با عجله در حال گرفتن قلمه نان بود
در حالی که زمزمه می کرد
وای خدایا دیر شد
به سمت او رفتم
دادشی حالا خودت جا نگذاری
این قدر عجله نکن
من امروز ماشین می برم جایی می خواهی بری
نگاهی به ساعت دیواری کردم
با صدایی که حاکی از اضطراب بود
دانشگاه
البته به لطف شما دیر می رسم
شایان از خانه خارج شد و کمی بعد من هم خانه را ترک کردم
مسیر دانشگاه تا خانه فاصله زیادی نداشت اما خوب باید دو اتوبوس سوار می شدم
تصمیم گرفتم تا جایی که امکان دارد با تاکسی خودم را برسانم
به دلیل شلوغی اول صبح خیابان چهل دقیقه طول کشید تا به دانشگاه رسیدم
وارد محوطه شدم
حیاط خلوت شده بود کلاس شده بود عده ی کمی در حال رفت و آمد بودند
که به کلاس 816 رفتم
چند تق محکم به در زدم
استاد بفرمائید
سلام ببخشید
به به خانم دهقان
تشریف نمی آوردید
ببخشید خیلی درگیر بودم
بله درگیری برای همه هست حالا چرا مشکی پوشیدید ؟!
هیچی اجازه هست بنشینم
بفرمائید
سرکلاس مدام ذهنم درگیر بود نمی توانستم تمرکز لازم را روی درس بکنم با صدای استاد به خودم آمدم
خانم دهقان شما جواب بدید
چی استاد ؟
مثل این که حواستون اصلا نیست
شما دو جلسه غیبت داشتید و الان هم سر کلاس توجه لازم و کافی ندارید
بهتر نیست مشکلاتتان را حل کنید بعد تشریف بیاورید
در حالی که سرخ شده بودم حرارت بدنم چند برابر شد
فقط یک جمله گفتم ...
اجازه دارم از کلاس بیرون بروم
بله فقط ترم بعد این درس را بردارید به دلیل دیر آمدگی و غیبت حذف شدید !
با چهره ای غم زده از کلاس خارج شدم در محوطه دانشگاه شروع به قدم زدن کردم
نویسنده :تمنا🌹🍃
🌐 به باران بپیوندید👇
💐🌺🌸
@mbaran27🌺